من معتقدم بهترین راه آرامش، صلح با دنیاست. یعنی هر کسی بتونه یه جورایی با دنیای اطرافش به توافق برسه.توافق لزوما به معنی تسلیم نیست. حتی یک سرباز در میدان جنگ هم لباس خاکی می پوشه. یعنی در حالیکه در حال جنگه لباسی هم رنگ زمین پوشیده که با محیط سازگاری پیدا کنه که امنیتش حفظ بشه.
یکی از راه های صلح با دنیا اینکه که آدم سعی کنه خودش و افرادی که باهاشون در ارتباط هستند را " بلد" باشه.یعنی اول خودشو و در مرحله بعد دیگران را بشناسه و متناسب با این شناخت زندگی کنه. مثلا وقتی مادرم بود،هر وقت برای خونه پیتزا می گرفتم مادرم می گفت بهش بگو داخلش فلفل نریزه.چون فهمیده بود وقتی پیتزا میخوره دلدرد میگیره و این دل درد هم بخاطر پیتزا نیست بخاطر فلفل دلمه است.
یا مثلا من خودم هر روز بین سه و نیم تا پنج بعد از ظهر حتما باید خواب باشم!. یعنی اگه توی این تایم نخوابم بعدازظهر کلا برام تعطیله چون خواب آلوده ام. بدن و ژنتیکم اینجوریه شغلی که دارم بسیار اکتیو هست و به استراحت ظهر نیاز دارم. من توی این تایم هیچ قراری با کسی نمیزارم. اصلا هم مهم نیست چی باشه. من مدتهاست ندیده ام دنیا بین ساعت چهار تا پنج بعد از ظهر چه شکلیه! یا مثلا مسافرت تنهایی دوست ندارم خیلی شلوغ هم با روحیاتم سازگار نیست.برای همین مسافرت های جمعیتی نمیرم تنها هم نمیرم.
با دیگران هم همینطور. تو محل کار میدونم اون خانم شیدایی کارش خوبه ولی حساسه.اگه زیاد باهاش کل کل کنی میزنه زیر گریه! پس باید خیلی با احتیاط بهش تذکر داد. اون خانم امیری برعکس اگه بهش رو بدی کار نمیکنه. باید ازت حساب ببره. حتی وقتی سلام میکنه من با اخم جوابشو میدم!
اون آقای فلانی کارش خوبه آدم خوبی هم هست ولی خیلی کند و اسلوموشن هست. دست خودش هم نیست بالاخره هر کسی یه توانایی داره نیتش هم زیر کار در رفتن نیست.....
برای صلح با جهان آدم باید خودشو بلد باشه. چه چیزهایی با روحیاتش سازگاره چه چیزی سازگار نیست این از خود ما شروع میشه تا به اطرافیان برسه. اگه این شناخت در ما شکل بگیره اونوقت زندگی نه لزوما آسان بلکه قابل کنترل تر میشه.....
یکی از راه های صلح با دنیا اینکه که آدم سعی کنه خودش و افرادی که باهاشون در ارتباط هستند را " بلد" باشه.یعنی اول خودشو و در مرحله بعد دیگران را بشناسه و متناسب با این شناخت زندگی کنه. مثلا وقتی مادرم بود،هر وقت برای خونه پیتزا می گرفتم مادرم می گفت بهش بگو داخلش فلفل نریزه.چون فهمیده بود وقتی پیتزا میخوره دلدرد میگیره و این دل درد هم بخاطر پیتزا نیست بخاطر فلفل دلمه است.
یا مثلا من خودم هر روز بین سه و نیم تا پنج بعد از ظهر حتما باید خواب باشم!. یعنی اگه توی این تایم نخوابم بعدازظهر کلا برام تعطیله چون خواب آلوده ام. بدن و ژنتیکم اینجوریه شغلی که دارم بسیار اکتیو هست و به استراحت ظهر نیاز دارم. من توی این تایم هیچ قراری با کسی نمیزارم. اصلا هم مهم نیست چی باشه. من مدتهاست ندیده ام دنیا بین ساعت چهار تا پنج بعد از ظهر چه شکلیه! یا مثلا مسافرت تنهایی دوست ندارم خیلی شلوغ هم با روحیاتم سازگار نیست.برای همین مسافرت های جمعیتی نمیرم تنها هم نمیرم.
با دیگران هم همینطور. تو محل کار میدونم اون خانم شیدایی کارش خوبه ولی حساسه.اگه زیاد باهاش کل کل کنی میزنه زیر گریه! پس باید خیلی با احتیاط بهش تذکر داد. اون خانم امیری برعکس اگه بهش رو بدی کار نمیکنه. باید ازت حساب ببره. حتی وقتی سلام میکنه من با اخم جوابشو میدم!
اون آقای فلانی کارش خوبه آدم خوبی هم هست ولی خیلی کند و اسلوموشن هست. دست خودش هم نیست بالاخره هر کسی یه توانایی داره نیتش هم زیر کار در رفتن نیست.....
برای صلح با جهان آدم باید خودشو بلد باشه. چه چیزهایی با روحیاتش سازگاره چه چیزی سازگار نیست این از خود ما شروع میشه تا به اطرافیان برسه. اگه این شناخت در ما شکل بگیره اونوقت زندگی نه لزوما آسان بلکه قابل کنترل تر میشه.....