اما مثل سرِ توپ توی فوتبال میماند. هرجا میگویی اما، انگار زده ای سرِ توپ و قرار است تغییر جهت بدهی. این را آن دسته از سالنیبازهایی که حداقل یک رباط صلیبی روی کفیهای سالن دادهاند بهتر درک میکنند. دوستت دارم اما، میخواستم بمونم اما، تو تقصیری نداشتی اما، مدل جدید موهات خوب شده اما، قرار بود خبر بدی اما، اما، اما .. اما مثل سرِ توپ زدن در زمین های بارانی میمانَد. اما را میگویی و مدافع سُر میخورَد روی زمین و میرود برای خودش. و تو ادامه ی جملهات را که عکس تمام چیزهایی بوده که تا الان گفته بودی را به زبان میآوری. این مثال را هم به عشق چمنیبازها زدم که دل هر دو دسته را به دست آورده باشم. اما را که میشنوی احتمالا باید منتظر خبر بدی باشی. اما مثل زنگ خطر میماند. تا شنیدیاش باید منتظر از دست دادن هرآنچه تا به حال بوده باشی. ما با هم اوقات خوبی رو داشتیم اما. قصهی قشنگی میشد اگر همه چیز به موقع اتفاق میافتاد اما. حالا در بهترین جای زندگی هستم اما. بالای سر هر داستان بلاتکلیفی، همیشه یک امایِ پیرِ مزاحم نشسته بود، تا همه چیز را خراب کند.
@manonasrin
@manonasrin