#۱۶۹
#رمان_روژیار
اگه حرف نمیزدم خفه میشدم نیک کلافه گفت
-...من نمیخواسنم چیزیو ازت پنهون کنم ولی نمیدونستم چطوری این موضوع رو برات بگم که برداشت بدی نکنی!!!!
انگار یکی چنگ زد به قلبم....
پس اونا باهم بودن....پس دروغ نبوده....سرمو تکیه دادم به پشتی صندلی و سعی کردم آروم باشم....الان وقت اشک ریختن نبود.....باصدای گرفته ای گفتم
+...مگه برداشت خوبی هم میشه کرد؟نیک تو حتی یک درصدم نمیدونی من چه زجری کشیدم تواون یک سال....منی که تازه بهت دلبسته بودم تواوج دوس داشتن ولم کردی رفتی که نهایتا بااون بخوابی؟من اونهمه ضربه دیدم....من حتی نتونستم یکی دیگه رو جایگزین توکنم...!!شاید حتی دیگه هیچوقت نمیتونستم به کسی اعتماد کنم....بعد توبه همین راحتی رفتی بایکی دیگه؟ انقدر ساده؟
نیک حرفمو قطع کردو گفت
-...من هیچوقت از توساده نگذشتم...اگه گذشته بودم دوباره نمیومدم سراغت!!!به حرفم گوش کن و بعد تصمیم باتو هرچی بگی قبوله!
+...باشه میشنوم بگو....
-...سوفیا تواون چند ماه زیادی به من وابسته شده بود بعد از اعترافش تومستی ازش فاصله گرفتم ولی اون نمیخواست این اتفاق بیفته فکرمیکرد اگه باهم باشیم منظورم اینه اگه باهم بخوابیم وابستش میشم و رابطمون محکمتر میشه
+...توام کاری که میخواست رو کردی؟
نیک شاکی نگام کردو گفت
-...واقعا منواینطوری شناختی؟بذار حرفمو کامل کنم...رابطه ی ما کمتر شده بود اماقطع نشده بود یه شب که باهم مهمونی بودیم تونوشیدنی من یچیزی ریخته بود که هوش و حواسمو از دست بدم من هنوزم از اون شب چیزی یادم نمیاد فقط صبح وقتی بیدار شدم دیدم تواتاق سوفیا هستم....سوفیا چندتاعکس و فیلم گرفته بود که ثابت کنه من باهاش خوابیدم....
بین حرفش پریدم و گفتم
+...خیله خب کافیه فهمیدم....نمیخوام دیگه بشنوم
سرم داشت از درد میترکید....
حرفایی که شنیده بودم خیلی برام سنگین بودن
-...این کل ماجرا بود....
+...چرا همون اول بهم راستشو نگفتی؟
-...چون هیچی به خواسته من نبود...همه چی یهویی شده بود من حتی یادمم نمیاد...
سرمو بین دستام گرفتم و فشار دادم تایکم دردش کمتر شه....
مطمعن بودم حرفای نیک دروغ نیست ولی بازم هضم این حرفا برام سنگین بود
نیک دستشو روی دستم گذاشت و گفت
-...بابام دقیقا میخواست بامنوتو همینکارو بکنه....میخواست ماجدابشیم و الان داره موفق میشه....حواست هست دلا؟
این رمان کامل شده دوستان. فایل کاملش روی اپلیکیشن #باغ_استور موجوده کافیه برنامه رو نصب کنید و رمان روژیار رو سرچ کنید👇👇 رمان اونجا کامله 💗
نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده
https://t.me/BaghStore_app/993
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709
#رمان_روژیار
اگه حرف نمیزدم خفه میشدم نیک کلافه گفت
-...من نمیخواسنم چیزیو ازت پنهون کنم ولی نمیدونستم چطوری این موضوع رو برات بگم که برداشت بدی نکنی!!!!
انگار یکی چنگ زد به قلبم....
پس اونا باهم بودن....پس دروغ نبوده....سرمو تکیه دادم به پشتی صندلی و سعی کردم آروم باشم....الان وقت اشک ریختن نبود.....باصدای گرفته ای گفتم
+...مگه برداشت خوبی هم میشه کرد؟نیک تو حتی یک درصدم نمیدونی من چه زجری کشیدم تواون یک سال....منی که تازه بهت دلبسته بودم تواوج دوس داشتن ولم کردی رفتی که نهایتا بااون بخوابی؟من اونهمه ضربه دیدم....من حتی نتونستم یکی دیگه رو جایگزین توکنم...!!شاید حتی دیگه هیچوقت نمیتونستم به کسی اعتماد کنم....بعد توبه همین راحتی رفتی بایکی دیگه؟ انقدر ساده؟
نیک حرفمو قطع کردو گفت
-...من هیچوقت از توساده نگذشتم...اگه گذشته بودم دوباره نمیومدم سراغت!!!به حرفم گوش کن و بعد تصمیم باتو هرچی بگی قبوله!
+...باشه میشنوم بگو....
-...سوفیا تواون چند ماه زیادی به من وابسته شده بود بعد از اعترافش تومستی ازش فاصله گرفتم ولی اون نمیخواست این اتفاق بیفته فکرمیکرد اگه باهم باشیم منظورم اینه اگه باهم بخوابیم وابستش میشم و رابطمون محکمتر میشه
+...توام کاری که میخواست رو کردی؟
نیک شاکی نگام کردو گفت
-...واقعا منواینطوری شناختی؟بذار حرفمو کامل کنم...رابطه ی ما کمتر شده بود اماقطع نشده بود یه شب که باهم مهمونی بودیم تونوشیدنی من یچیزی ریخته بود که هوش و حواسمو از دست بدم من هنوزم از اون شب چیزی یادم نمیاد فقط صبح وقتی بیدار شدم دیدم تواتاق سوفیا هستم....سوفیا چندتاعکس و فیلم گرفته بود که ثابت کنه من باهاش خوابیدم....
بین حرفش پریدم و گفتم
+...خیله خب کافیه فهمیدم....نمیخوام دیگه بشنوم
سرم داشت از درد میترکید....
حرفایی که شنیده بودم خیلی برام سنگین بودن
-...این کل ماجرا بود....
+...چرا همون اول بهم راستشو نگفتی؟
-...چون هیچی به خواسته من نبود...همه چی یهویی شده بود من حتی یادمم نمیاد...
سرمو بین دستام گرفتم و فشار دادم تایکم دردش کمتر شه....
مطمعن بودم حرفای نیک دروغ نیست ولی بازم هضم این حرفا برام سنگین بود
نیک دستشو روی دستم گذاشت و گفت
-...بابام دقیقا میخواست بامنوتو همینکارو بکنه....میخواست ماجدابشیم و الان داره موفق میشه....حواست هست دلا؟
این رمان کامل شده دوستان. فایل کاملش روی اپلیکیشن #باغ_استور موجوده کافیه برنامه رو نصب کنید و رمان روژیار رو سرچ کنید👇👇 رمان اونجا کامله 💗
نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده
https://t.me/BaghStore_app/993
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709