شبیه نهنگی هستم که بَبری را مورد مشاهده قرار میدهد. بَبر هر روز صبح از خواب بیدار میشود. و به دنبال شکار میرود. حالا که خانواده ای هم دارد و توله هایی، به شکار بزرگتری هم نیاز دارد. تا از خود و خانواده ی خود محافظت کند. گاهی موفق است، و گاهی بدجوری به در بسته میخورد. شکار ابدا ساده نبود. این را وقتی برای اولین بار با آن مواجه شد فهمید. و قرار نیست همیشه موفقیتآمیز باشد. این را همان بار اولی که از پَسِ گلهای برنیامد فهمید. ببر شکاری کرد، و از آن خورد، و به خانوادهی خود خوراند و زیر درختی خوابید. تا دوباره از صبح همین کار را تکرار کند. از آغاز در پایان خود خفته بود. نهنگی هستم که ببری را مورد مشاهده قرار میدهد. و هرچه فریاد میزند:"خودت را نجات بده. داری تکرار میشوی، بی آنکه جلو بروی." اما کسی صدایم را از زیر آب نمیشنود.
@manonasrin
@manonasrin