Forward from: پاکدینی ـ احمد کسروی
📖 دفتر «سخنرانی کسروی در انجمن ادبی»
🖌 احمد کسروی
🔸 نگارش پاکدلانهی شاعری (یک از دو)
مرا شگفتی فزاید که خیرهسرانی در برابر رهنماییهای پاکدلانهی پیمان ایستادگی نموده از یاوهسرایی دست برنمیدارند!. شگفتتر از اینْ حال کسانی است که با اینکه خود شاعر نیستند و غزل نمیسرایند بهواداری از یاوهسرایان برخاسته گفتارهایی برضد شما مینگارند!. همانا اینان یکمشت نادانند که نیک را از بد تمیز نمیتوانند داد. من پایه و مایهی این کسان را بخوبی سنجیده و دریافتهام که این بیچارگان بمصداق «رُبّ شُهرَةٍ لا أصل لَها» [معنی : ای بسا شهرتی که هیچ بنیادی ندارد.] با اینکه از دانش و خرد بیبهرهاند خویشتن را بدانایی شهره گردانیدهاند. اینک نمونهای از دانش و خرد یکی از مخالفان پیمان : آن کسی که نخست علم مخالفت با پیمان برافراشت و پس از شنیدن پاسخهای دندانشکن بحقیقتگویی شما خَستُو[=مقر] گردید اینک ، باز هم دست از دامن یاوهبافی برنداشته در یکی از غزلهای خود که چندی پیش در یکی از روزنامههای تهران چاپ شده چنین میگوید :
درمیان خر و آدم شدهام گم زانکه
صورت آدمی و سیرت خر داشتهام.
کسی نمیپرسد : ای بیچاره! تو که درمیان خر و آدم گم شدهای و هنوز آدمی بودن خودت را به یقین ندانستهای ترا با گفتار آدمیان چه کار؟..
وانگهی ، تو که باقرار خودت سیرت خر داشتهای چگونه میتوانی سخن آدمیان را بفهمی تا از گفتار پیمان ، خردهگیری کنی؟. در اینجاست که من از شعر و شاعری سیر میشوم. و بلکه هرگاه شاعری و شعر اینگونه پستیها و نادانیها بار آورد ، من : «شاعری را ننگ دانم. دارم از اشعار عار». افسوس دارم که آواز فرخندهی پیمان با اینگونه صداهای ناهنجار و شوم درمیآمیزد و همی با خود گویم :
حیف باشد ، صفیر بلبل را
که نفیر خر ازدحام کند
کاش ، بلبل ، خموش بنشستی
تا خر آواز خود ، تمام کند.
من این سخنان را برای خوشایند شما نمینویسم بلکه میخواهم این را بدانید که من گفتارهای شما را در زمینهی شعر ، از بن دندان تصدیق دارم. و از اینکه مرا از گمراهی یاوهبافی وارهانیدهاید یکبار دیگر هم سپاس میگزارم. نه تنها من ـ که باقتضای ذوق فطری بشعر دلبستگی دارم ـ از یاوهسرایی بیزاری جسته و گفتار شما را از ته دل ، میپذیرم بلکه بسیاری از شعرای پیشین ـ که مخالفان پیمان ، ایشان را از بزرگان عالم شعر و ادب میشمارند ـ از شعر و شاعری نکوهشها کرده و بگمراهی خود خستو گشتهاند. انوری میگوید :
لیک از کناس ناکس در ممالک چاره نیست
حاش لله تا ندانی این سخن را سرسری
زانکه گر حاجت فتد تا فضلهای را گم کنی
ناقلی باید تو نتوانی که خود بیرون بری
کار خالد ، جز بجعفر کی شود هرگز تمام
زان یکی جولاهکی داند ، دگر برزیگری
باز اگر شاعر نباشد ، هیچ نقصان اوفتد
در نظام عالم ، از روی خرد گر بنگری؟
شعر دانی چیست؟ دور از روی تو حیضالرجال
قائلش گو خواه کیوان باش خواهی مشتری
آدمی را چون مؤنت ، شرط کار شرکتست
نان ز کناسی خوری بهتر بود کز شاعری
اثیرالدین اومانی گوید :
یا رب این قاعدهی شعر ، بگیتی که نهاد؟
که چو جمع شعراء خیر دو گیتیش مباد
گفتنش کندن جانست ، نوشتن ، غم دل
زحمت خواندنش آن به که از او ناید یاد
نظامی گنجوی گوید :
در شعر مپیچ و در فن او
کز اکذب اوست ، احسن او
شعر ار چه بمرتبت بلند است
آن علم طلب که سودمند است
فردوسی گوید :
بمن میسزد گر بخندد خرد
ز من این جنون کی پسندد خرد
که یک نیمه از عمر خود ، کم کنم
جهانی پر از نام رستم کنم؟!..
این چندین بیت را از چندین شاعر برای نمونه در اینجا آوردم. وگرنه از این نَمَط فراوان یافته میشود که در اینجا بیشتر از این مرا مجال نیست. با این حال که بزرگان شعراء به پستی و یاوهبافی خود خَستُوانند راستیرا حال آن کاسههای گرمتر از آش خندیدنی است که بهواداری از یاوهسرایان برخاسته و میکوشند تا نام زشت ایشان را نکو گردانند! غافل از اینکه : (آن نام ، که زشت شد ، نکو نتوان کرد).
🌸
🖌 احمد کسروی
🔸 نگارش پاکدلانهی شاعری (یک از دو)
مرا شگفتی فزاید که خیرهسرانی در برابر رهنماییهای پاکدلانهی پیمان ایستادگی نموده از یاوهسرایی دست برنمیدارند!. شگفتتر از اینْ حال کسانی است که با اینکه خود شاعر نیستند و غزل نمیسرایند بهواداری از یاوهسرایان برخاسته گفتارهایی برضد شما مینگارند!. همانا اینان یکمشت نادانند که نیک را از بد تمیز نمیتوانند داد. من پایه و مایهی این کسان را بخوبی سنجیده و دریافتهام که این بیچارگان بمصداق «رُبّ شُهرَةٍ لا أصل لَها» [معنی : ای بسا شهرتی که هیچ بنیادی ندارد.] با اینکه از دانش و خرد بیبهرهاند خویشتن را بدانایی شهره گردانیدهاند. اینک نمونهای از دانش و خرد یکی از مخالفان پیمان : آن کسی که نخست علم مخالفت با پیمان برافراشت و پس از شنیدن پاسخهای دندانشکن بحقیقتگویی شما خَستُو[=مقر] گردید اینک ، باز هم دست از دامن یاوهبافی برنداشته در یکی از غزلهای خود که چندی پیش در یکی از روزنامههای تهران چاپ شده چنین میگوید :
درمیان خر و آدم شدهام گم زانکه
صورت آدمی و سیرت خر داشتهام.
کسی نمیپرسد : ای بیچاره! تو که درمیان خر و آدم گم شدهای و هنوز آدمی بودن خودت را به یقین ندانستهای ترا با گفتار آدمیان چه کار؟..
وانگهی ، تو که باقرار خودت سیرت خر داشتهای چگونه میتوانی سخن آدمیان را بفهمی تا از گفتار پیمان ، خردهگیری کنی؟. در اینجاست که من از شعر و شاعری سیر میشوم. و بلکه هرگاه شاعری و شعر اینگونه پستیها و نادانیها بار آورد ، من : «شاعری را ننگ دانم. دارم از اشعار عار». افسوس دارم که آواز فرخندهی پیمان با اینگونه صداهای ناهنجار و شوم درمیآمیزد و همی با خود گویم :
حیف باشد ، صفیر بلبل را
که نفیر خر ازدحام کند
کاش ، بلبل ، خموش بنشستی
تا خر آواز خود ، تمام کند.
من این سخنان را برای خوشایند شما نمینویسم بلکه میخواهم این را بدانید که من گفتارهای شما را در زمینهی شعر ، از بن دندان تصدیق دارم. و از اینکه مرا از گمراهی یاوهبافی وارهانیدهاید یکبار دیگر هم سپاس میگزارم. نه تنها من ـ که باقتضای ذوق فطری بشعر دلبستگی دارم ـ از یاوهسرایی بیزاری جسته و گفتار شما را از ته دل ، میپذیرم بلکه بسیاری از شعرای پیشین ـ که مخالفان پیمان ، ایشان را از بزرگان عالم شعر و ادب میشمارند ـ از شعر و شاعری نکوهشها کرده و بگمراهی خود خستو گشتهاند. انوری میگوید :
لیک از کناس ناکس در ممالک چاره نیست
حاش لله تا ندانی این سخن را سرسری
زانکه گر حاجت فتد تا فضلهای را گم کنی
ناقلی باید تو نتوانی که خود بیرون بری
کار خالد ، جز بجعفر کی شود هرگز تمام
زان یکی جولاهکی داند ، دگر برزیگری
باز اگر شاعر نباشد ، هیچ نقصان اوفتد
در نظام عالم ، از روی خرد گر بنگری؟
شعر دانی چیست؟ دور از روی تو حیضالرجال
قائلش گو خواه کیوان باش خواهی مشتری
آدمی را چون مؤنت ، شرط کار شرکتست
نان ز کناسی خوری بهتر بود کز شاعری
اثیرالدین اومانی گوید :
یا رب این قاعدهی شعر ، بگیتی که نهاد؟
که چو جمع شعراء خیر دو گیتیش مباد
گفتنش کندن جانست ، نوشتن ، غم دل
زحمت خواندنش آن به که از او ناید یاد
نظامی گنجوی گوید :
در شعر مپیچ و در فن او
کز اکذب اوست ، احسن او
شعر ار چه بمرتبت بلند است
آن علم طلب که سودمند است
فردوسی گوید :
بمن میسزد گر بخندد خرد
ز من این جنون کی پسندد خرد
که یک نیمه از عمر خود ، کم کنم
جهانی پر از نام رستم کنم؟!..
این چندین بیت را از چندین شاعر برای نمونه در اینجا آوردم. وگرنه از این نَمَط فراوان یافته میشود که در اینجا بیشتر از این مرا مجال نیست. با این حال که بزرگان شعراء به پستی و یاوهبافی خود خَستُوانند راستیرا حال آن کاسههای گرمتر از آش خندیدنی است که بهواداری از یاوهسرایان برخاسته و میکوشند تا نام زشت ایشان را نکو گردانند! غافل از اینکه : (آن نام ، که زشت شد ، نکو نتوان کرد).
🌸