#پارت_۲۷
❤️🖤 دوست دختر شیطون من ❤️🖤
کیفمو ازم گرفت و گذاشت زمین.دستشو باحالت خاصی رو تنم کشید.حتی حالا نوع نگاه هاش هم خاص بودن...حشری شده بود یعنی!؟
پرسشی نگاهش کردم که گفت:
-برو تو اتاق خواب ...
زل زدم تو چشماش و گفتم:
-میخوای چیکارم کنی !؟
-دفعه های قبل چیکار کردیم!؟
-تو لذت بردی من درد کشیدم!.
-درد کشیدی؟
مظلوم گفتم:
-آره...اگه یکی هی محکم بزنه تو باسنت...اگه سینه هاتو فشار بده گاز بگیره اگه خودشو محکم به تنت بکوبه دردت میگیره دیگه!
سیبک گلوش آهسته بالا و پایین شد.فکر کنم حتی صدا و حرفهای منم حشریش میکرد.
چند ثانیه بعد،دست از تماشامبرداشت و گفت:
-چیکار کنم که دردت نگیره!
آب دهنمو قورت دادم لبامو روهم مالیدمو درحالی که خوب میدونستم، به دروغ کلمه ی نمیدونم رو بکار بردم.البته واسه شروع جمله ..چون درادامه اش گفتم:
-نمیدونم... .بجای فشار میشه مالید...بجای گاز میشه بوسید و مکید....
یه قدم اومد سمتم و گفت:
-من نمیتونم...اونجوری آروم نمیشم....
-خب اگه میخوای آروم بشی چرا داری من بدبخت رو مجبور به اینکار میکنی.تو مگه خودت نامزد نداری.نامزدتم که....
نذاشت حرفمو بزنم.دستمو گرفت و دنبال خودش تا اتاق خواب کشوند.
خب...فکر کنم اون اتاق الان یه تفاوت فاحش با قبلا داشت چون داخلش گرم بود.
بخاری هم بود. تخت دونفره هم بود.
داشتم داخل اتاق رو تماشا میکردم که از پشت بهم چسبید و با جلو آوردن دستهاش اول سویشرتمو ار تنم درآورد و انداخت رو زمین بعد تند تند و بی طافت مشغول باز کردن دکمه های مانتوم شد.
نفسش به شماره افتاده بود.
دو طرف مانتوم رو کنار زد و دستاشو از زیر تاپ قرمزم رو کرد و رسوند به سینه هام.
تا سینه هامو تو مشتش فشار داد سرمو به سمتش چرخوندم و با چشمایی خمار نگاهش کردم.
فورا لبهاشو رو لبهام گذاشت و مشغول بوسیدنشون شد....اونقدر خشن لبمو بین لبهاش می مکید و می کشید که گاهی از درد تو دهنش آه میکشیدم.
برم گردوند سمت خودش.مانتوم رو با کمک خودم از تنم دراورد و انداخت تو هوا...همین بلارو سر پیرهن تنم اورد .بعد خم شد و دکمه شلوار جینمو باز کرد و همزمان با شورتم هردورو کشید پایین....
دستش عقب رفت و سیلی محکمی به وسط پام زد....
از درد آه کشیدم و دوتا دستم رو جای سیلی خورده گذاشتم و گفتم:
-امیرعلی....
-جانم...
بهم خیره شدیم.فکر کنم هم اون چیزی که من گفتم و هم اون جانمی که اون گفت هردو کاملا ناخواسته از دهنمون بیرون اومد.....
لبمو به دندون گفتمو گفتم:
-دردم گرفت!
بی طافت گفت:
-آرومم میکنی ماهور!؟
این اولینبار بود که دستوری حرف نمیزد.بیشتر لحنش حالت خواهشی داشت.
نمیدونم چیشد که رامش شدم و گفتم:
-چجوری!؟
کمربندشو باز کرد و گفت:
-بخورش ...
درحالی که خودمم انگار جادو شده بودم رفتم سمتش.دستشو گرفتم و بردمش سمت تخت ازش خواستم بشینه و بعد شلوار و لباس زیرشو تا زیر زانو کشیدم پایین ....
به چشماش نگاه کردم و بعد به مردونگیش.....اولین بارم بود میخواستم از اینوپکارا بکنم.
دوتا دستمو دورش حلقه کردم و بعد با خم کردن سرم همه اشو تو دهنم فرو بردم....
سینه های اویزون از سوتینم رو تو دستش گرفت و نوکش رو مالوند تا تحریک بشم که شدم.
من حتی خیس شدن لباس زیرمم حس میکردم...
رفته رفته بخاطر حرکات تند من از خود بیخود شد.
اینبار موهامو چنگ زد و گفت:
-ادامه بده ماهور...ادامه بده....تو تنها کسی هستی که تونستی ارومم کنی...ادامه بده....
❤️🖤 دوست دختر شیطون من ❤️🖤
کیفمو ازم گرفت و گذاشت زمین.دستشو باحالت خاصی رو تنم کشید.حتی حالا نوع نگاه هاش هم خاص بودن...حشری شده بود یعنی!؟
پرسشی نگاهش کردم که گفت:
-برو تو اتاق خواب ...
زل زدم تو چشماش و گفتم:
-میخوای چیکارم کنی !؟
-دفعه های قبل چیکار کردیم!؟
-تو لذت بردی من درد کشیدم!.
-درد کشیدی؟
مظلوم گفتم:
-آره...اگه یکی هی محکم بزنه تو باسنت...اگه سینه هاتو فشار بده گاز بگیره اگه خودشو محکم به تنت بکوبه دردت میگیره دیگه!
سیبک گلوش آهسته بالا و پایین شد.فکر کنم حتی صدا و حرفهای منم حشریش میکرد.
چند ثانیه بعد،دست از تماشامبرداشت و گفت:
-چیکار کنم که دردت نگیره!
آب دهنمو قورت دادم لبامو روهم مالیدمو درحالی که خوب میدونستم، به دروغ کلمه ی نمیدونم رو بکار بردم.البته واسه شروع جمله ..چون درادامه اش گفتم:
-نمیدونم... .بجای فشار میشه مالید...بجای گاز میشه بوسید و مکید....
یه قدم اومد سمتم و گفت:
-من نمیتونم...اونجوری آروم نمیشم....
-خب اگه میخوای آروم بشی چرا داری من بدبخت رو مجبور به اینکار میکنی.تو مگه خودت نامزد نداری.نامزدتم که....
نذاشت حرفمو بزنم.دستمو گرفت و دنبال خودش تا اتاق خواب کشوند.
خب...فکر کنم اون اتاق الان یه تفاوت فاحش با قبلا داشت چون داخلش گرم بود.
بخاری هم بود. تخت دونفره هم بود.
داشتم داخل اتاق رو تماشا میکردم که از پشت بهم چسبید و با جلو آوردن دستهاش اول سویشرتمو ار تنم درآورد و انداخت رو زمین بعد تند تند و بی طافت مشغول باز کردن دکمه های مانتوم شد.
نفسش به شماره افتاده بود.
دو طرف مانتوم رو کنار زد و دستاشو از زیر تاپ قرمزم رو کرد و رسوند به سینه هام.
تا سینه هامو تو مشتش فشار داد سرمو به سمتش چرخوندم و با چشمایی خمار نگاهش کردم.
فورا لبهاشو رو لبهام گذاشت و مشغول بوسیدنشون شد....اونقدر خشن لبمو بین لبهاش می مکید و می کشید که گاهی از درد تو دهنش آه میکشیدم.
برم گردوند سمت خودش.مانتوم رو با کمک خودم از تنم دراورد و انداخت تو هوا...همین بلارو سر پیرهن تنم اورد .بعد خم شد و دکمه شلوار جینمو باز کرد و همزمان با شورتم هردورو کشید پایین....
دستش عقب رفت و سیلی محکمی به وسط پام زد....
از درد آه کشیدم و دوتا دستم رو جای سیلی خورده گذاشتم و گفتم:
-امیرعلی....
-جانم...
بهم خیره شدیم.فکر کنم هم اون چیزی که من گفتم و هم اون جانمی که اون گفت هردو کاملا ناخواسته از دهنمون بیرون اومد.....
لبمو به دندون گفتمو گفتم:
-دردم گرفت!
بی طافت گفت:
-آرومم میکنی ماهور!؟
این اولینبار بود که دستوری حرف نمیزد.بیشتر لحنش حالت خواهشی داشت.
نمیدونم چیشد که رامش شدم و گفتم:
-چجوری!؟
کمربندشو باز کرد و گفت:
-بخورش ...
درحالی که خودمم انگار جادو شده بودم رفتم سمتش.دستشو گرفتم و بردمش سمت تخت ازش خواستم بشینه و بعد شلوار و لباس زیرشو تا زیر زانو کشیدم پایین ....
به چشماش نگاه کردم و بعد به مردونگیش.....اولین بارم بود میخواستم از اینوپکارا بکنم.
دوتا دستمو دورش حلقه کردم و بعد با خم کردن سرم همه اشو تو دهنم فرو بردم....
سینه های اویزون از سوتینم رو تو دستش گرفت و نوکش رو مالوند تا تحریک بشم که شدم.
من حتی خیس شدن لباس زیرمم حس میکردم...
رفته رفته بخاطر حرکات تند من از خود بیخود شد.
اینبار موهامو چنگ زد و گفت:
-ادامه بده ماهور...ادامه بده....تو تنها کسی هستی که تونستی ارومم کنی...ادامه بده....