Forward from: Eli
قبل از ازدواج با پرتو ازش گرفت زمانی که باعث تعطیلی شرکت پرتو شد
یک نظری هست که میگه اگر میخوای کسی رو بشناسی عصبانیش بکن ببین چه عکس العملی نشون میده عماد با پرتودر زمان ازدواج خوبه (حتی جایی پرتو میگه بعد از ازدواج عماد اصرار به کار کردنم داشت !)منتها تا زمانی که همه چیز بر وفق مرادش هست وقتی پرتو ازش توضیح میخواد و داد میزنه عماد هم متقابلا فریاد میزنه حتی تا سر زبونش میاد که به پرتو بگه مثل زن هرجایی هستی
عماد نسبت به پرتو و ارتباطاتش بد بین هست و این وقت عصبانیت کاملا نمود پیدا میکنه و حرف دلش رو میزنه نمونه اش این مورد که قبل از ازدواج با کنایه به پرتو میگه که با صدیقی بزرگ رابطه داری و الان هم چند باری کنایه های سنگین به حضور مهراب در کنار پرتو بهش انداخته
شخصیت پردازی در داستان به خوبی شکل گرفته و شخصیت های فرعی هم به اندازه شخصیت های اصلی موثر و تاثیرگذار اند مهراب صدیقی رئیس موقر و البته مرموز پرتو هست مهراب از عماد خوشش نمیاد و این در لا به لای حرف ها و نگاه هاش به عماد مشخص هست بر خلاف عماد که خانم ها وسیله ای برای رسیدن به اهدافش هستند(وزیری برای خبرچینی آنیتا برای پول و قدرت و پرتو برای عشق و محبت)حتی حاضر به استخدام منشی خانم هم نیست که مبادا خانمی آسیب ببیند(البته من از این دلیلش خوشم نیومد).
راستش انقدر فاصله بین پست ها افتاده که تقریبا اکثر جزییات برای خواننده ای که آنلاین می خونه فراموش میشه برای شخصیت مهراب ابتدا به ذهن من اومد که شاید خرده حساب یا قصد انتقام از عماد رو داره برای همین پرتو رو استخدام کرده اما وقتی پست های قدیمی رو یک بار پشت هم دوباره خوندم این حس کمرنگ تر شد چون موقعیت برای اذیت کردن عماد با پرتو زیاد داشت نمونه اش در مهمانی وقتی که میفهمه عماد هم هست و به پرتو میگه اگر ناراحت هستی من برم یا زمانی که عموش و عماد به شرکتش می خواستند بیایند میتونست با نگه داشتن پرتو برتریش رو به رخ عماد بکشونه اما صلاح پرتو رو در نظر گرفت و به خونه فرستادش تا اذیت نشه
به نظر میاد که مهراب با هرکسی به فراخور شخصیتش رفتار میکنه همونطور که برای پرتو حامی و مهربون هست به وقتش هم انقدر جدی میشه که در شرکتی که همه مرد اند کسی جرئت نمیکنه مزاحم پرتو بشه.صدیقی کوچک برعکس عماد اهل پنهان کاری نیست وقتی پرتو درباره مناقصه ازش میپرسه با صداقت اعتراف میکنه که اون هم از رقم پاکت خبر داره یا وقتی پرتو میگه که شما انسان شریفی هستید از هیولای درون آدم ها حرف میزنه و غیر مستقیم به پرتو میگه از من در ذهنت بت نساز من هم یک آدمم که اشتباه می کنم
اما حضور اولیه ی مهراب برای من به شخصه مرموز و سوال برانگیزه جایی که بعد از حرف صدیقی بزرگ درباره فروش اجناس سر و کله ی مهراب پیدا میشه و بعد از تهدید عموش توسط عماد پا پس میکشه این مورد مشکوکه و چرا این پا پس کشیدن برای پرتو سوال نشده و از صدیقی توضیح نمی خواد؟
پرتو برای صدیقی و شرکتش حکم یک استثنا رو داره باید دید هدف صدیقی کوچک از استخدامش چی هست که قانونش رو زیر پا گذاشته آیا حساب شخصی با عماد داره ؟یا پرتو اون رو یاد یک فرد قدیمی میندازه که در موقعیت مشابه پرتو بوده و مهراب میخواد به پرتو کمک کنه. (وقتی صدیقی از مادرش نقل قول می کنه حسابی به فکر میره و زودی هم بحث رو عوض میکنه)
مریم صمیمی ترین دوست پرتوست و از خواهر بهش نزدیک تره جالبه که زمانی که عماد پرتو رو در منگنه گذاشته بود مریم چند بار کنایه های خیلی خوبی به عماد انداخت مریم خودش با کسی که عاشقش شده ازدواج کرده برای همین دوست داره دوستش هم با کسی که عاشقش هست ازدواج کنه اما مریم هرگز نمیتونه پرتو رو درک کنه خانواده مجتبی به مریم توهین نکردن مریم همیشه نقش اول زندگی مجتبی بوده احترامش همیشه حفظ شده هیچ وقت طعم دوم بودن رو نچشیده برای همین هست که وقتی پرتو عصبانی میشه و همه چیز رو میگه مریم به اشتباه بودن کارش پی میبره
به نظر میاد زنگ زدن به خانواده پرتو و عماد کار مانا باشه مانا علنا به پرتو حسادت میکنه چون میبینه با وجود خانواده ی ثروتمندی که داره و حتی از پرتو هم زیباتره پرتو عاشقی مانند عماد داره در صورتی که خودش اگر تهدید پدرش نبود حمید از ازدواج با اون سر باز میزد با وجود علاقه ی دختر خاله اش به عماد بدنام کردن پرتو یک تیر و دو نشان برایش بود هم اتش حسادتش می خوابید هم آنیتا به عماد میرسید
داستان نقاط اوج زیادی داره و درست جایی که خواننده فکرش رو هم نمیکنه نویسنده به درستی و با مهارت به خواننده شوک ایجاد میکنه دو جای داستان من احساس کردم که از بلندی به پایین پرتاب شدم اولیش ورود بدون مقدمه ی آنیتا و حرف های تکان دهنده اش بود به خصوص زمانی که گفت عماد من رو مجبور به سقط کرده احساس کردم یخ کردم و دلم برای هر دو زن داستان خیلی سوخت دومین جا هم سکانس خواب پرتو بود زمان مهمونی مریم توی دلم گفتم اوضاع
یک نظری هست که میگه اگر میخوای کسی رو بشناسی عصبانیش بکن ببین چه عکس العملی نشون میده عماد با پرتودر زمان ازدواج خوبه (حتی جایی پرتو میگه بعد از ازدواج عماد اصرار به کار کردنم داشت !)منتها تا زمانی که همه چیز بر وفق مرادش هست وقتی پرتو ازش توضیح میخواد و داد میزنه عماد هم متقابلا فریاد میزنه حتی تا سر زبونش میاد که به پرتو بگه مثل زن هرجایی هستی
عماد نسبت به پرتو و ارتباطاتش بد بین هست و این وقت عصبانیت کاملا نمود پیدا میکنه و حرف دلش رو میزنه نمونه اش این مورد که قبل از ازدواج با کنایه به پرتو میگه که با صدیقی بزرگ رابطه داری و الان هم چند باری کنایه های سنگین به حضور مهراب در کنار پرتو بهش انداخته
شخصیت پردازی در داستان به خوبی شکل گرفته و شخصیت های فرعی هم به اندازه شخصیت های اصلی موثر و تاثیرگذار اند مهراب صدیقی رئیس موقر و البته مرموز پرتو هست مهراب از عماد خوشش نمیاد و این در لا به لای حرف ها و نگاه هاش به عماد مشخص هست بر خلاف عماد که خانم ها وسیله ای برای رسیدن به اهدافش هستند(وزیری برای خبرچینی آنیتا برای پول و قدرت و پرتو برای عشق و محبت)حتی حاضر به استخدام منشی خانم هم نیست که مبادا خانمی آسیب ببیند(البته من از این دلیلش خوشم نیومد).
راستش انقدر فاصله بین پست ها افتاده که تقریبا اکثر جزییات برای خواننده ای که آنلاین می خونه فراموش میشه برای شخصیت مهراب ابتدا به ذهن من اومد که شاید خرده حساب یا قصد انتقام از عماد رو داره برای همین پرتو رو استخدام کرده اما وقتی پست های قدیمی رو یک بار پشت هم دوباره خوندم این حس کمرنگ تر شد چون موقعیت برای اذیت کردن عماد با پرتو زیاد داشت نمونه اش در مهمانی وقتی که میفهمه عماد هم هست و به پرتو میگه اگر ناراحت هستی من برم یا زمانی که عموش و عماد به شرکتش می خواستند بیایند میتونست با نگه داشتن پرتو برتریش رو به رخ عماد بکشونه اما صلاح پرتو رو در نظر گرفت و به خونه فرستادش تا اذیت نشه
به نظر میاد که مهراب با هرکسی به فراخور شخصیتش رفتار میکنه همونطور که برای پرتو حامی و مهربون هست به وقتش هم انقدر جدی میشه که در شرکتی که همه مرد اند کسی جرئت نمیکنه مزاحم پرتو بشه.صدیقی کوچک برعکس عماد اهل پنهان کاری نیست وقتی پرتو درباره مناقصه ازش میپرسه با صداقت اعتراف میکنه که اون هم از رقم پاکت خبر داره یا وقتی پرتو میگه که شما انسان شریفی هستید از هیولای درون آدم ها حرف میزنه و غیر مستقیم به پرتو میگه از من در ذهنت بت نساز من هم یک آدمم که اشتباه می کنم
اما حضور اولیه ی مهراب برای من به شخصه مرموز و سوال برانگیزه جایی که بعد از حرف صدیقی بزرگ درباره فروش اجناس سر و کله ی مهراب پیدا میشه و بعد از تهدید عموش توسط عماد پا پس میکشه این مورد مشکوکه و چرا این پا پس کشیدن برای پرتو سوال نشده و از صدیقی توضیح نمی خواد؟
پرتو برای صدیقی و شرکتش حکم یک استثنا رو داره باید دید هدف صدیقی کوچک از استخدامش چی هست که قانونش رو زیر پا گذاشته آیا حساب شخصی با عماد داره ؟یا پرتو اون رو یاد یک فرد قدیمی میندازه که در موقعیت مشابه پرتو بوده و مهراب میخواد به پرتو کمک کنه. (وقتی صدیقی از مادرش نقل قول می کنه حسابی به فکر میره و زودی هم بحث رو عوض میکنه)
مریم صمیمی ترین دوست پرتوست و از خواهر بهش نزدیک تره جالبه که زمانی که عماد پرتو رو در منگنه گذاشته بود مریم چند بار کنایه های خیلی خوبی به عماد انداخت مریم خودش با کسی که عاشقش شده ازدواج کرده برای همین دوست داره دوستش هم با کسی که عاشقش هست ازدواج کنه اما مریم هرگز نمیتونه پرتو رو درک کنه خانواده مجتبی به مریم توهین نکردن مریم همیشه نقش اول زندگی مجتبی بوده احترامش همیشه حفظ شده هیچ وقت طعم دوم بودن رو نچشیده برای همین هست که وقتی پرتو عصبانی میشه و همه چیز رو میگه مریم به اشتباه بودن کارش پی میبره
به نظر میاد زنگ زدن به خانواده پرتو و عماد کار مانا باشه مانا علنا به پرتو حسادت میکنه چون میبینه با وجود خانواده ی ثروتمندی که داره و حتی از پرتو هم زیباتره پرتو عاشقی مانند عماد داره در صورتی که خودش اگر تهدید پدرش نبود حمید از ازدواج با اون سر باز میزد با وجود علاقه ی دختر خاله اش به عماد بدنام کردن پرتو یک تیر و دو نشان برایش بود هم اتش حسادتش می خوابید هم آنیتا به عماد میرسید
داستان نقاط اوج زیادی داره و درست جایی که خواننده فکرش رو هم نمیکنه نویسنده به درستی و با مهارت به خواننده شوک ایجاد میکنه دو جای داستان من احساس کردم که از بلندی به پایین پرتاب شدم اولیش ورود بدون مقدمه ی آنیتا و حرف های تکان دهنده اش بود به خصوص زمانی که گفت عماد من رو مجبور به سقط کرده احساس کردم یخ کردم و دلم برای هر دو زن داستان خیلی سوخت دومین جا هم سکانس خواب پرتو بود زمان مهمونی مریم توی دلم گفتم اوضاع