#۱۸۸
#رمان_روژیار
بازم چند روز طول کشید تا ساتیار بهم خبر داد برم پیششون....اینبار همراه با نیک....
نیک به عنوان نامزد من قرار بود بیاد بدون اینکه بگیم اون پسر میراث هست....
پیاده شدم زنگو فشردم نیک داشت ماشین پارک میکرد در باز شدو منتظر موندم که باهم بریم داخل
به محض وارد شدن حیاط سرسبزش توجهه نیک رو جلب کرد
واقعا حیاط قشنگی داشت....باهم رفتیم داخل....اینبار حالش از دفعه قبل هم بدتر بود....انگار واقعا روزای آخرعمرش بود....ساتیار هم ناراحت تراز همیشه بود....اما نتونستم ازش بپرسم چشه!
نیک رو معرفی کردم و باهم نشستیم...
خداروشکر که نیک کپی مادرش بود و اصلا به پدرش هیچ شباهتی نداشت....
دایی خیلی زود رفت سر اصل مطلب...انگار میترسید زیادی مقدمه چینی کنه و نتونه حرفشو کامل کنه....
نیک سمت راستمو ساتیار سمت چپم نشسته بودن....
-....هرچقدر لاله تلاش کرد که نامزدیو بهم بزنه شهرام از اونور به کمک میراث بیشتر سعی کرد تاریخ ازدواج رو مسخص کنه...این وسط زور منم به هیچکس نمیرسید....نه بابام حرفمو گوش میکرد....نه شهرام بیخیال میشد....نه لاله و کریم....تااینکه بالاخره تاریخ مسخص شد....لاله فقط یه هفته وقت داشت که هرکاری میخواد بکنه.....و دقیقا اون چیزی که ازش میترسیدم اتفاق اقتاد....لاله فقط با یه نامه همراه کریم فرار کردن و رفتن....
حرفش که تموم شد آهه سوزناکی کشیدو گفت
-...لاله نمیدونست شهرام و میراث چقد کینه ای هستن اگه میدونست مطمعنم هیچوقت اینکارو نمیکرد....
سرشو بلند کرد به من نگاه کردو گفت
-...بیا اینجا پیش من
نگاهم بین پسرا چرخید و بلند شدم لبه ی تختش نشستم دستش روی دستم نشست و گفت
-...تودختر لاله ای....تنها یادگار لاله....
این رمان کامل شده دوستان. فایل کاملش روی اپلیکیشن #باغ_استور موجوده کافیه برنامه رو نصب کنید و رمان روژیار رو سرچ کنید👇👇 رمان اونجا کامله 💗
نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده
https://t.me/BaghStore_app/993
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709
#رمان_روژیار
بازم چند روز طول کشید تا ساتیار بهم خبر داد برم پیششون....اینبار همراه با نیک....
نیک به عنوان نامزد من قرار بود بیاد بدون اینکه بگیم اون پسر میراث هست....
پیاده شدم زنگو فشردم نیک داشت ماشین پارک میکرد در باز شدو منتظر موندم که باهم بریم داخل
به محض وارد شدن حیاط سرسبزش توجهه نیک رو جلب کرد
واقعا حیاط قشنگی داشت....باهم رفتیم داخل....اینبار حالش از دفعه قبل هم بدتر بود....انگار واقعا روزای آخرعمرش بود....ساتیار هم ناراحت تراز همیشه بود....اما نتونستم ازش بپرسم چشه!
نیک رو معرفی کردم و باهم نشستیم...
خداروشکر که نیک کپی مادرش بود و اصلا به پدرش هیچ شباهتی نداشت....
دایی خیلی زود رفت سر اصل مطلب...انگار میترسید زیادی مقدمه چینی کنه و نتونه حرفشو کامل کنه....
نیک سمت راستمو ساتیار سمت چپم نشسته بودن....
-....هرچقدر لاله تلاش کرد که نامزدیو بهم بزنه شهرام از اونور به کمک میراث بیشتر سعی کرد تاریخ ازدواج رو مسخص کنه...این وسط زور منم به هیچکس نمیرسید....نه بابام حرفمو گوش میکرد....نه شهرام بیخیال میشد....نه لاله و کریم....تااینکه بالاخره تاریخ مسخص شد....لاله فقط یه هفته وقت داشت که هرکاری میخواد بکنه.....و دقیقا اون چیزی که ازش میترسیدم اتفاق اقتاد....لاله فقط با یه نامه همراه کریم فرار کردن و رفتن....
حرفش که تموم شد آهه سوزناکی کشیدو گفت
-...لاله نمیدونست شهرام و میراث چقد کینه ای هستن اگه میدونست مطمعنم هیچوقت اینکارو نمیکرد....
سرشو بلند کرد به من نگاه کردو گفت
-...بیا اینجا پیش من
نگاهم بین پسرا چرخید و بلند شدم لبه ی تختش نشستم دستش روی دستم نشست و گفت
-...تودختر لاله ای....تنها یادگار لاله....
این رمان کامل شده دوستان. فایل کاملش روی اپلیکیشن #باغ_استور موجوده کافیه برنامه رو نصب کنید و رمان روژیار رو سرچ کنید👇👇 رمان اونجا کامله 💗
نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده
https://t.me/BaghStore_app/993
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709