#پادشاهی_گناه
۱۰۸
مغزم یه لحظه قفل کرد. کل مهمون ها تو سکوت فرو رفتن. نگاهم رو تصویر چرخید. دختر لخت جولیا بود و مرد ها تام و ایوا!
صدای جیغ زنونه ای اومد و همه دور یک نفر جمع شدن . از بین جمعیت به سختی نگاه کردم.
مامان بود که رو زمین نشسته بود و چند نفر دورش بودن
اما هری دوباره ریموت رو زد و رفت عکس بعدی. این عکس از قبلی بد تر بود و حالیا رو در حال رابطه کامل و هم زمان با دو نفر نشون میداد.
دلم پیچید و همهمه بالا رفت
میدونستم این عکس ها کار هریه!
اما فکر نمیکردم برای آبروریزی ی مد نظرش بخواد چنین کاری کنه!
هانری تو سرم گفت
- تام هنوز نفهمید چی شده!؟
به تام و جولیا که تازه متوجه تغییر جو این سمت شده بودن نگاه کردم و هری تصویر بعدی رو زد.
مسئول تدارکات مراسم تازه به خودش اومد.
پا تند کرد صفحه پروژکتور رو برگردونه. اما چرخش صفحه باعث شد تام و جولیا هم ببینن چیه!
تاو وحشتزده داد زد اونجا چه خبره اما بین مردم قلقله شد.
هری گفت
- هانری! تام داره برمیگرده به لبه دریاچه. میزنی یا زوده!؟
هری مجدد ریموت رو زد و عکس عوض شد. تام داشت تقلا میکرد زودتر برسن . جولیا و کشیش وحشت زده بودن.
هانری بلند گفت
- هری نقشه رو یادت رفت!؟
هری یهو انگار به خودش اومد. سریع بلند شد و گفت
- بیا جین باید بریم مثلا پروژکتور درست کنیم
دستم رو گرفت و کشید.. آروم گفتم
- الان که همه ریختن سرش!
واقعا هم از مسئول سالن و تدارکات و خدمه در تلاش بودن پروژکتور قطع کنن اما تصویر های هری رو نمیتونسن قطع کنن!
هری گفت
- ما هم همینو میخوایم.
من رو از بین میز ها کشید تا رسیدیم به پروژکتور و با زدن ریموت عکس مجدد عوض شد .
هری مثل کسی که هیچ سوادی نداره پروژکتور هول داد تا بیفته! تام نزدیک لبه دریاچه شده بود و داد زد
- میکشمت عوضی!
ناخوداگاه برگشتم سمت تام که دیدم خیره به منه و جای رفتن سمت پروژکتور داره میاد سمت من! جولیا هم پشت سرش شروع کرد به دوییدن سمت ما.
تام نزدیک شد به من و گفت
- میکشمت... میکشمت ... زنده ات نمیذارم ! با شوکه گفتم
- حالا چکار کنن!؟
منظورم این بود فرار کنم یا حمله!؟
اما هانری عصبی گفت
- هیچکاری جین. فقط ساکت وایسا!
خواستم بگم یعنی بذارم تام بهم اسب بزنه اما دیگه تام با اون چشم های پر از جنون به من رسیده بود
دست دراز کرد سمت گردنم. ناخوداگاه عقب رفتم که هری پرید بین من و تام! دست تام رو پس زد و منو پشت خودش کشید.
تام با حرص دست برد سمت جیب داخل کتش. میدونستم اسلحه اش اونجاست اما قبل از اینکه تام دستش رو بیرون بیاره یهو صدای چندین و چند شلیک همزمان بلند شدفایل کامل این رمان موجوده. برای اینکه رمان رو کاملا #بدون_سانسور بخونید کافیه اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان رو اونجا تهیه کنید 👇👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/898اگر گوشی شما #اپل هست از اینجا گام به گام پیش برو👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709