عشق را اقبالی و ادباری¹ هست، زیادتی و نقصانی² و کمالی و عاشق را در او احوال است. در ابتدا بوَد که منکر بوَد، آنگاه تن دردهد. آنگاه ممکن بوَد که متبرّم³ شود و راه انکار دیگر باره رفتن گیرد. این احوال به اشخاص و اوقات بگردد⁴:
گاه عشق در زیادت بوَد و عاشق بر او منکر، و گاه او در نقصان بوَد و خداوندش بر نقصان منکر، که عشق را قلعه عاشق در خویشتنداری میباید گشاد تا رام شود و تن دردهد.⁵
با دل گفتم که راز با یار مگو
زین بیش حدیث عشق زنهار مگو
دل گفت مرا که این دگربار مگو
تن را به بلا سپار و بسیار مگو
¹: ادبار: نحوست و وبال.
²: نقصان: کمی و کاستی.
³: آزرده و ملول.
⁴: حال عاشق به فراخور ظهور یا نهان شدن عشق تغییر میکند.
⁵: با خویشتنداری و صبوری است که عشق در قلعه جان عاشق مستقر میگردد.
سوانحالعشاق
احمد غزالی
@kalamat_k
گاه عشق در زیادت بوَد و عاشق بر او منکر، و گاه او در نقصان بوَد و خداوندش بر نقصان منکر، که عشق را قلعه عاشق در خویشتنداری میباید گشاد تا رام شود و تن دردهد.⁵
با دل گفتم که راز با یار مگو
زین بیش حدیث عشق زنهار مگو
دل گفت مرا که این دگربار مگو
تن را به بلا سپار و بسیار مگو
¹: ادبار: نحوست و وبال.
²: نقصان: کمی و کاستی.
³: آزرده و ملول.
⁴: حال عاشق به فراخور ظهور یا نهان شدن عشق تغییر میکند.
⁵: با خویشتنداری و صبوری است که عشق در قلعه جان عاشق مستقر میگردد.
سوانحالعشاق
احمد غزالی
@kalamat_k