🔷خواب دیدم شهردار خرم آباد شدم... گریستم!
✍علی گودرزیان پایدار عضو شورای مرکزی مجمع فرهنگیان ایران اسلامی
در هیاهوی رسانه ها و خبرهای داغ تلنگارها از بگیر و ببندها در شهرداری و شورای شهر، من سرم به کار خودم بود و سرگرم تدوین برگ های آخر کتاب"حافظه ی آهنگین زاگرس"بودم که خوابم برد...
خواب دیدم مردم آبادی جمع شدند و به خرم آباد آمدند، توی خواب، من به استقبالشون رفتم. گفتم: چه خبر شده؟ خیر باشد!
گفتند: شکر خدا خیره! نگران نباشید! تصمیم گرفتیم برای انتخابات شورای شهرِ خرم آباد نام نویسی کنیم!
شورای شهر؟ یاخدا! مکثی کردم و گفتم: بابا! مگر مردم خرم آباد به شما رای می دهند!؟
گفتند: خدا خیرت بدهد! ما فکر کردیم شما درس سیاست بلدی! ما نیازی به رای خرم آبادی ها نداریم!
گفتم: یعنی چی!؟ در انتخابات رای مردم حرف اول است!
گفتند: ای بابا! مگر غیر از این است. ما چند آبادی را هماهنگ کردیم همه روز انتخابات به خرم آباد بیایند، مگر چند هزار رای نیاز هست؟
حرفهایشان مرا به فکر فرو برد، دیدم خیلی هم بی راهه نمی گویند، مردم خرم آباد، حتی در انتخابات شورای شهر اپوزیسیون و تحریمی می شوند، با صندوق رای قهر می کنند! چندتا آبادی هماهنگ شوند، راستی راستی شورای شهر را تسخیر می کنند و کلانتر شهر خرم آباد می شوند!
توی همین خواب، دیدم، چند تن از اهالی آماده شدند و نام نویسی کردند و نوبت به تایید صلاحیت ها رسید و دیدم همه تایید شدند! تعجب نکردم چون نامزدها همه ناشناخته بودند، نه مقاله ای نوشته بودند! نه در همایشی سخنرانی کرده بودند! نه کتابی خوانده بودند! نه استوری سیاسی گذاشته بودند! نه در فضای مجازی نام و نشانی داشتند، به همین راحتی نیروهای امنیتی، همه را تایید صلاحیت کرد.
توی خواب دیدم، روز برگزاری انتخابات رسید! صندوق های داخل شهر همه خلوت بودند، مردم خرم آباد قهر کرده بودند و اما مردم آبادی دسته دسته می آمدند و در حاشیه ی شهر رای می دادند و بر می گشتند!
نتیجه ی انتخابات اعلام شد، همه ی نامزدهای آبادی رای آوردند! توی این خواب، یک روز دیدم چند نفر از اعضای منتخب شورا به خانه ی ما آمدند و گفتند: آقا ما برای یک امر خیر مزاحم شدیم...!
من هزار فکر جوراجور به ذهنم رسید جز این که اینها می خواهند من شهردار شوم! من کجا؟ شهردار شهرِ خرم آباد کجا؟
گفتند: چرا خودت را دست کم می گیری تو که زبان انگریسی هم بلد هستی! چیزی از شهردار ساکی کم نداری! فقط ما شرط و شروطی داریم!
گفتم: چه شروطی؟
گفتند: راستش ما دار و ندارمان را هزینه کردیم مهمانی دادیم و خرج کردیم تا به شورای شهر خرم آباد رسیدیم! حالا می خواهیم لااقل از روی خانواده شرمنده نشویم! چه کسی محرم تر و بهتر از شما بیایید باهم کار کنیم!
گفتم: چطور کار کنیم؟
گفتند: ما شما را شهردار می کنیم و شما هم زمینه ای فراهم کنید تا ما بار خودمان را ببندیم!
والله من در عمرم اینکاره نبودم؛ ولی هوس شهردار شدن هم بد جوری ذهنم را به خود مشغول کرد. بعد از چند روز فکر کردن، سرآخر باهم قراری گذاشتیم تا پاسخ مرا بشنوند.
گفتند: ما همه گوشیم!
گفتم: من دست شما را باز می گذارم و دیگر کاری به شما ندارم هر کاری می کنید من خبر ندارم!
گفتند: چطور؟
گفتم: شما نیروی خودتان را به من معرفی کنید تا من یکی از معاونین و یکی از شهرداران را از نیروهای شما بگذارم! شما هرچی کردید! شتر دیدید ندیدید! من از هیچی خبر ندارم!!
گفتند: به! به! عجب استاد هستید زین پس ما کار خود می کنیم و شما کار خود!
شرط و شروط پذیرفته شد و "من شهردار شدم" و آن ها کار خودشان کردند! و من هم چشم به روی کارهایشان بستم مثلن سرم به کار خودم بود! تا این که دیدم ای بابا! طاس رسوایی شهرداری از بام افتاده است.
دادستان بگیر بگیری راه انداخته و خطر تا بیخ گوشم آمده، چنان به خودم لرزیدم که از خواب پریدم!
دیدم عرق کردم و هراسان شدم و گفتم خدا را شکر که خواب بود! همانجا تصمیم گرفتم برای نجات این شهر، دست به کار شوم!
طایفه ی من، شهر من است! من در غم شهرم گریستم! علی گودرزیان ع پایدار هیچ نیازی به شهردار شدن و عضویت در شورای شهر ندارد؛ اما نمی خواهم خواب کسانی تعبیر شود که برای شهرم خواب های ناخوش دیده اند!
شاید به میدان بیایم و از مردم بخواهم به تیم من رای بدهند! با تیمم پیروز شوم! نمی خواهم به سرنوشت برخی از دوستان دچار شوم که رای بالایی آوردند؛ اما چون تیم نداشتند از شورای شهر استعفا کردند!
می خواهم همه به خرم آباد بزرگ و قشنگ و زیبا برسیم! شهری که قبل از انقلاب چندین بار، به عنوان "زیباترین شهر کوچک ایران" به کشور معرفی شد! شهری که هنوز ظرفیت "زیباترین شهر کلان کشور" را هم دارد.
به نظر شما من می توانم اعتماد شهرم را داشته باشم؟
✳️ کانال رسمی مجمع فرهنگيان ايران اسلامی
https://t.me/majmae_farhangian
✍علی گودرزیان پایدار عضو شورای مرکزی مجمع فرهنگیان ایران اسلامی
در هیاهوی رسانه ها و خبرهای داغ تلنگارها از بگیر و ببندها در شهرداری و شورای شهر، من سرم به کار خودم بود و سرگرم تدوین برگ های آخر کتاب"حافظه ی آهنگین زاگرس"بودم که خوابم برد...
خواب دیدم مردم آبادی جمع شدند و به خرم آباد آمدند، توی خواب، من به استقبالشون رفتم. گفتم: چه خبر شده؟ خیر باشد!
گفتند: شکر خدا خیره! نگران نباشید! تصمیم گرفتیم برای انتخابات شورای شهرِ خرم آباد نام نویسی کنیم!
شورای شهر؟ یاخدا! مکثی کردم و گفتم: بابا! مگر مردم خرم آباد به شما رای می دهند!؟
گفتند: خدا خیرت بدهد! ما فکر کردیم شما درس سیاست بلدی! ما نیازی به رای خرم آبادی ها نداریم!
گفتم: یعنی چی!؟ در انتخابات رای مردم حرف اول است!
گفتند: ای بابا! مگر غیر از این است. ما چند آبادی را هماهنگ کردیم همه روز انتخابات به خرم آباد بیایند، مگر چند هزار رای نیاز هست؟
حرفهایشان مرا به فکر فرو برد، دیدم خیلی هم بی راهه نمی گویند، مردم خرم آباد، حتی در انتخابات شورای شهر اپوزیسیون و تحریمی می شوند، با صندوق رای قهر می کنند! چندتا آبادی هماهنگ شوند، راستی راستی شورای شهر را تسخیر می کنند و کلانتر شهر خرم آباد می شوند!
توی همین خواب، دیدم، چند تن از اهالی آماده شدند و نام نویسی کردند و نوبت به تایید صلاحیت ها رسید و دیدم همه تایید شدند! تعجب نکردم چون نامزدها همه ناشناخته بودند، نه مقاله ای نوشته بودند! نه در همایشی سخنرانی کرده بودند! نه کتابی خوانده بودند! نه استوری سیاسی گذاشته بودند! نه در فضای مجازی نام و نشانی داشتند، به همین راحتی نیروهای امنیتی، همه را تایید صلاحیت کرد.
توی خواب دیدم، روز برگزاری انتخابات رسید! صندوق های داخل شهر همه خلوت بودند، مردم خرم آباد قهر کرده بودند و اما مردم آبادی دسته دسته می آمدند و در حاشیه ی شهر رای می دادند و بر می گشتند!
نتیجه ی انتخابات اعلام شد، همه ی نامزدهای آبادی رای آوردند! توی این خواب، یک روز دیدم چند نفر از اعضای منتخب شورا به خانه ی ما آمدند و گفتند: آقا ما برای یک امر خیر مزاحم شدیم...!
من هزار فکر جوراجور به ذهنم رسید جز این که اینها می خواهند من شهردار شوم! من کجا؟ شهردار شهرِ خرم آباد کجا؟
گفتند: چرا خودت را دست کم می گیری تو که زبان انگریسی هم بلد هستی! چیزی از شهردار ساکی کم نداری! فقط ما شرط و شروطی داریم!
گفتم: چه شروطی؟
گفتند: راستش ما دار و ندارمان را هزینه کردیم مهمانی دادیم و خرج کردیم تا به شورای شهر خرم آباد رسیدیم! حالا می خواهیم لااقل از روی خانواده شرمنده نشویم! چه کسی محرم تر و بهتر از شما بیایید باهم کار کنیم!
گفتم: چطور کار کنیم؟
گفتند: ما شما را شهردار می کنیم و شما هم زمینه ای فراهم کنید تا ما بار خودمان را ببندیم!
والله من در عمرم اینکاره نبودم؛ ولی هوس شهردار شدن هم بد جوری ذهنم را به خود مشغول کرد. بعد از چند روز فکر کردن، سرآخر باهم قراری گذاشتیم تا پاسخ مرا بشنوند.
گفتند: ما همه گوشیم!
گفتم: من دست شما را باز می گذارم و دیگر کاری به شما ندارم هر کاری می کنید من خبر ندارم!
گفتند: چطور؟
گفتم: شما نیروی خودتان را به من معرفی کنید تا من یکی از معاونین و یکی از شهرداران را از نیروهای شما بگذارم! شما هرچی کردید! شتر دیدید ندیدید! من از هیچی خبر ندارم!!
گفتند: به! به! عجب استاد هستید زین پس ما کار خود می کنیم و شما کار خود!
شرط و شروط پذیرفته شد و "من شهردار شدم" و آن ها کار خودشان کردند! و من هم چشم به روی کارهایشان بستم مثلن سرم به کار خودم بود! تا این که دیدم ای بابا! طاس رسوایی شهرداری از بام افتاده است.
دادستان بگیر بگیری راه انداخته و خطر تا بیخ گوشم آمده، چنان به خودم لرزیدم که از خواب پریدم!
دیدم عرق کردم و هراسان شدم و گفتم خدا را شکر که خواب بود! همانجا تصمیم گرفتم برای نجات این شهر، دست به کار شوم!
طایفه ی من، شهر من است! من در غم شهرم گریستم! علی گودرزیان ع پایدار هیچ نیازی به شهردار شدن و عضویت در شورای شهر ندارد؛ اما نمی خواهم خواب کسانی تعبیر شود که برای شهرم خواب های ناخوش دیده اند!
شاید به میدان بیایم و از مردم بخواهم به تیم من رای بدهند! با تیمم پیروز شوم! نمی خواهم به سرنوشت برخی از دوستان دچار شوم که رای بالایی آوردند؛ اما چون تیم نداشتند از شورای شهر استعفا کردند!
می خواهم همه به خرم آباد بزرگ و قشنگ و زیبا برسیم! شهری که قبل از انقلاب چندین بار، به عنوان "زیباترین شهر کوچک ایران" به کشور معرفی شد! شهری که هنوز ظرفیت "زیباترین شهر کلان کشور" را هم دارد.
به نظر شما من می توانم اعتماد شهرم را داشته باشم؟
✳️ کانال رسمی مجمع فرهنگيان ايران اسلامی
https://t.me/majmae_farhangian