اصلا دین اسلام هم که به حضرت مسیح قایل بود تحت تاثیر فضای آخرالزمانی شکل گرفت.
جنگها یا مغازی پیغمبر (ص)نیز همه دینی و آخرالزمانی بودند. جنگ بدر به خصوص یک جنگ آخرالزمانی تمام عیار بود. تصادفی نیست که گفته اند بعد از این جنگ پیغمبر به مومنان فرمود در پی جهاد اکبر باشند نه جهاد اصغر. خلفای راشدین بخصوص عمر و علی (ع) فقط خلافت یا جانشینی فره دینی را نداشتند، بلکه نماینده هر دو فره بودند: دینی و شاهی. لقب «فاروق» لقبی آخرالزمانی بود. عنوان « امیرالمومنین » عنوانی است آخرالزمانی. مفهوم امیری مربوط به سلطه و سلطنت است و مفهوم مؤمنین مربوط به فره دینی ( مومن کسی است که از صاحب فره دینی و پیغمبری تبعیت می کند). تفاوت شیعه و سنی در این بود که شیعه میگفتند خلیفه یا به اصطلاح ایشان «امام»( یعنی « حاکم اخرالزمانی» - کسی که هم نماینده فره پادشاهی است و هم نماینده فره پیغمبری یا نبوت ) باید از خاندان محمد (ص) باشد. لذا خلافت از نظر شیعه حق علی بود نه ابوبکر و عمر و عثمان. ولی سنی ها این حاکم را که خلیفه میخواندند لزوما از خانواده محمد نمی دانستند. اما در این که هر دو مذهب خلیفه و امام را وارث دو فره میدانستند یکسان بودند، هرچند بنی امیه بعدا مفهوم خلیفه را فقط متضمن فره شاهی دانستند و فره پیغمبری را از آن حذف کردند. به همین دلیل بنی امیه به جانشینی حضرت محمد به عنوان نبی اصلا اهمیتی نمی دادند. امور دینی را اشخاصی که صحابه یا تابعین را دیده بودند یا با قرآن آشنا بودند (قراء )میتوانستند به عهده گیرند. بنی امیه از این لحاظ تا حدودی مانند پادشاهان ساسانی بودند که امور دینی را به عهده موبدان نهاده بودند و به هرحال شأن زیادی برای فره دینی قائل نبودند. اهمیت ندادن به جانشین فره دینی تا جایی بود که ولید بن عبدالملک و مشاورش حجاج بن یوسف خلافت را ( که فقط در داشتن فره پادشاهی خلاصه می شد) مهمتر از نبوت میدانستند. استدلال آنها هم ظاهرا این بود که برای اداره کشور ما به قدرت حکمرانی یعنی پادشاهی نیازمندیم نه به نبوت، چه نبوت با رابطه یا نسبت انسان با خدا کار دارد در حالی که فره پادشاهی با نسبت انسان به انسانها ؛ بالنتیجه اداره کشور تنها نیازمند فره پادشاهی است و به نماینده فره پیغمبری نیازی ندارد.
اما بنی عباس، به خلاف مروانیان، برای فره پیغمبری ارزش قائل بودند و مانند شیعه خلیفه راستین ( یا به قول شیعه «امام» ) را کسی میدانستند که هم دارای خلافت نبوت ( فره پیغمبری) بود و هم دارای خلافت پادشاهی. در واقع فرق «خلافت» از نظر بنی عباس و بنی امیه در همین بود. از نظر بنی امیه خلیفه میبایست از قدرت حاکمیت یا سلطنت ( به تعبیر فلسفه ایرانی « فره کیانی») برخودارباشد در حالی که بنی عباس معتقد بودند که خلیفه باید هم از فره کیانی برخوردار باشد و هم ازفره پیغمبری؛ باید کسی باشد که به قول شیعه «وصی» پیغمبر باشد. بنی عباس از این حیث که برای خلافت هر دو فره را لازم می دانستند مانند شیعه بودند. فرق آنها با شیعه در این بود که شیعه وارث فرپیغمبری ( وصی) را یکی از اهل بیت میدانست و اهل بیت هم از نظر ایشان علی و فرزندان فاطمه بودند ( به علاوه سلمان) در حالی که بنی عباس این وراثت را به علی و فرزندان فاطمه اختصاص نمی دادند. به هر حال، همه جنگهایی که در قرنهای اول و دوم هجری با بنی امیه صورت میگرفت جنگهایی بود آخرالزمانی, به این معنی که مدعیان دو فره برای به دست آوردن خلافت و حکمرانی با بنی امیه میجنگیدند. حتی جنگهای ایرانیان زردشتی و مسیحی و نومزدکی و یهودی با بنی امیه و بنی عباس هم آخرالزمانی بود ، منتهی غیر مسلمانها فره پیغمبری را در پیغمبری غیر از حضرت محمد میدیدند .
از آنجا که دعوی بنی عباس دعوی داشتن دو فره بود و جنگهایشان هم همه آخرالزمانی بود، القابی که خلفای بنی عباس اختیار میکردند القابی بود آخرالزمانی. مثلا «منصور» لقبی است آخرالزمانی و معنای آن با بهرام که خود لقبی آخرالزمانی است یکیست. المهدی هم که لقب خلیفه بعدی است آخرالزمانی است. و باز « الهادی» هم که لقب خلیفه بعدیست آخرالزمانی است.
بنی عباس تا قرن هفتم به عنوان وارثان دو فره در قلمرو خود حکومت میکردند. شاهان و سلاطین سامانی و غزنوی و سلجوقی همه مدعی یک فره بودند، و باید خطبه به نام کسی می خواندند و از کسی تایید می ستاندند که از فره پیغمبری و دینی هم برخوردار باشد، یعنی از خلیفه عباسی که مدعی بود خلیفه رسول الله است. وقتی آخرین خلیفه کشته شد، گروههای دینی دیگر، بخصوص شیعیان، در اینجا و آنجا، سعی کردند جای خالی کسی را که از این دو فره برخوردار بود پر کنند. در باره گروههای آخرالزمانی که بعد از فروپاشی خلافت عباسی شکل گرفتند تحقیقات دامنه داری صورت گرفته و کتابها نوشته اند.
@Nedaye_siyasat
جنگها یا مغازی پیغمبر (ص)نیز همه دینی و آخرالزمانی بودند. جنگ بدر به خصوص یک جنگ آخرالزمانی تمام عیار بود. تصادفی نیست که گفته اند بعد از این جنگ پیغمبر به مومنان فرمود در پی جهاد اکبر باشند نه جهاد اصغر. خلفای راشدین بخصوص عمر و علی (ع) فقط خلافت یا جانشینی فره دینی را نداشتند، بلکه نماینده هر دو فره بودند: دینی و شاهی. لقب «فاروق» لقبی آخرالزمانی بود. عنوان « امیرالمومنین » عنوانی است آخرالزمانی. مفهوم امیری مربوط به سلطه و سلطنت است و مفهوم مؤمنین مربوط به فره دینی ( مومن کسی است که از صاحب فره دینی و پیغمبری تبعیت می کند). تفاوت شیعه و سنی در این بود که شیعه میگفتند خلیفه یا به اصطلاح ایشان «امام»( یعنی « حاکم اخرالزمانی» - کسی که هم نماینده فره پادشاهی است و هم نماینده فره پیغمبری یا نبوت ) باید از خاندان محمد (ص) باشد. لذا خلافت از نظر شیعه حق علی بود نه ابوبکر و عمر و عثمان. ولی سنی ها این حاکم را که خلیفه میخواندند لزوما از خانواده محمد نمی دانستند. اما در این که هر دو مذهب خلیفه و امام را وارث دو فره میدانستند یکسان بودند، هرچند بنی امیه بعدا مفهوم خلیفه را فقط متضمن فره شاهی دانستند و فره پیغمبری را از آن حذف کردند. به همین دلیل بنی امیه به جانشینی حضرت محمد به عنوان نبی اصلا اهمیتی نمی دادند. امور دینی را اشخاصی که صحابه یا تابعین را دیده بودند یا با قرآن آشنا بودند (قراء )میتوانستند به عهده گیرند. بنی امیه از این لحاظ تا حدودی مانند پادشاهان ساسانی بودند که امور دینی را به عهده موبدان نهاده بودند و به هرحال شأن زیادی برای فره دینی قائل نبودند. اهمیت ندادن به جانشین فره دینی تا جایی بود که ولید بن عبدالملک و مشاورش حجاج بن یوسف خلافت را ( که فقط در داشتن فره پادشاهی خلاصه می شد) مهمتر از نبوت میدانستند. استدلال آنها هم ظاهرا این بود که برای اداره کشور ما به قدرت حکمرانی یعنی پادشاهی نیازمندیم نه به نبوت، چه نبوت با رابطه یا نسبت انسان با خدا کار دارد در حالی که فره پادشاهی با نسبت انسان به انسانها ؛ بالنتیجه اداره کشور تنها نیازمند فره پادشاهی است و به نماینده فره پیغمبری نیازی ندارد.
اما بنی عباس، به خلاف مروانیان، برای فره پیغمبری ارزش قائل بودند و مانند شیعه خلیفه راستین ( یا به قول شیعه «امام» ) را کسی میدانستند که هم دارای خلافت نبوت ( فره پیغمبری) بود و هم دارای خلافت پادشاهی. در واقع فرق «خلافت» از نظر بنی عباس و بنی امیه در همین بود. از نظر بنی امیه خلیفه میبایست از قدرت حاکمیت یا سلطنت ( به تعبیر فلسفه ایرانی « فره کیانی») برخودارباشد در حالی که بنی عباس معتقد بودند که خلیفه باید هم از فره کیانی برخوردار باشد و هم ازفره پیغمبری؛ باید کسی باشد که به قول شیعه «وصی» پیغمبر باشد. بنی عباس از این حیث که برای خلافت هر دو فره را لازم می دانستند مانند شیعه بودند. فرق آنها با شیعه در این بود که شیعه وارث فرپیغمبری ( وصی) را یکی از اهل بیت میدانست و اهل بیت هم از نظر ایشان علی و فرزندان فاطمه بودند ( به علاوه سلمان) در حالی که بنی عباس این وراثت را به علی و فرزندان فاطمه اختصاص نمی دادند. به هر حال، همه جنگهایی که در قرنهای اول و دوم هجری با بنی امیه صورت میگرفت جنگهایی بود آخرالزمانی, به این معنی که مدعیان دو فره برای به دست آوردن خلافت و حکمرانی با بنی امیه میجنگیدند. حتی جنگهای ایرانیان زردشتی و مسیحی و نومزدکی و یهودی با بنی امیه و بنی عباس هم آخرالزمانی بود ، منتهی غیر مسلمانها فره پیغمبری را در پیغمبری غیر از حضرت محمد میدیدند .
از آنجا که دعوی بنی عباس دعوی داشتن دو فره بود و جنگهایشان هم همه آخرالزمانی بود، القابی که خلفای بنی عباس اختیار میکردند القابی بود آخرالزمانی. مثلا «منصور» لقبی است آخرالزمانی و معنای آن با بهرام که خود لقبی آخرالزمانی است یکیست. المهدی هم که لقب خلیفه بعدی است آخرالزمانی است. و باز « الهادی» هم که لقب خلیفه بعدیست آخرالزمانی است.
بنی عباس تا قرن هفتم به عنوان وارثان دو فره در قلمرو خود حکومت میکردند. شاهان و سلاطین سامانی و غزنوی و سلجوقی همه مدعی یک فره بودند، و باید خطبه به نام کسی می خواندند و از کسی تایید می ستاندند که از فره پیغمبری و دینی هم برخوردار باشد، یعنی از خلیفه عباسی که مدعی بود خلیفه رسول الله است. وقتی آخرین خلیفه کشته شد، گروههای دینی دیگر، بخصوص شیعیان، در اینجا و آنجا، سعی کردند جای خالی کسی را که از این دو فره برخوردار بود پر کنند. در باره گروههای آخرالزمانی که بعد از فروپاشی خلافت عباسی شکل گرفتند تحقیقات دامنه داری صورت گرفته و کتابها نوشته اند.
@Nedaye_siyasat