_بخاطر سکس به بچه استامینوفن دادی؟
بهتزده با لباس عروس روی تخت نشستم و تو موبایل جواب دادم
_ن...نه
تینا عصبی از پشت خط جواب داد
_ بخاطر شب زفافتون به بچهی شوهرت دارو دادی بخوابه مزاحمتون نشه!
از شدت بهت نمیتونستم دهن باز کنم
_دکترا میگن بچه مسموم شده آزمایش گرفتن . ارسلان تا شنید سریع حمله کرد سمت ماشینش نتونستیم جلوشو بگیریم داره میاد خونه
اشکم روی گونهام چکید
_هاوژین چطوره؟
_بهت میگم ارسلان داره میاد سراغت فرار کن ، تو نگران بچهای؟
صدای گریه ام بالا رفت
_من کجا رو دارم برم؟ تنها کس من هاوژین و ارسلانن
با صدای کوبیده شدن در موبایل از دستم رها شد
ترسیده ایستادم و ارسلان داخل اومد
لباس دومادیش چروک و کرواتش باز شده بود
با چشمای به خون نشسته خیرهام شد که ناخوداگاه زمزمه کردم
_من.. هاوژین رو بزرگ کردم ارسلان خار به دستش بره میمیرم
گرفته پچ زد
_بزرگ کردی؟ یا بهش نزدیک شدی که باباشو تور کنی؟
بغض کرده زمزمه کردم
_توروخدا حرفی نزن که بعدا نتونم ببخشمت
صداش سرد و عصبی بود
_ حتی شناسنامه هم نداشتی
معلوم نبود از زیر کدوم بته به عمل اومدی که بابات حاضر نشد واست شناسنامه بگیره
توئه حروم زاده که ننه بابا نداشتی و شبا تو خیابون میخوابیدی بچهی منو بزرگ کردی؟
صدای شکستن قلبمو میشنیدم اما ارسلان بس نمیکرد
_واسه کلفتی اومدی اما بچهی منو به خودت وابسته کردی . تو خوابم نمیدی عقدت کنم
که من...
محکم با مشت توی سر خودش کوبید
_من ِ احمق گول مظلوم بازیاتو بخورم
ناخواسته هق زدم
_نزن خودتو ، منو بزن ارسلان
گردنم رو گرفت
_کثافت چطور دلت اومد بچه رو مسموم کنی؟
با گریه نالیدم
_سرما خورده بود . تب داشت.. یکم.. استامینوفن دادم . همیشه همین کارو میکنم . من مامانشم ارسلان
سیلی محکمش روی صورتم خیلی چیزارو مشخص کرد
مثلا اینکه من مادر بچهاش نه بلکه کلفتشونم
اینکه من لباس عروسم بپوشم بازم کسی به چشم خانم این خونه نگاهم نمیکنه
_بخاطر زیر شکمت بچهی منو مسموم کردی؟
سیلی بعدی رو کوبید و من به روزی فکر کردم که سامان بهم حمله کرده بود و این مرد قول داد هرگز دیگه قرار نیست اجازه بده کسی کتکم بزنه
_خواستی گریهی بچه مزاحم باز کردن لنگات نشه؟
روزی جلوی چشمم اومد که سامان بهم گفته بود هرزه و این مرد دندوناشو شکست
_بچهی من داشت میرفت تو کما بی شرف
با دهن خونی پچ زدم
_اون بچهی منم هست
ضربه بعدی سیلی نبود! مشت بود
اونقدر محکم که نتونستم صدای جیغمو کنترل کنم
جابه جا شدن استخون بینیامو حس کردم و خون با شدت بیرون پاشید
_آخ خدا
بند لباس عروسمو کشید تا بازشه
صداش میلرزید
_آره خدا رو صدا کن چون جز اون کسی به دادت نمیرسه
یقهی لباس عروسمو گرفت و روی تخت پرتم کرد
ترسیده هق زدم
_ارسلان.. بینیم شکسته.. بسه
عصبی روی بدنم خیمه زد
_ بخاطر ابن بچمو فرستادی تو کما حرومزاده؟ بخاطر اینکه راحت بکنمت؟
بی جون ناله کردم و اون کمربندشو باز کرد
_جوری بکنم که تا آخر عمر از رابطه داشتن بیزار شی
#پارت_141
نفس زنان از روی بدن برهنهی دخترک بلند شد
خیلی وقت بود صدای گریه هاش قطع شده بود
شاید همون وقتی که مجبورش کرد به شکم بخوابه و برای اولین بار رابطه از پشت رو تجربه کنه!
یا قبلش که با بی رحمی پردشو زده بود
یا وقتی طوری سینهاش رو توی مشتش فشار داد که صدای التماسش به آسمون رفت
با حرص از روی تخت بلند شد و دخترک رو سمت خودش کشید
صورتش غرق خون بود ، سینه هاش کبود و بدنش پر از آثار ناخن و دندون شده بود
خوب میدونست بین پاهاشم لخته های خون و کبودی هست
_راضی شدی دلارای کوچولو؟
دخترک از بین چشمای نیمه بازش بی جون نگاش میکرد
توان جواب دادن نداشت
_قرار بود فردا ببرمت ماه عسل
اگر یک شب تحمل میکردی میتونستی امروز از شر بچم راحت شی برای یک هفته
ولی حالا..
با پوزخند ادامه داد
_فکر نکنم تا یک ماه بتونی بری دسشویی یا بشینی
سر دخترک رو با خشم رها کرد و برهنه از جا بلند شد
_خودتو جمع کن فاحشه . تا دادگاه طلاق نمیخوام ببینمت
دخترک از حال رفته بود
پوزخند زد وخواست سمت حمام بره که چشمش به گوشی افتاد
بی حوصله جواب تماس تینا رو داد
_چیه تینا؟ دوش بگیرم میام بیمارستان
تینا خوشحال خندید
_مژدگونی بده هاوژین بهوش اومد حالشم خوبه
ارسلان سر تکون داد
_بهش بگو بابایی تا دوساعت دیگه میاد
_تو رو نمیخواد! فقط گریه میکنه میگه مامان دلی
دندوناشو روی هم فشرد
_بگو مامان دلی حرومیش مُرد!
تینا هل شده جواب داد
_جلوش نگی اینو دلش میشکنه! منم خیلی بد حرف زدم باهاش
_گور باباش
_ساکت باش ای بابا! ازش عذرخواهی کن دکتر آزمایش گرفت معلوم شده تو عروسی بچه یک قاشق باقالی پلو خورده . بخاطر حساسیتش به باقالی بود . تازه دکتر میگفت برید دست اونی که بهش استامینوفن داده رو ببوسید چون تبش رو آورده پایین تشنج نکرده
https://t.me/+aJt0DpK3rVRiNGZkhttps://t.me/+aJt0DpK3rVRiNGZkhttps://t.me/+aJt0DpK3rVRiNGZk