تو را با غیر میبینم، صدایم در نمیآید
دلم میسوزد و کاری ز دستم بر نمیآید
نشستم، باده خوردم، خون گریستم، کنجی افتادم
تحمل میرود اما شب غم سر نمیآید
توانم وصف جور مرگ و صد دشوارتر زان لیک
چه گویم جور هجرت چون به گفتن در نمیآید
چه سود از شرح این دیوانگیها، بیقراریها؟
تو مه، بیمهری و حرف منت باور نمیآید
ز دست و پای دل برگیر این زنجیر جور ای زلف
که این دیوانه گر عاقل شود، دیگر نمیآید
دلم در دوریات خون شد، بیا در اشک چشمم بین
خدا را از چه بر من رحمت ای کافر نمیآید
#مهدی_اخوان_ثالث
■ شعرخوانی
● @Reading_poem
دلم میسوزد و کاری ز دستم بر نمیآید
نشستم، باده خوردم، خون گریستم، کنجی افتادم
تحمل میرود اما شب غم سر نمیآید
توانم وصف جور مرگ و صد دشوارتر زان لیک
چه گویم جور هجرت چون به گفتن در نمیآید
چه سود از شرح این دیوانگیها، بیقراریها؟
تو مه، بیمهری و حرف منت باور نمیآید
ز دست و پای دل برگیر این زنجیر جور ای زلف
که این دیوانه گر عاقل شود، دیگر نمیآید
دلم در دوریات خون شد، بیا در اشک چشمم بین
خدا را از چه بر من رحمت ای کافر نمیآید
#مهدی_اخوان_ثالث
■ شعرخوانی
● @Reading_poem