دانلود رمان پادشاهی گناه 🌊 موج 🌊


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: not specified


🌊 ساحل هستم
نویسنده رمان های
#اسیر_دزدان_دریایی
#مقبره_لیا
#آموروفیلیا
#هانا_و_شیخ
#رئیس_پر_دردسر
#منشی_اغواگر
#کوچولو_دلربا
#مردی_پشت_نقاب
#معشوقه_سایه
#پادشاهی_گناه
خرید رمان و اطلاع رسانی
@mynovelsell

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
not specified
Statistics
Posts filter


Forward from: اپلیکیشن باغ استور
📚 رمان مست از تو


✍️ به قلم بنفشه و آرام


📝 خلاصه
می‌گل فقط ۱۸ سالش بود که تصمیم گرفت ازدواج کنه و گام های بزرگتری به سمت آرزوهاش برداره.
پسری که از نظر ظاهری و مالی چیزی کم نداشت و برد زندگی می‌گل به نظر می اومد‌...
می‌گل اهل هیجان بود، پایه تجربه کردن چیز های جدید، پس وقتی اتاق مخفی همسرش رو میبینه نمیترسه...
اما اینجا تازه شروع بازیه...
بازی که سخت و سخت تر میشه و در نهایت.‌‌..
مهره های بازی... عوض میشه...


🔘 #رمان_عاشقانه #رمان_رئال #رمان_ملودرام #رمان_روانشناسی #رمان_خانوادگی


🌀 ادامه این رمان بصورت فروشی ست، پس از مطالعه 73 صفحه دمو (عیارسنج) اگر علاقمند بودین به سبد خرید مراجعه کنین و حق اشتراک خوندن بقیه صفحات رو پرداخت کنین تا توی کتابخونۀ اپلیکیشن بتونین بمرور زمان، رمان رو تا آخر مطالعه کنین.


نصب رایگان ios برای آیفون :
https://baghstore.net/app/


نصب رایگان نسخه Android برای سامسونگ، شیائومی، هوآوی و ... :
https://baghstore.net/app


Forward from: رمان های خاص
خب بچه ها رمان نامستور هم رو اپلیکیشن باغ استور #کامل شد

همین الان میتونید فایل کامل این #سرگذشت_واقعی به قلم بنفشه و پونه رو اونجا بخرید و کامل بخونید
لینک نصب برنامه برای کسایی که ندارن👇💜
https://t.me/BaghStore_app/1045


📚 رمان نامستور


✍️ به قلم مشترک بنفشه و پونه سعیدی


📝 خلاصه
یکبار وقتی تو بی هوشی بهم دست زد دلم رو شکست، یکبار وقتی سر سفره عقد بود و بهم گفت چاره ای ندارم، باهام راه بیا....
اما من صبر نکردم برای بار سوم دلم رو بشکنه...
من پناه بردم به دنیای تاریک تنها مردی که حرف هام رو باور داشت... مردی که خودش راز های سیاه زیادی داشت... هومن...


🔘 عاشقانه، مافیایی، ملودرام، آسیب اجتماعی، خانوادگی، رئال


Forward from: اپلیکیشن باغ استور
📚 رمان افرای ابلق


✍️ به قلم مشترک بنفشه و آرام


📝 خلاصه
اون مرد، یک وکیل سرشناس بود، یک مرد موفق که تو زندگی شخصیش پارافیلیای عجیبی داشت... پارافیلی که بخاطرش منزوی شده بود، تا روزی که منو دید... منی که از کودکی بخاطر مشکل مادرزادی که داشتم طرد شده بودم و حالا با حضور اون با آدم های جدیدی آشنا میشدم، گروهی از آدم های متفاوت، درد های متفاوت و تجربه عشقی متفاوت...
افرای ابلق داستان زندگی منه...
داستانی از سقوط، عشق و اوج...


🔘 عاشقانه، روانشناسی، رئال، مافیایی، آسیب اجتماعی


🌀 ادامه این رمان بصورت فروشی ست، پس از مطالعه 121 صفحه دمو (عیارسنج) اگر علاقمند بودین به سبد خرید مراجعه کنین و حق اشتراک خوندن بقیه صفحات رو پرداخت کنین تا توی کتابخونۀ اپلیکیشن بتونین بمرور زمان، رمان رو تا آخر مطالعه کنین.


نصب رایگان ios برای آیفون :
https://baghstore.net/app/


نصب رایگان نسخه Android برای سامسونگ، شیائومی، هوآوی و ... :
https://baghstore.net/app


Forward from: دانلود رمان افرای ابلق
Video is unavailable for watching
Show in Telegram
افرای ابلق بخشی از پارت ۹۰
(بنفشه و آرام)
خواستم پا تند کنم تندتر برم که بازوم رو گرفت و گفت
- افرا! پرستار ازت معذرت خواست.
ایستادم. نفس خسته ای کشیدم و گفتم
- مهم نبود واسم. فقط دوست نداشتم دیگه بمونم.
اینبار آروم تر با هم ، هم قدم شدیم و گفت
- همین یعنی ناراحت شدی! عیبی هم نداشت ناراحت شی! حق داشتی...
ناخواسته تند گفتم
- میشه در موردش حرف نزنیم!؟
از ساختمون بیمارستان خارج شدیم و گفت
- البته... البته...
ناخوداگاه لبخند زدم و دستم رو تکون دادم
فرهاد آروم خندید و گفت
- خوبه کار میکنه!؟
پر رنگ تر خندیدم و گفتم
- آره! فقط یکم خشکه!
در ماشین برام باز کرد تا سوار شم و گفت
- فکر کنم استخر و آب گرم برای نرم شدنش خوبه...
این رمان میتونی بخری و جلو تر بخونی
یا اینکه اینجا روزی یک پارت بخونی و با لا.یک و کا.منت و سیو پارت تعامل کنی تا پارتگذاری ادامه دار شه

برای خرید بیا تو اپلیکیشن
@baghstore_app

این رمان رایگان تو پیجم بخونید👇👇

https://www.instagram.com/reel/DBJ8rJvKM_a/?igsh=MTJtcGlyazhkaGQ4dA==


Forward from: اپلیکیشن باغ استور
📚 رمان افرای ابلق


✍️ به قلم مشترک بنفشه و آرام


📝 خلاصه
اون مرد، یک وکیل سرشناس بود، یک مرد موفق که تو زندگی شخصیش پارافیلیای عجیبی داشت... پارافیلی که بخاطرش منزوی شده بود، تا روزی که منو دید... منی که از کودکی بخاطر مشکل مادرزادی که داشتم طرد شده بودم و حالا با حضور اون با آدم های جدیدی آشنا میشدم، گروهی از آدم های متفاوت، درد های متفاوت و تجربه عشقی متفاوت...
افرای ابلق داستان زندگی منه...
داستانی از سقوط، عشق و اوج...


🔘 عاشقانه، روانشناسی، رئال، مافیایی، آسیب اجتماعی


🌀 ادامه این رمان بصورت فروشی ست، پس از مطالعه 121 صفحه دمو (عیارسنج) اگر علاقمند بودین به سبد خرید مراجعه کنین و حق اشتراک خوندن بقیه صفحات رو پرداخت کنین تا توی کتابخونۀ اپلیکیشن بتونین بمرور زمان، رمان رو تا آخر مطالعه کنین.


نصب رایگان ios برای آیفون :
https://baghstore.net/app/


نصب رایگان نسخه Android برای سامسونگ، شیائومی، هوآوی و ... :
https://baghstore.net/app


Forward from: دانلود رمان نامستور
رمان نامستور تو پیج رایگانش به پارت ۹۶ رسیده 👇💜💜👇
https://www.instagram.com/adabiyat_dastani


Forward from: زندگی بنفش
Video is unavailable for watching
Show in Telegram
سلاااااااام
خب خب خب
اینم رمان جدید ما ( بنفشه و آرام )
به اسم #افرای_ابلق که میتونید تو اپلیکیشن باغ استور بخونید
و از فرصت استفاده کنید تا تخفیف هست بخرید😍

بچه ها ما تمام تلاشمون رو کردیم که رمان جدید به تخفیفات برسه
و این قیمت شروع رمانه خودتون میدونید رمان که حجمش بیشتر میشه قیمتش هم افزایش پیدا میکنه

این توضیحات رو دادم بعد ناراحت نشید از تخفیف جا موندیم

خلاصه رمان تو تصویر هست
۱۲۰ صفحه هم ازش رایگان تو باغ استور گذاشتیم میتونید اول اونو بخونید دوست داشتید بعد بخرید

راستی...
اگر خوندین امتیاز و نظر یادتون نره

ماچ ماچ ماچ 😍🥰😘

#رمان #رمان_عاشقانه #رمان_بزرگسالان #رمان_جدید #رمان_آنلاین #سرگذشت_واقعی


برای نصب اپلیکیشن از اینجا اقدام کنید👇👇 نسخه بروز شده پین شده 👇👇💜
@BaghStore_app


Forward from: رمان های خاص
کوچولو دلربا نمونه.pdf
471.4Kb
فایل نمونه رایگان رمان #کوچولو_دلربا به قلم #ساحل

در صورت تمایل به مطالعه فایل کامل رمان میتونید به مبلغ 30 هزار تومن فایل کامل 600 صفحه ای را از ادمین فروش خریداری کنید
@ng786f


Forward from: رمان های خاص
Video is unavailable for watching
Show in Telegram
فایل کامل رمان #کوچولو_دلربا به قلم #ساحل
این رمان مناسب بزرگسالان است
ژانر : عاشقانه ،اروتیک ، پرماجرا ، خارجی 🔞

خلاصه : نیک مسئول امنیت کلوپ های رقص شبانه و دارک کلاب هاست. تو یه شب که در حال چک امنیت سیستم هاست یه دختر ریز نقش و کم سن که برای فروش به عنوان برده bdsm اورده بودن هم نظرش رو جلب میکنه هم بهش مشکوک میشه . اما این تازه شروع ماجراست ...


Forward from: اپلیکیشن باغ استور
BaghStore.13Khordad1403.apk
24.3Mb
جدیدترین نسخه اپلیکیشن باغ استور

سیستم عامل : اندروید (Android)
تاریخ انتشار : 13 خرداد 1403
مختص موبایل های سامسونگ،شیائومی،هوآوی و ...

*

لزوما نیازی به حذف برنامه قبلی نیست، بصورت عادی می توان این فایل را دانلود و با کلیک بر روی آن شروع به بروزرسانی کنید.

*

سوابق کتابخانۀ شما محفوظ است و با پاک شدن برنامه یا حتی صدمه به موبایل شما، اتفاقی برای کتاب های خریداری شده نخواهد افتاد؛ شما کافیست سیمکارت ثبت نامی را داشته باشید.
(سیمکارتی که با آن وارد می شوید باید حتما روی همان موبایلی باشد که برنامه را نصب می کنید)

*

حتما برای دریافت اطلاعیه های ضروری و آموزش های مهم در کانال تلگرام ما عضو بشوید : @BaghStore_APP

*

اکانت مخصوص پشتیبانی مشکلات نصب :
@BaghStore_Admin

برای مشکلات غیر از نصب، مثل پرداخت ها و ... به پشتیبان داخل اپلیکیشن پیام بدهید. (آدرس: پایین برنامه سمت چپ، صفحه بیشتر، بخش پشتیبانی باغ استور)

*

دانلود برنامه از وبسایت باغ استور : www.BaghStore.net/app



#رمان #داستان_کوتاه #رمان_جدید #رمان_فارسی #رمان_ایرانی #عاشقانه #رمان_عاشقانه #دانلود_رمان


❤️


این پیام آخرین‌ پیام این‌ کاناله دوستان💔
این کانال دیگه فعالیتی نداره💔
خدانگهدار💔


سلام دوستان
من درگیر مبارزه با سرطان و شیمی‌درمانی هستم.
فرصت فعالیت تو مجازی رو خیلی ندارم.
اخبار کار های من رو از باغ استور و کانال رمان خاص پیگیری کنید
@mynovelsell
@BaghStore_app

فایل کامل رمان هام رو فقط از این دوجا بخرید

هر جای دیگه دیدید دزدیه و من راضی نیستم و هرگز هم نمیگذرم❤️


#پادشاهی_گناه
۱۱۰
نفس کم آورده بودم اما خودم رو پا به پای هری به اتاقش رسوندم. هر دو وارد اتاق شدیم. هری در اتاق رو بست و قفل کرد. به سمت پنجره های قدی رفت و گفت
- من ۱۰ دقیقه زمان برای خروج از عمارت لازم دارم.
در حالی که پرده ها رو میکشید رو کرد به من و به کمد اشاره کرد‌.
مردد به سمت کمد رفتم و هانری گفت
- خوبه. جین کفش هات رو عوض کردی!؟
در کمد رو باز کردم و به کتونی های سفید تو کمد کمد کردم. سریع هر دو پوشیدم و گفتم
- دارم عوض میکنم.
هری اومد کنارم و دستش تو گودی کمرم نشست. خواست بدنش رو با بدنم مماس کنه که من بلند شدم و ازش دور شدم. سوالی نگاهم کرد اما من فقط اخم کردم و گفتم
- من آماده ام!
هانری تو سرم گفت خوبه! هری اما نگاهش پر از سوال بود! دستم رو منتظر به سینه زدم که هری گفت
- راه افتادین!؟
هری نفسش رو با حرص بیرون داد. رفت کنار کمد و اونو کمی جا به جا کرد . نگاهم کرد و گفت
- عجله کن جین!
با این حرف بازوم رو گرفت و کشید.
از داغون تنگ و تاریک منو به سمت پایین کشید و هانری تو سرمون گفت
- موقعیت رو اعلام کن هری
- ۵ دقیقه حداقل زمان میخوایم
- سریع تر دارن متمرکز میشن .
هانری اینو گفت و هری منو بیشتر کشید
بازو های لختم به دیوار می‌خورد و خراشیده میشد. واقعا اگر کتونی پام نبود نمیشد اینجوری بدوئیم‌.
از دور نور خروجی رو دیدیم و هری گفت.
- ما خارج شدیم.
خواستم بگم نه!
اما هانری گفت خوبه و تو چند لحظه صدایی شبیه به انفجار بلند شد.
زمین لرزید و گرد و خاک از سقف کوتاه دالان رو سرمون ریخت.
موج انفجار از پشت سرمون به ما برخورد کرد. هری منو کشید و لحظه‌ آخر هر دو به بیرون پرت شدیم.
با کف دستم خودمو گرفتم اما شدت انقدر زیاد بود که با گونه به زمین خوردم و بازوم کوبیده شد به سنگ ها. از درد نالیدم و دالان پشت سرمون رو دیدم که فرو ریخت.
شوکه نشستن رو زمین و لب زدم
- شما قلعه رو منفجر کردین!؟
فایل کامل این رمان موجوده. برای اینکه رمان رو کاملا #بدون_سانسور بخونید کافیه اپلیکیشن #باغ_استور ‌نصب کنید و رمان رو اونجا تهیه کنید 👇👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/898

اگر گوشی شما #اپل هست از اینجا گام به گام پیش برو👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709


#پادشاهی_گناه
۱۰۹
شوکه فقط خودمو پشت هری مخفی کردم. تو سکوتی که ایجاد شده بود صدای افتادن کسی روی زمین اومد و جیغ و شوک جمعیت!
هری آروم آروم عقب اومد و منم مردد از کنارش نگاه کردم .
تام و دو مرد دیگه رو زمین افتاده بودن.
نگاهم از سه تا جنازه غرق خون بالا رفت و رسید به جولیای شوکه و مردی که با اقتباس محافظین کنار جولیا غرق خون رو زمین افتاده بود.
جولیا خیره بود به تام!
هری بلاخره بلند گفت
- کی به تام شلیک کرد!؟ کی به محافظ ها شلیک کرد!؟
همهمه شده بود! یه سری شوکه و یه سری وحشت زده بودن. مسئول تدارکات شوکه به سمت هری اومد و گفت
- آقای ماریس... تمام محافظ هاتون کشته شدن!
هری یا وحشت گفت
- چی! همه محفظ ها!
مرد با تردید و وحشت سر تکون داد‌ . هری دستش رو دور من گفت و گفت
- جین اینجا امن نیست باید بریم!
رو به مرد گفت
- همه رو متفرق کنید. زنگ بزنید به پلیس عمارت رو بگردن. منم میرم میترسم اینجا بمونم! هیچ محافظین نیست معلوم نیست چه خبره!
از اینکه انقدر حرفه ای نقش احمق بی خبر رو بازی می‌کرد جا خورده بودم.
اما بیشتر از اون شوکه مرگ تام بودم .
جولیا شوکه اومد بالای سر تام‌
انگار هنوز امیدوار بود تام زنده باشه! اما چشم های باز و از هدقه بیرون زده تام جای هیچ شکی نمیذاشت که مرده.
هری منو همراه خودش کشید و جولیا به من نگاه کرد
شوکه بود
فکر کردم الان داد میزنه چیزی میگه
اما با اون لباس عروس پفی که لکه های خون به دامنش چکیده بود فرو ریخت رو زمین و بالای سر تام نشست‌ .
من میخواستم حال جولیا و مامان رو بگیرم.
اما این صحنه بیش از حد برام دردناک بود ...
هری منو با خودش به سمت عمارت برد. خیلی از مهمون ها مثل ما در حال دوییدن و دور شدن بودن.
بعضی ها میرفتن داخل عمارت و بعضی به سمت ماشین هاشون می‌دویدند. هری منو برد سمت عمارت که مکث کردم و گفتم
- من نمیام اون تو !
هری منو کشید و گفت
- باید از اونجا بریم وگرنه رد ما رو میزنن!
به اجبار همقدم شدم و گفتم
- مگه کسی هم مونده!؟ همه نمردن!؟
هانری تو سرم گفت
- اینا خورده ریز بودن، هنوز مونده!
بدنم مور مور شد و با هری وارد عمارت شدیم. دستم رو کشید و همراه خودش منو به سمت اتاقش بردفایل کامل این رمان موجوده. برای اینکه رمان رو کاملا #بدون_سانسور بخونید کافیه اپلیکیشن #باغ_استور ‌نصب کنید و رمان رو اونجا تهیه کنید 👇👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/898

اگر گوشی شما #اپل هست از اینجا گام به گام پیش برو👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709


فایل کامل پادشاهی گناه رو میخوای؟
فایل کامل این رمان موجوده. برای اینکه رمان رو کاملا #بدون_سانسور بخونید کافیه اپلیکیشن #باغ_استور ‌نصب کنید و رمان رو اونجا تهیه کنید 👇👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/898

اگر گوشی شما #اپل هست از اینجا گام به گام پیش برو👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709


بچه ها پادشاهی گناه رو فقط از باغ استور میتونید بخرید
@BaghStore_app
اما باقی رمان های منو از کانال فروشم میتونید بخرید
@mynovelsell


#پادشاهی_گناه
۱۰۸
مغزم یه لحظه‌ قفل کرد. کل مهمون ها تو سکوت فرو رفتن. نگاهم رو تصویر چرخید. دختر لخت جولیا بود و مرد ها تام و ایوا!
صدای جیغ زنونه ای اومد و همه دور یک نفر جمع شدن . از بین جمعیت به سختی نگاه کردم.
مامان بود که رو زمین نشسته بود و چند نفر دورش بودن
اما هری دوباره ریموت رو زد و رفت عکس بعدی. این عکس از قبلی بد تر بود و حالیا رو در حال رابطه کامل و هم زمان با دو نفر نشون میداد.
دلم پیچید و همهمه بالا رفت
میدونستم این عکس ها کار هریه!
اما فکر نمیکردم برای آبروریزی ی مد نظرش بخواد چنین کاری کنه!
هانری تو سرم گفت
- تام هنوز نفهمید چی شده!؟
به تام و جولیا که تازه متوجه تغییر جو این سمت شده بودن نگاه کردم و هری تصویر بعدی رو زد.
مسئول تدارکات مراسم تازه به خودش اومد.
پا تند کرد صفحه پروژکتور رو برگردونه. اما چرخش صفحه باعث شد تام و جولیا هم ببینن چیه!
تاو وحشت‌زده داد زد اونجا چه خبره اما بین مردم قلقله شد.
هری گفت
- هانری! تام داره برمیگرده به لبه دریاچه. میزنی یا زوده!؟
هری مجدد ریموت رو زد و عکس عوض شد. تام داشت تقلا میکرد زودتر برسن . جولیا و کشیش وحشت زده بودن.
هانری بلند گفت
- هری نقشه رو یادت رفت!؟
هری یهو انگار به خودش اومد. سریع بلند شد و گفت
- بیا جین باید بریم مثلا پروژکتور درست کنیم
دستم رو گرفت و کشید.. آروم گفتم
- الان که همه ریختن سرش!
واقعا هم از مسئول سالن و تدارکات و خدمه در تلاش بودن پروژکتور قطع کنن اما تصویر های هری رو نمیتونسن قطع کنن!
هری گفت
- ما هم همینو میخوایم.
من رو از بین میز ها کشید تا رسیدیم به پروژکتور و با زدن ریموت عکس مجدد عوض شد .
هری مثل کسی که هیچ سوادی نداره پروژکتور هول داد تا بیفته! تام نزدیک لبه دریاچه شده بود و داد زد
- میکشمت عوضی!
ناخوداگاه برگشتم سمت تام که دیدم خیره به منه و جای رفتن سمت پروژکتور داره میاد سمت من! جولیا هم پشت سرش شروع کرد به دوییدن سمت ما.
تام نزدیک شد به من و گفت
- میکشمت... میکشمت ... زنده ات نمیذارم ! با شوکه گفتم
- حالا چکار کنن!؟‌
منظورم این بود فرار کنم یا حمله!؟
اما هانری عصبی گفت
- هیچکاری جین. فقط ساکت وایسا!
خواستم بگم یعنی بذارم تام بهم اسب بزنه اما دیگه تام با اون چشم های پر از جنون به من رسیده بود
دست دراز کرد سمت گردنم. ناخوداگاه عقب رفتم که هری پرید بین من و تام! دست تام رو پس زد و منو پشت خودش کشید.
تام با حرص دست برد سمت جیب داخل کتش. میدونستم اسلحه اش اونجاست اما قبل از اینکه تام دستش رو بیرون بیاره یهو صدای چندین و چند شلیک همزمان بلند شدفایل کامل این رمان موجوده. برای اینکه رمان رو کاملا #بدون_سانسور بخونید کافیه اپلیکیشن #باغ_استور ‌نصب کنید و رمان رو اونجا تهیه کنید 👇👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/898

اگر گوشی شما #اپل هست از اینجا گام به گام پیش برو👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709


#پادشاهی_گناه
۱۰۷
سریع پام رو کنار کشیدم و به هری اخم کردم.
مشکوک نگاهم کرد اما من نگاهم رو ازش گرفتم و گفتم
- مادر تام نیست!؟
هری نفسش دک‌کلافه بیرون داد و گفت
- نه هر کاری کردن شرکت نکرد.
- مادر منم نیست!
- اون بت جولیا میاد گه دست عروس رو بده به دیت داماد.
زیرلب هومی گفتم ک دستم رو زدم به سینه ام. خیره به تام که داشت میرفت رو سن شناور گفتم
- امیدوارم هر برنامه ای دارید این مراسم ازدواج سر نگیره و جولیا و مامان به هدفشون نرسن!
هانری تو سرم خندید اما هری از کنارم گفت
- چرا!؟ دوست داری تو فلاکت زندگی کنن!؟
به هری نگاه نکردم و جواب دادم
- دوست دارم جوری زندگی کنن که براش تلاش کردن و لیاقتش رو دارن!
هانری با رضایت تو سرم هوم گفت و هری نگاه متعجب رو از من گرفت. پرسید
- اگر اینجوری فکر میکردم پس چرا اومدی تو این مراسم شرکت کنی!
با عصبانیت جواب داد
- چون اون موقع ذات هر دو نشناخته بودم!
هری تند برگشت سمتم تا چیزی بگه که هانری تو سرم گفت
- هری .... انقدر با جین بحث نکن. برای اجرای کلیپ آماده باش
هری نگاهش رو از من گرفت و گفت
- باشه ! باشه!
با این‌حرف از داخل جیب کتش یه سوئیچ کوچیک بیرون آورد. به تام که حالا منتظر رسیدن جولیا بود نگاه کرد و گفت
- خب وقت اجرای نمایشه!
جولیا با کمک مامان رسید بودن به سن شناور. از مامان جدا شد و دست تام رو گرفت‌.
تام کت و شلوار مشکی تنش بود و جولیا یه پیراهن عروس حسابی مجلل و پفی!
سن شناور نرم نرم دور شد. به وسط دریاچه رسید. مسئول تدارکات میکروفون گرفت و گفت
- چون فاصله زیاد شده ما مراسم پیوند ازدواج رو بصورت ویدیویی رو این پرده نشون میدیم.
با این حرف به پرده پروژکتور تزئین شده اشاره کرد. همه نگاه ها رفت روی اون پرده .
پرده خالی و سفید بود. صفحه روشن شد. تصویر تام و جولیا اومد که با لبخند و عاشقانه به هم نگاه میکنن.
همین لحظه هری دکمه ریموت که دستش بود رو زد‌ . تصویر پرده تغییر کرد و حالا جلوی ما تصویر یه زن لخت بود وسط دوتا مرد لخت!
فایل کامل این رمان موجوده. برای اینکه رمان رو کاملا #بدون_سانسور بخونید کافیه اپلیکیشن #باغ_استور ‌نصب کنید و رمان رو اونجا تهیه کنید 👇👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/898

اگر گوشی شما #اپل هست از اینجا گام به گام پیش برو👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709


#پادشاهی_گناه
۱۰۶
همه نگاه ها رفت به اون سمت.
حتی نگاه محافظین هم به اون سمت چرخید، همین لحظه هری منو کشید و تو چند لحظه رسیدیم به نزدیکترین میز خالی. هر دو سریع نشستیم و هری گفت
- آماده باش جین دوربین الان برمیگرده!
تازه متوجه فیلمبردار و عکاس و دوربین ها شدم. همه نگران و در حال پچ پچ به اون سمت نگاه میکردن و بقیه رو هم از نظر میگذروندن.
از نوشیدنی روی میز برداشتم. کمی گلوم رو تازه کردم و گفتم
- برای جلب توجه شلیک کرد!؟
هری سر تکون داد و مهمون هارو از نظر گذروند. اروم‌گفت
- با وجود شلیک محافظ
های دور دریاچه کم نشدن .
من صدای هانری رو تو سرم نداشتم . هری مجدد گفت
- بذار جو آروم شه مجدد چک میکنم.
مسئول تدارکات عروسی اومد. همه رو آروم گرد و دعوت کرد به نوشیدن. نگاهم بین مهمون ها دقیق تر چرخید. نمیدونستم هری و هانری چه نقشه ای دارن برای من مامان و جولیا مهم بودن...
مامان و جولیایی که اگر قبل بود داشتم سعی میکردم نجاتشون بدم. اما حالا فقط دوست دارم به هدفشون نرسن...
جو کم کم آروم شد. هری هم یه لب نوشید. مامان رو نمیدیدم. اما از دور دیدم کشیش و تام دارن میان.
جلو خودم رو گرفتم تا پوزخند نزنم. با نامزدش رابطه ۳ نفره داره و برای ازدواجش کشیش میازه!
با تمسخر گفتم
- باورم نمیشه تام بعد یک هفته از فوت پدرش داره جشن عروسی میگیره!
هانری تو سرم خندید و گفت
- تو هنوز ته عوضی بودن تام رو نشناختی!
هری سهم با تکون سر حرف هانری رو تایید کرد و گفت
- همه این ازدواج نقشه است. مثلا میخوان ما رو گیر بندازن!
مجدد به تام نگاه کردم و گفتم
- ما رو منظورت من و توئه!؟
هانری تو سرم مجدد خندید و گفت
- منظورش منم! مایی که پشت پرده تهدیدشون میکنیم.
زیر لب گفتم اها! واقعا سوالم احمقانه بود . اما هانری واقعا اینبار مسخره ام نکرد و فقط جواب داد.
معلومه بخاطر این برنامه حسابی سر حاله!
هری صندلیش رو کمی به سمت من کشید تا بتونه سن عروس و داماد رو ببینه و گفت
- هانری... محافظ ها ی دریاچه بیشتر شدن!
هانری جواب داد
- خوبه!
جلو زبونم رو گرفتم تا نگم چرا خوبه! که دست هری زیر میز رو پام نشست و افکارم رو بهم ریخت.
فایل کامل این رمان موجوده. برلی اینکه رمان رو کاملا #بدون_سانسور بخونید کافیه اپلیکیشن #باغ_استور ‌نصب کنید و رمان رو اونجا تهیه کنید 👇👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/898

20 last posts shown.

10 151

subscribers
Channel statistics