ما بهندرت طعم شادى كامل را در زندگى حس مىكنيم، و بهندرت هم طعم تلخى بىپايان يأس را مىچشيم، مگر آنكه مانند جانوران در لذايذ نفسانى غرق شويم، با خود بد كنيم، خود را از پا بيندازيم، به آتش شوق بدميم، باز هم خسته و فرسوده شويم و عاقبت هم قواى خود را براى كسب لذت به باد دهيم. رنج ما گران است و اما چهگونه پايان مىيابد؟
شاهفنر وجودمان را شكستهايم. زندگى سراسر درد و رنج مىشود... ناتوان مىشويم از ايمانآوردن... مرگ فقط تاريكى خواهد بود... خدا و ارواح پاک و ايمان جايى نخواهند داشت در جان سقوطكرده ما كه فقط پرسهگاه يادهاى منفور و آلودهكنندهٔ شرارتهاى ماست. زمان ما را به آستانهٔ گور مىكشاند و مرگ ما را به درون گور مىافكند... كالبدى مىشويم فرسوده و تباه از بيمارى، درهم پيچيده از درد، فروخفته در گورستانى لگدكوب يأس.
«پروفسور»
شارلوت برونته
@Renaissancetranslate
شاهفنر وجودمان را شكستهايم. زندگى سراسر درد و رنج مىشود... ناتوان مىشويم از ايمانآوردن... مرگ فقط تاريكى خواهد بود... خدا و ارواح پاک و ايمان جايى نخواهند داشت در جان سقوطكرده ما كه فقط پرسهگاه يادهاى منفور و آلودهكنندهٔ شرارتهاى ماست. زمان ما را به آستانهٔ گور مىكشاند و مرگ ما را به درون گور مىافكند... كالبدى مىشويم فرسوده و تباه از بيمارى، درهم پيچيده از درد، فروخفته در گورستانى لگدكوب يأس.
«پروفسور»
شارلوت برونته
@Renaissancetranslate