🟥 به مناسبت زادروز( ۷ نوامبر): نگاهی به زندگی و جهان فکری آلبر کامو
بخش اول
✍ رضیالدین طبیب
"امروز خم شدم و در گوش نوزادی که مُرده به دنیا آمد آرام گفتم: چیزی را از دست ندادی!"
این جمله مشهور را همان کسی بر زبان آورده که در یکی از درخشانترین میراثهای ادبی_فلسفی خود، "سیزیف" را در شمار خوشبختترینِ مخلوقات هستی نشانده و زندگی تکراری این اسطوره بَلاکِش یونانی را بیش از زندگانی هرکس دیگری در دنیا واجد معنا دانسته است. همان مردی که برخلاف نام ستایششدهترین رمانش "بیگانه"، احتمالاً مشهورترین و محبوبترین نویسنده فرانسوی سده بیستم است: بله، مقصودم "آلبر کامو"ست.
کامو _این پسرک خوشقیافه و پرشورِ زادهٔ الجزایر_حاصل ازدواج پدری فرانسوی بود که در نبرد "مارن"(۱۹۱۴)شهید راه میهن شد و بیوهزنی بیسواد و اسپانیائیتبار، که هرچه در عرصه معاش فقیر و افسرده مینمود، در وادی عشق و مادرانگی زنی بود توانگر و فداکار، که تا پایان زیر سایه ستایش فرزند نامدارش قرار داشت. درک عمیق کامو از همان محبت مادرانه بود که بعدها میان او و رفیق پيشين و منتقد تشنهبهخون آتیاش، "ژانپل سارتر"، اختلاف نظری به وسعت یک دنیا پدید آورد و هرگز میانشان آشتی برقرار نشد؛ درحالی که سارتر بالقوه هرکس را خصمی بالقوه قلمداد میکرد، کامو در جان و وجود هر "دیگری" به دنبال مستمسکی برای عشق و دوستداشتن میگشت.
فقر خانوادگی، او را به وادی همدردی و تلاش برای بهبود وضعیت فقرا و تنگدستان کشاند؛ همچنانکه عشق دیوانهوارش به کتاب، او را شیفته جهانِ نیچه و گوته و افلاطون کرد؛ هر دو عامل، بعدها دلیلی شدند تا مدتی در کسوت مریدان قسمخورده پیامبر قرن "کارل مارکس" درآید به در اوج جوانی به حزب کمونيست فرانسه بگرود. با اینهمه، رفتارهای مغرضانه و جزماندیشی رفقای حزبی و شنیدن شیرینکاریهای جنایتبارِ "رفیق استالین" در اوکراین و شوروی او را عمیقاً از هر دو قطب ایدئولوژی زمانه منزجر نمود و از وی "اومانیستی"(انسانگرایی) درجهیک ساخت. در همان روزها و به رغم بنیاد فکری_فلسفی چپگرایانهاش، به نوعی از مارکس هم برائت جست و در جایی نوشت:
"من آزادی را از آثار مارکس نیاموختم؛ بلکه شخصاً آن را در قلب فقر شناختم."
درخشش آفتاب الجزایر، گرمای زادگاه و تبار اسپانیائیاش بدل به سه اصلی در زندگی شدند که کامو تا پایان عمر آنها را از یاد نبرد؛ اگرچه نفرین فلسفیِ دیدن و تحلیل هر پدیدهای از دو سو، چون طرفین یک سکه، همزمان این مرد جوان و باهوش را در چشم دیگران، ساکن وضعیتی متناقض و متعارض به تصویر کشید:
"فیلسوفی که شورمندانه از آزادی آدمی مینویسد، اما مخالف سرسخت استقلال ساکنان الجزایر است!"
با اینحال، سیاست، وضعیت فرانسه در دو جنگ جهانی و سرنوشت الجزایر وطن اولش، تنها بخشی از دلمشغولیهای متعدد کاموی جوان بودند و در این میان، مفاهیمی چون زندگی، مرگ، اخلاق، ادبیات، فوتبال و شاید از همه مهمتر دغدغههای وجودی (اگزیستانسیالیسم) مناقشهبرانگیزترینِ مباحث در آثار او به شمار میآیند؛ چه آنکه بعد از داغ شدن تنورِ آخرینشان در مجامع ادبی، او در مصاحبهای به تاریخ ۱۹۴۵ و کمی پس از اتمام جنگ جهانی دوم، به صراحت اعلام کرد که برخلاف تصور عموم، اصلاً خودش را یک اگزیستانسیالیست نمیداند و بیشتر ازین مطلب در شگفت است که چگونه نامش را مدام در معیت دوستِ بعدها سابقش "ژانپل سارتر" بکار میبرند؛ حال آنکه او خودش را یک "اَبسوردیست" میداند؛ به شکلی دقیقتر، در قامت کسی که با پذیرش پوچی زندگی، عصیان در برابر واقعیت و تداوم مسیر طبیعی حیات_ سیزیفوار_ بدون مستمسک قرار دادن هیچ بهانه یا توجیه مذهبی، شجاعانه و "آریگو" به زندگیاش ادامه میدهد.
همان نگاه نو و تیزبینش، که مشخصاً نگرشی انسانگرایانه بود که بر مبنای وجدان بنیاد یافته بود، نام کامو را در اوج جوانی و پختگی حرفهای در لیست برندگان جایزه نوبل ادبیات جاودانه ساخت و نطق گیرا و شنیدنیاش در آن مراسم، به سرعت به مرثیهای شاعرانه و آیکونیک در ادبیات معاصر جهان بدل گشت؛ پیشگویی دقیقی درباره آینده جهان و بشریت که آن زمان شاید لاکپشتوار و امروزه بیشک با سرعت نور در حال وقوع است. اندیشه فلسفی کامو درباره زندگی بشر و معنای آن، اغلب شانه به شانه تفکرات فردریش نیچه میساید و گاه به تقدیرگرایی شادکام و روشناندیشانه رواقیون، که این یکی، به وضوح ماحصل زیستن با هموطنان و طبیعت مدیترانهای زادگاهش الجزایر بود.
آلبر کامو با نبوغ ذاتیاش پی برد که فرمهای رمان و نمایشنامه ظرفیتی نامتناهی برای بیان دیدگاههای گسترده و پیچیده فلسفی او در خود دارند؛ و همین امر سبب شد تا به شکلی حرفهای به آموختن فن کارگردانی و نمایشنامهنویسی روی بياورد.
@Renaissancetranslate