من کلا شلخته هستم. یادمه اوائل که با پرادیپ آشنا شده بودم برام شگفت انگیز بود که کسی انقدر دقیق تختش رو جمع کنه. بعدها که با هم زمان بیشتری صرف کردیم هی بدون هیچ حرف و غری میامد لیوان چایی رو از جلوی من جمع میکرد. آخرش یک روز خجالت کشیدم که همون موقع جمع نکنم. یعنی به این نتیجه رسیدم که خوب وقتی من جمع نمیکنم عملا دارم میگم تو بیا پشت من جمع کن.
حالا همه این داستان رو گفتم که بگم بعد از بیست سال که با هم هستیم هنوز که هنوزه تقریبا هر شب یادم میره لیوان چایی رو جمع کنم. صادقانه یادم میره.
یکی از دفعاتی که یادم رفته بود مانیشا رو صدا کردم گفتم ببین، من هی به تو میگم always check what you are leaving behind خودم یادم میره. اما سعیت رو بکن.
چی شد یاد اینها افتادم؟ اصطلاح weaponized incompetency رو دیدم. بیعرضگی که سلاح شده. پارتنرهامون آدمن، باهوشند...فرق اشتباه صادقانه و بیعرضگی از قصد رو همه میفهمن.
حالا اونور ماجرا رو هم بگم؟ زبون خوب پرادیپ بود که باعث شد من همکاری کنم. به جای اینکه بگه "چرا انقدر برای یک آشپزی همه آشپزخونه رو میریزی به هم" گفت "پانتهآ، همه آشپزهای کار درست حین آشپزی تمییز هم میکنند".
حالا همه این داستان رو گفتم که بگم بعد از بیست سال که با هم هستیم هنوز که هنوزه تقریبا هر شب یادم میره لیوان چایی رو جمع کنم. صادقانه یادم میره.
یکی از دفعاتی که یادم رفته بود مانیشا رو صدا کردم گفتم ببین، من هی به تو میگم always check what you are leaving behind خودم یادم میره. اما سعیت رو بکن.
چی شد یاد اینها افتادم؟ اصطلاح weaponized incompetency رو دیدم. بیعرضگی که سلاح شده. پارتنرهامون آدمن، باهوشند...فرق اشتباه صادقانه و بیعرضگی از قصد رو همه میفهمن.
حالا اونور ماجرا رو هم بگم؟ زبون خوب پرادیپ بود که باعث شد من همکاری کنم. به جای اینکه بگه "چرا انقدر برای یک آشپزی همه آشپزخونه رو میریزی به هم" گفت "پانتهآ، همه آشپزهای کار درست حین آشپزی تمییز هم میکنند".