Forward from: ༺ڪـهـربـا༻
تنتو سلاخی میکنم لیلی بفهمم یک درصد تو بغل من شوهرت فکرت سمت اون دوسپسر پفیوزت رفته ؟
نفسم میرود.سیاوش همیشگی نبود.به قول خودش کله خراب بود و دیوونه شدهبود.
دامن لباس عروس در مشتم فشرده میشود و بغضم بزرگتر میشود.
راهی راه پله میشویم.مادرم اسپند دود میکند و زیر گوشم از درد تازه عروس شدن میگوید و او بی خیال راه خانهمان را در پیش میگیرد...
میروم تا بدبخت شوم.
با هر قدم که برمیدارم قلبم تندتر میتپد و سینهام انگار میخواهد از قلبم بیرون بزند.در را باز میکنم.
در تاریکی نشسته و نور هالوژن روی صورت مردانه جذابش سایه انداخته...
کتش روی شانهانداخته و نا آرام و عصبی سیگار میکشد.صدایش عصبی فضا را پُر میکند:
-چی میگفت مادر زنم ؟! توصیهی برای من داشت ؟! آروم و عاشقانه رفتار کنم...
صدایم انگار در گلو خفه میشود که لب هایم تکان نمیخورد.فقط بغضم آب میشود و چانهام میلرزد.رو به رویم میایستد و نگاهش را از چشمهای آرایش شدهام میگیرد و به لب های لرزانم میدهد:
-چیه عشقم خَفهخون گرفتی...؟!
صورتش را جلو می آورد و نفس های پُرخشمش در گودی گردنم مینشیند و دود سیگارش را روی صورت بیرون میدهد:
-بهش گفتی سیاووش برام نقشه داره...گفتی دیوونم کرده...
خیره به تهریش مردانهاش صدایم میلرزد:
-نه به خدا...اشتباه....میکنی !
-پیامک و تماس های عاشقانه و قرارهای عاشقانهاتم دروغه....؟!
دستهایم را جلو میبرم.میخواهم آرامش کنم.میخواهم انگشتانم سینهاش را لمس کند.
اشکم میچکد:
-بزار برات توضیح میدم...!من دوست دارم سیاوش...!
دستم را پس میزند و غُرشش با کینه میترساندتم و دلم هُری میریزد:
-نابودت میکنم لیلی...! سنگسار تو خونه من تجربه میکنی...؟!
ناگهان دستهایش بند لباس عروسم میشود.صدای پارهشدن لباس عروس محبوبی که کارشده مزون معروفی در پاریس بود در گوشم اکو میشود و در آماج بوسههای پُر خشونتش گم میشوم و زیر گوشم میغرد:
-امشب خب به خاطر داشته باش عروس خانم....!
کمربندش را میبندد و من پاهای برهنهام را جنینوار در شکمم جمع میکنم...
راست میگفت محال بود امشب را از خاطرم ببرم...بوسههایش...و دستی که ناجوانمردانه تنم را لمس کرد و مرا به دنیای زنانگی هول داد...
بخاطر گناه نکرده...
بخاطر گذشته لعنتی...
بخاطر هر رابطه عاطفی که هر دختری قبل از ازدواج تجربه میکند...من شکنجه شدم...
https://t.me/+OCKxKp0MlhxiODk0
https://t.me/+OCKxKp0MlhxiODk0
https://t.me/+OCKxKp0MlhxiODk0
https://t.me/+OCKxKp0MlhxiODk0
نفسم میرود.سیاوش همیشگی نبود.به قول خودش کله خراب بود و دیوونه شدهبود.
دامن لباس عروس در مشتم فشرده میشود و بغضم بزرگتر میشود.
راهی راه پله میشویم.مادرم اسپند دود میکند و زیر گوشم از درد تازه عروس شدن میگوید و او بی خیال راه خانهمان را در پیش میگیرد...
میروم تا بدبخت شوم.
با هر قدم که برمیدارم قلبم تندتر میتپد و سینهام انگار میخواهد از قلبم بیرون بزند.در را باز میکنم.
در تاریکی نشسته و نور هالوژن روی صورت مردانه جذابش سایه انداخته...
کتش روی شانهانداخته و نا آرام و عصبی سیگار میکشد.صدایش عصبی فضا را پُر میکند:
-چی میگفت مادر زنم ؟! توصیهی برای من داشت ؟! آروم و عاشقانه رفتار کنم...
صدایم انگار در گلو خفه میشود که لب هایم تکان نمیخورد.فقط بغضم آب میشود و چانهام میلرزد.رو به رویم میایستد و نگاهش را از چشمهای آرایش شدهام میگیرد و به لب های لرزانم میدهد:
-چیه عشقم خَفهخون گرفتی...؟!
صورتش را جلو می آورد و نفس های پُرخشمش در گودی گردنم مینشیند و دود سیگارش را روی صورت بیرون میدهد:
-بهش گفتی سیاووش برام نقشه داره...گفتی دیوونم کرده...
خیره به تهریش مردانهاش صدایم میلرزد:
-نه به خدا...اشتباه....میکنی !
-پیامک و تماس های عاشقانه و قرارهای عاشقانهاتم دروغه....؟!
دستهایم را جلو میبرم.میخواهم آرامش کنم.میخواهم انگشتانم سینهاش را لمس کند.
اشکم میچکد:
-بزار برات توضیح میدم...!من دوست دارم سیاوش...!
دستم را پس میزند و غُرشش با کینه میترساندتم و دلم هُری میریزد:
-نابودت میکنم لیلی...! سنگسار تو خونه من تجربه میکنی...؟!
ناگهان دستهایش بند لباس عروسم میشود.صدای پارهشدن لباس عروس محبوبی که کارشده مزون معروفی در پاریس بود در گوشم اکو میشود و در آماج بوسههای پُر خشونتش گم میشوم و زیر گوشم میغرد:
-امشب خب به خاطر داشته باش عروس خانم....!
کمربندش را میبندد و من پاهای برهنهام را جنینوار در شکمم جمع میکنم...
راست میگفت محال بود امشب را از خاطرم ببرم...بوسههایش...و دستی که ناجوانمردانه تنم را لمس کرد و مرا به دنیای زنانگی هول داد...
بخاطر گناه نکرده...
بخاطر گذشته لعنتی...
بخاطر هر رابطه عاطفی که هر دختری قبل از ازدواج تجربه میکند...من شکنجه شدم...
https://t.me/+OCKxKp0MlhxiODk0
https://t.me/+OCKxKp0MlhxiODk0
https://t.me/+OCKxKp0MlhxiODk0
https://t.me/+OCKxKp0MlhxiODk0