#پادشاهی_گناه
۱۰۷
سریع پام رو کنار کشیدم و به هری اخم کردم.
مشکوک نگاهم کرد اما من نگاهم رو ازش گرفتم و گفتم
- مادر تام نیست!؟
هری نفسش دککلافه بیرون داد و گفت
- نه هر کاری کردن شرکت نکرد.
- مادر منم نیست!
- اون بت جولیا میاد گه دست عروس رو بده به دیت داماد.
زیرلب هومی گفتم ک دستم رو زدم به سینه ام. خیره به تام که داشت میرفت رو سن شناور گفتم
- امیدوارم هر برنامه ای دارید این مراسم ازدواج سر نگیره و جولیا و مامان به هدفشون نرسن!
هانری تو سرم خندید اما هری از کنارم گفت
- چرا!؟ دوست داری تو فلاکت زندگی کنن!؟
به هری نگاه نکردم و جواب دادم
- دوست دارم جوری زندگی کنن که براش تلاش کردن و لیاقتش رو دارن!
هانری با رضایت تو سرم هوم گفت و هری نگاه متعجب رو از من گرفت. پرسید
- اگر اینجوری فکر میکردم پس چرا اومدی تو این مراسم شرکت کنی!
با عصبانیت جواب داد
- چون اون موقع ذات هر دو نشناخته بودم!
هری تند برگشت سمتم تا چیزی بگه که هانری تو سرم گفت
- هری .... انقدر با جین بحث نکن. برای اجرای کلیپ آماده باش
هری نگاهش رو از من گرفت و گفت
- باشه ! باشه!
با اینحرف از داخل جیب کتش یه سوئیچ کوچیک بیرون آورد. به تام که حالا منتظر رسیدن جولیا بود نگاه کرد و گفت
- خب وقت اجرای نمایشه!
جولیا با کمک مامان رسید بودن به سن شناور. از مامان جدا شد و دست تام رو گرفت.
تام کت و شلوار مشکی تنش بود و جولیا یه پیراهن عروس حسابی مجلل و پفی!
سن شناور نرم نرم دور شد. به وسط دریاچه رسید. مسئول تدارکات میکروفون گرفت و گفت
- چون فاصله زیاد شده ما مراسم پیوند ازدواج رو بصورت ویدیویی رو این پرده نشون میدیم.
با این حرف به پرده پروژکتور تزئین شده اشاره کرد. همه نگاه ها رفت روی اون پرده .
پرده خالی و سفید بود. صفحه روشن شد. تصویر تام و جولیا اومد که با لبخند و عاشقانه به هم نگاه میکنن.
همین لحظه هری دکمه ریموت که دستش بود رو زد . تصویر پرده تغییر کرد و حالا جلوی ما تصویر یه زن لخت بود وسط دوتا مرد لخت!
فایل کامل این رمان موجوده. برای اینکه رمان رو کاملا #بدون_سانسور بخونید کافیه اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان رو اونجا تهیه کنید 👇👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/898
اگر گوشی شما #اپل هست از اینجا گام به گام پیش برو👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709
۱۰۷
سریع پام رو کنار کشیدم و به هری اخم کردم.
مشکوک نگاهم کرد اما من نگاهم رو ازش گرفتم و گفتم
- مادر تام نیست!؟
هری نفسش دککلافه بیرون داد و گفت
- نه هر کاری کردن شرکت نکرد.
- مادر منم نیست!
- اون بت جولیا میاد گه دست عروس رو بده به دیت داماد.
زیرلب هومی گفتم ک دستم رو زدم به سینه ام. خیره به تام که داشت میرفت رو سن شناور گفتم
- امیدوارم هر برنامه ای دارید این مراسم ازدواج سر نگیره و جولیا و مامان به هدفشون نرسن!
هانری تو سرم خندید اما هری از کنارم گفت
- چرا!؟ دوست داری تو فلاکت زندگی کنن!؟
به هری نگاه نکردم و جواب دادم
- دوست دارم جوری زندگی کنن که براش تلاش کردن و لیاقتش رو دارن!
هانری با رضایت تو سرم هوم گفت و هری نگاه متعجب رو از من گرفت. پرسید
- اگر اینجوری فکر میکردم پس چرا اومدی تو این مراسم شرکت کنی!
با عصبانیت جواب داد
- چون اون موقع ذات هر دو نشناخته بودم!
هری تند برگشت سمتم تا چیزی بگه که هانری تو سرم گفت
- هری .... انقدر با جین بحث نکن. برای اجرای کلیپ آماده باش
هری نگاهش رو از من گرفت و گفت
- باشه ! باشه!
با اینحرف از داخل جیب کتش یه سوئیچ کوچیک بیرون آورد. به تام که حالا منتظر رسیدن جولیا بود نگاه کرد و گفت
- خب وقت اجرای نمایشه!
جولیا با کمک مامان رسید بودن به سن شناور. از مامان جدا شد و دست تام رو گرفت.
تام کت و شلوار مشکی تنش بود و جولیا یه پیراهن عروس حسابی مجلل و پفی!
سن شناور نرم نرم دور شد. به وسط دریاچه رسید. مسئول تدارکات میکروفون گرفت و گفت
- چون فاصله زیاد شده ما مراسم پیوند ازدواج رو بصورت ویدیویی رو این پرده نشون میدیم.
با این حرف به پرده پروژکتور تزئین شده اشاره کرد. همه نگاه ها رفت روی اون پرده .
پرده خالی و سفید بود. صفحه روشن شد. تصویر تام و جولیا اومد که با لبخند و عاشقانه به هم نگاه میکنن.
همین لحظه هری دکمه ریموت که دستش بود رو زد . تصویر پرده تغییر کرد و حالا جلوی ما تصویر یه زن لخت بود وسط دوتا مرد لخت!
فایل کامل این رمان موجوده. برای اینکه رمان رو کاملا #بدون_سانسور بخونید کافیه اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان رو اونجا تهیه کنید 👇👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/898
اگر گوشی شما #اپل هست از اینجا گام به گام پیش برو👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709