🚩#قاتل_سکسی
#قسمت_اول 👇
https://t.me/c/1056374995/82489
#قسمت_هشتصدوچهلودو
با تعجب زل زدم بهش.. به خاطر من بغض کرده بود؟ ا ینجور ی
اگه می خواست پیش بره که محال بود حرفی از علت این عارضه
بزنم .
⭕️ #فوری کمتر از 2 هفته تا لیست شدنش مونده به شدت توصیه میکنم از دستش ندید فقط تسک هاشو باید انجام بدید👇
از کانال انتهای صفحه هم میتونید ربات های معتبر و تاریخ لیستشون و نحوه دریافت پاداشتون رو ببینید.
نف س عمی قی ک شیدم و فقط برا ی اینکه یه کم حالش و بهتر کنم
گفتم :
- قبلاً که می گفتی به خاطر کهولت سنه! چی شد یهو نظرت
عوض شد؟
- بگو زرتشت !
- دونستنش دیگه چه فرقی می کنه؟
- برا ی من فرق می کنه.. می خوام بدونم. زن و شوهریم مثلاً..
نباید بفهمی م چی گذشته تو زندگی همسرمون؟ تو که همه چ ی
و درباره من می دونی.. خب بگو منم بدونم !
- مطمئ نی؟
- چیو؟
عمیق تو چشماش خیره شدم و لب زدم:
- اینکه همه چی و درباره ات می دونم !
نف س عمیقی کشید و نگاهش و دوخت به کف دستش.. منم
دستم و عقب کشیدم و خودم و یه کم کش یدم بالا که سری ع
بالش پشت کمرم و مرتب کرد .
خواست از تخت بره پایین و رو ی مبل بش ینه که نذاشتم..دستش
و تو ی دستم گرفتم و مشغول نوازشش شدم..تو همون حال رفتم
به بیس ت و خورده ا ی سال پیش.. اون روز تلخ و جهنمی..که م ی
تونست بلای ی بدتر از اینم سرم ب یاره و شاید فقط خدا دلش به
حالم سوخت .
روز ی که در عی ن تلخ بودن..دوستش داشتم چون اگه این کمر
درد نصیب م نمی شد..شاید یکی از بدترین خاطرات زندگ یم رقم
می خورد و من..خودم و به خاطرش نمی بخشید م.
-سیزده چهارده ساله بودم..که ی ه روز همگی با هم رفتیم پیک
نیک.. همه مشغول پهن کردن بند و بساط شدن..منم سریع توپم
و از صندوق عقب ما شین بابا برداشتم و با گیو شروع کردم به
باز ی کردن..زیاد سنمون به هم نمی خورد ولی هم ینکه پسر بود
و بعد از من بزرگترین نوه خانواده..تنها همبازی م محسوب می
شد..اون وسط تو هم همش م ی چرخید ی و می پی چید ی به
دست و پامون و با همون زبون شیرینت یه سره می گف تی منم
باز ی..
لبخند ی رو لبم نشست و خیره به صورت کنجکاوش لب زدم:
-البته الآن در نظرم شیرینه.. اون موقع فقط رو اعصاب بود ی..منم
برا ی ا ینکه ساکتت کنم یه مسئو لیت بهت دادم و گفتم کنارمون
وایستا و اگه توپ پرت شد اینور اونور برامون ب یار. انقدر ذوق
کرد ی از ا ینکه تو هم شرکت دادیم تو بازیمون..که کارت و به
بهترین شکل انجام می دادی و با سرعت می دویید ی دنبال توپ
و با دستا ی کوچولوت اون توپ سن گین چهل ت یکه رو میاوردی
برامون. .
اخمام رفت تو هم نفس عم یقی کشیدم و بازدمم و بریده بریده
بیرون فرستادم..خیلی وقت بود که اون ماجرا رو از پس و پشت
ذهنم بیرون نک شیده بودم و حالا یادآوری دوباره اش..علاوه بر
درد جسمی.. درد روحی و روانیم و هم شدیدتر می کرد. .
- تا اینکه یهو گ یو.. توپ و یه جو ر ی شوت کرد.. که رفت سمت
جاده..تو هم برحسب وظیف ه ات دویید ی دنبال توپ.. جاده
خلوتی بود ولی..انگار از بدشانسی بود که درست همون لحظه ی ه
ماش ین رد شد و من فقط صدا ی بوق ممتدش و شنید م و دویید م
طرفت..نه فرصت داشتم که بغلت کنم.. نه اینکه بکشمت
عقب..تنها کار ی که کردم این بود که هلت دادم به سمت اونور
جاده..دیگه نفه میدم چی شد.. فقط یه لحظه احساس کردم رو
هوام و درد ی تو تنم پیچید که انگار چندتا از استخونام همزمان
با هم خورد شد.
🔞 #توجه: اگر بلد نیستید از ایردراپ ها و ربات ههای تلگرامی پول دربیارید آموزشش در کانال زیر هست وارد بشید و استفاده کنید. 💦👇
@airdbcoins💚
#قسمت_اول 👇
https://t.me/c/1056374995/82489
#قسمت_هشتصدوچهلودو
با تعجب زل زدم بهش.. به خاطر من بغض کرده بود؟ ا ینجور ی
اگه می خواست پیش بره که محال بود حرفی از علت این عارضه
بزنم .
⭕️ #فوری کمتر از 2 هفته تا لیست شدنش مونده به شدت توصیه میکنم از دستش ندید فقط تسک هاشو باید انجام بدید👇
ورود به paws و استخراج
از کانال انتهای صفحه هم میتونید ربات های معتبر و تاریخ لیستشون و نحوه دریافت پاداشتون رو ببینید.
نف س عمی قی ک شیدم و فقط برا ی اینکه یه کم حالش و بهتر کنم
گفتم :
- قبلاً که می گفتی به خاطر کهولت سنه! چی شد یهو نظرت
عوض شد؟
- بگو زرتشت !
- دونستنش دیگه چه فرقی می کنه؟
- برا ی من فرق می کنه.. می خوام بدونم. زن و شوهریم مثلاً..
نباید بفهمی م چی گذشته تو زندگی همسرمون؟ تو که همه چ ی
و درباره من می دونی.. خب بگو منم بدونم !
- مطمئ نی؟
- چیو؟
عمیق تو چشماش خیره شدم و لب زدم:
- اینکه همه چی و درباره ات می دونم !
نف س عمیقی کشید و نگاهش و دوخت به کف دستش.. منم
دستم و عقب کشیدم و خودم و یه کم کش یدم بالا که سری ع
بالش پشت کمرم و مرتب کرد .
خواست از تخت بره پایین و رو ی مبل بش ینه که نذاشتم..دستش
و تو ی دستم گرفتم و مشغول نوازشش شدم..تو همون حال رفتم
به بیس ت و خورده ا ی سال پیش.. اون روز تلخ و جهنمی..که م ی
تونست بلای ی بدتر از اینم سرم ب یاره و شاید فقط خدا دلش به
حالم سوخت .
روز ی که در عی ن تلخ بودن..دوستش داشتم چون اگه این کمر
درد نصیب م نمی شد..شاید یکی از بدترین خاطرات زندگ یم رقم
می خورد و من..خودم و به خاطرش نمی بخشید م.
-سیزده چهارده ساله بودم..که ی ه روز همگی با هم رفتیم پیک
نیک.. همه مشغول پهن کردن بند و بساط شدن..منم سریع توپم
و از صندوق عقب ما شین بابا برداشتم و با گیو شروع کردم به
باز ی کردن..زیاد سنمون به هم نمی خورد ولی هم ینکه پسر بود
و بعد از من بزرگترین نوه خانواده..تنها همبازی م محسوب می
شد..اون وسط تو هم همش م ی چرخید ی و می پی چید ی به
دست و پامون و با همون زبون شیرینت یه سره می گف تی منم
باز ی..
لبخند ی رو لبم نشست و خیره به صورت کنجکاوش لب زدم:
-البته الآن در نظرم شیرینه.. اون موقع فقط رو اعصاب بود ی..منم
برا ی ا ینکه ساکتت کنم یه مسئو لیت بهت دادم و گفتم کنارمون
وایستا و اگه توپ پرت شد اینور اونور برامون ب یار. انقدر ذوق
کرد ی از ا ینکه تو هم شرکت دادیم تو بازیمون..که کارت و به
بهترین شکل انجام می دادی و با سرعت می دویید ی دنبال توپ
و با دستا ی کوچولوت اون توپ سن گین چهل ت یکه رو میاوردی
برامون. .
اخمام رفت تو هم نفس عم یقی کشیدم و بازدمم و بریده بریده
بیرون فرستادم..خیلی وقت بود که اون ماجرا رو از پس و پشت
ذهنم بیرون نک شیده بودم و حالا یادآوری دوباره اش..علاوه بر
درد جسمی.. درد روحی و روانیم و هم شدیدتر می کرد. .
- تا اینکه یهو گ یو.. توپ و یه جو ر ی شوت کرد.. که رفت سمت
جاده..تو هم برحسب وظیف ه ات دویید ی دنبال توپ.. جاده
خلوتی بود ولی..انگار از بدشانسی بود که درست همون لحظه ی ه
ماش ین رد شد و من فقط صدا ی بوق ممتدش و شنید م و دویید م
طرفت..نه فرصت داشتم که بغلت کنم.. نه اینکه بکشمت
عقب..تنها کار ی که کردم این بود که هلت دادم به سمت اونور
جاده..دیگه نفه میدم چی شد.. فقط یه لحظه احساس کردم رو
هوام و درد ی تو تنم پیچید که انگار چندتا از استخونام همزمان
با هم خورد شد.
🔞 #توجه: اگر بلد نیستید از ایردراپ ها و ربات ههای تلگرامی پول دربیارید آموزشش در کانال زیر هست وارد بشید و استفاده کنید. 💦👇
@airdbcoins💚