#۱۷۹
#رمان_روژیار
لبخندی زدم و باخودم گفتم پسر تونمیدونی من از دوریت مریض شده بودم!!کارم ازاین چیزا گذشته....
باهم وارد خونه شدیم
اولین بار بود خونه روانقد شلخته و نامرتب میدیدم
کیفمو گذاشتم روی یکی از مبل هاوگفتم
+...ترکوندی خونه رو!!
-...اگه برنمیگشتی وضعیت ازاینم بدتر میشد...
روی میز پراز ته سیگار و شیشه مشروب بود
چرخیدم سمتش و گفتم
+...برای منم...
چرخیدم و با نیک سینه به سینه شدم موهامو از روی صورتم کنار دادو گفت
-...به بابا گفتم بخواد بیشترازاین توزندگیم دخالت کنه کلا اززندگیشون میرم
+...توکه جدی این حرفو نزدی!
بغلم کرد سرشو روی سرم گذاشت و گقت
-...نمیدونم دلا نمیدونم....کارایی که کردن چیزایی که ازشون دیدم اصلا چیزای کمی نیست....کم در حق تو بدنکردن....مخصوصا بااین حرکت آخرش و آوردن سوفیا حسابی ناامیدم کردن
هومی گفتم ومحکمتر بغلش کردم
-...بریم بالا؟
+...اینجا رو مرتب کنیم بعد بریم؟
-...ولش کن زنگ میزنم یکی بیاد جمع و جور کنه بیا بریم
دستمو کشیدوباهم رفتیم تواتاق
لبه ی تخت نشستم نیک کنارم نشست و گفت
-...وقتی این ماجرا تموم شد باید یه سفر باهم بریم
بالبخند گفتم
+...آره حتما بریم
نیک گوشه ی لبمو بوسید و من ذهنم رفت سمت سفری که باتلما رفتم...
چقدر میترسیدم از مسیر از جاده از آدمای جدید....
ولی حالا...دیگه ترسی نبود...
شایدم تنهاترسم از تنهایی بود ازاینکه کسی کنارم نباشه که بهش پناه ببرم...
حالا باوجود نیک...بودنش حمایتاش حالم خیلی بهتر شده بود
نیک دراز کشید روی تخت بازوم و گرفت منم کنارش دراز کشیدم و گفت
-...به چی فکر میکنی؟
+...خودت به چی فکرمیکنی؟
-...من داشتم به اینکه کجابریم برای سفر فکر میکردم
+...به چه نتیجه ای رسیدی؟
-...هنوز هیچی بذار سوپرایز بمونه
+...یعنی قراره ندونم کجا میریم؟
-...آره تقریبا...حالا توبگو به چی فکر میکردی ؟
همزمان با سؤالش دستشو نوازش وار بین موهام کشیدلبخندی از رضایت روی صورتم نشست سرمو روی سینش فیکس کردم و گفتم
+...بعد از تصادف مامان بابا همیشه از جاده و سفر میترسیدم تاوقتی که باتلمااومدم قشم.....داشتم به این فکرمیکردم که دیگه نمیترسم....
-...بجز جاده و سفر از چی میترسی؟
مکث کردم و گفتم
+...فضای سربسته ی تنگ
-...بچه بودی که نمیترسیدی
خندیدم و گفتم
+...خوب یادته...همینم برمیگرده ب تصادفمون...من گیر کرده بودم توماشین اینم از اون موقع باهامه
این رمان کامل شده دوستان. فایل کاملش روی اپلیکیشن #باغ_استور موجوده کافیه برنامه رو نصب کنید و رمان روژیار رو سرچ کنید👇👇 رمان اونجا کامله 💗
نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده
https://t.me/BaghStore_app/993
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709
#رمان_روژیار
لبخندی زدم و باخودم گفتم پسر تونمیدونی من از دوریت مریض شده بودم!!کارم ازاین چیزا گذشته....
باهم وارد خونه شدیم
اولین بار بود خونه روانقد شلخته و نامرتب میدیدم
کیفمو گذاشتم روی یکی از مبل هاوگفتم
+...ترکوندی خونه رو!!
-...اگه برنمیگشتی وضعیت ازاینم بدتر میشد...
روی میز پراز ته سیگار و شیشه مشروب بود
چرخیدم سمتش و گفتم
+...برای منم...
چرخیدم و با نیک سینه به سینه شدم موهامو از روی صورتم کنار دادو گفت
-...به بابا گفتم بخواد بیشترازاین توزندگیم دخالت کنه کلا اززندگیشون میرم
+...توکه جدی این حرفو نزدی!
بغلم کرد سرشو روی سرم گذاشت و گقت
-...نمیدونم دلا نمیدونم....کارایی که کردن چیزایی که ازشون دیدم اصلا چیزای کمی نیست....کم در حق تو بدنکردن....مخصوصا بااین حرکت آخرش و آوردن سوفیا حسابی ناامیدم کردن
هومی گفتم ومحکمتر بغلش کردم
-...بریم بالا؟
+...اینجا رو مرتب کنیم بعد بریم؟
-...ولش کن زنگ میزنم یکی بیاد جمع و جور کنه بیا بریم
دستمو کشیدوباهم رفتیم تواتاق
لبه ی تخت نشستم نیک کنارم نشست و گفت
-...وقتی این ماجرا تموم شد باید یه سفر باهم بریم
بالبخند گفتم
+...آره حتما بریم
نیک گوشه ی لبمو بوسید و من ذهنم رفت سمت سفری که باتلما رفتم...
چقدر میترسیدم از مسیر از جاده از آدمای جدید....
ولی حالا...دیگه ترسی نبود...
شایدم تنهاترسم از تنهایی بود ازاینکه کسی کنارم نباشه که بهش پناه ببرم...
حالا باوجود نیک...بودنش حمایتاش حالم خیلی بهتر شده بود
نیک دراز کشید روی تخت بازوم و گرفت منم کنارش دراز کشیدم و گفت
-...به چی فکر میکنی؟
+...خودت به چی فکرمیکنی؟
-...من داشتم به اینکه کجابریم برای سفر فکر میکردم
+...به چه نتیجه ای رسیدی؟
-...هنوز هیچی بذار سوپرایز بمونه
+...یعنی قراره ندونم کجا میریم؟
-...آره تقریبا...حالا توبگو به چی فکر میکردی ؟
همزمان با سؤالش دستشو نوازش وار بین موهام کشیدلبخندی از رضایت روی صورتم نشست سرمو روی سینش فیکس کردم و گفتم
+...بعد از تصادف مامان بابا همیشه از جاده و سفر میترسیدم تاوقتی که باتلمااومدم قشم.....داشتم به این فکرمیکردم که دیگه نمیترسم....
-...بجز جاده و سفر از چی میترسی؟
مکث کردم و گفتم
+...فضای سربسته ی تنگ
-...بچه بودی که نمیترسیدی
خندیدم و گفتم
+...خوب یادته...همینم برمیگرده ب تصادفمون...من گیر کرده بودم توماشین اینم از اون موقع باهامه
این رمان کامل شده دوستان. فایل کاملش روی اپلیکیشن #باغ_استور موجوده کافیه برنامه رو نصب کنید و رمان روژیار رو سرچ کنید👇👇 رمان اونجا کامله 💗
نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده
https://t.me/BaghStore_app/993
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709