♦️لَختی با عینک ژیژک به جهان و پدیدارهایش نگریستن،♦️
✍ رضا مجد
📒از دیدگاه لاکان، روانکاوی اساساً و ماهیتاً نظریه و فنی برای درمان اختلالات روانی نیست، بلکه نظریه و ورزه ایست برای رودررو کردن انسانها باریشه ای ترین بُعد هستی شان. روانکاوی به افراد نمی آموزد که چگونه خود را با نیازهای واقعیت اجتماعی همساز کنند؛ در عوض، روانکاوی توضیح می دهد که در درجه اول چگونه چیزی خود را به صورت "واقعیت" تاسیس میکند. روانکاوی تنها این توانایی را به انسان نمی دهد که حقیقتِ واپس زده شده ی خود را بپذیرد، بلکه توضیح میدهد که چگونه بُعدِ حقیقت در واقعیت انسانی ظاهر می شود. به اعتقاد لاکان، تشکلات بیمارانه ای چون عصب پریشی ها، روان پریشی ها، و بیراهی ها (انحراف ها) نقش های محترمانه تری هم دارند: آنها رهیافت های فلسفیِ بنیادیِ ما نسبت به واقعیت هستند. وقتی که از عصب پریشی وسواس رنج میبرم،این "بیماری" کلِ رابطه ی من و واقعیت را به رنگ خود را در می آورد و ساختار کلیِ شخصیت مرا تعریف میکند. نقد اصلی لاکان به دیگر رهیافتهای روانکاوانه مربوط میشود به جهت گیری بالینی آنها: از نظر لاکان، هدف درمان روانکاوانه رسیدن به آفیت و زندگی اجتماعی موفق، و یا ارضای شخصی بیمار نیست، بلکه رویارو کردن بیمار با محور مختصات و بنبست های بنیادی چشمداشتِ اوست .
در مقایسه با فروید، اولین نکته ی چشمگیر در کار لاکان آن است که کلید او برای "بازگشت به فروید" از خارج از حوزه ی روانکاوی می آید: لاکان، برای بازگشت ذخایر پنهان فروید، به انبوهی از نظریه های جورواجور متوسل می شود، از زبان شناسی فردینان دو سوسور و انسان شناسی ساخت گرای لوی استروس گرفته تا نظریه ریاضی مجموعه ها و فلسفه های افلاطون و کانت و هگل و هایدگر. در نتیجه،اکثر مفاهیم کلیدی لاکان همتا و قرینهای در نظریه ی خود فرود ندارند: فروید هرگز از سه گانه ی "خیالگان- نماد گان -واقع سخن نگفت؛ هرگز از "دیگری بزرگ "به عنوان ساحت نمادین حرف نزد؛ او از "منخود" سخن می گفت نه از "سوژه". لاکان این اصطلاحات را از رشتههای دیگر به وام میگیرد و از آنها به صورت ابزاری برای روشن سازی تمایزاتی استفاده میکند که به طور ضمنی در آثار فروید موجودند، گیریم که او خود از آنها آگاهی ندارد برای مثال اگر روانکاوی یک نوع "درمان به وسیله گفتار" است و اگر اختلالات آسیب شناختی را صرفاً با کلمات درمان میکند. پس باید برداشت خاصی از کلام و گفتار داشته باشد. حرف لاکان این است که فروید از استلزامات ضمنی مفهوم گفتار در نظریه و ورزه [پراتیک] خود آگاهی نداشت، و ما فقط در صورتی میتوانیم این مفهوم را ساخته و پرداخته کنیم که به زبان شناسی سوسور، نظریه ی فعالیتهای کلامی، و دیالکتیک هگلیِ بازشناسی مراجعه کنیم....📒
ادامه دارد
@Kajhnegaristan
✍ رضا مجد
📒از دیدگاه لاکان، روانکاوی اساساً و ماهیتاً نظریه و فنی برای درمان اختلالات روانی نیست، بلکه نظریه و ورزه ایست برای رودررو کردن انسانها باریشه ای ترین بُعد هستی شان. روانکاوی به افراد نمی آموزد که چگونه خود را با نیازهای واقعیت اجتماعی همساز کنند؛ در عوض، روانکاوی توضیح می دهد که در درجه اول چگونه چیزی خود را به صورت "واقعیت" تاسیس میکند. روانکاوی تنها این توانایی را به انسان نمی دهد که حقیقتِ واپس زده شده ی خود را بپذیرد، بلکه توضیح میدهد که چگونه بُعدِ حقیقت در واقعیت انسانی ظاهر می شود. به اعتقاد لاکان، تشکلات بیمارانه ای چون عصب پریشی ها، روان پریشی ها، و بیراهی ها (انحراف ها) نقش های محترمانه تری هم دارند: آنها رهیافت های فلسفیِ بنیادیِ ما نسبت به واقعیت هستند. وقتی که از عصب پریشی وسواس رنج میبرم،این "بیماری" کلِ رابطه ی من و واقعیت را به رنگ خود را در می آورد و ساختار کلیِ شخصیت مرا تعریف میکند. نقد اصلی لاکان به دیگر رهیافتهای روانکاوانه مربوط میشود به جهت گیری بالینی آنها: از نظر لاکان، هدف درمان روانکاوانه رسیدن به آفیت و زندگی اجتماعی موفق، و یا ارضای شخصی بیمار نیست، بلکه رویارو کردن بیمار با محور مختصات و بنبست های بنیادی چشمداشتِ اوست .
در مقایسه با فروید، اولین نکته ی چشمگیر در کار لاکان آن است که کلید او برای "بازگشت به فروید" از خارج از حوزه ی روانکاوی می آید: لاکان، برای بازگشت ذخایر پنهان فروید، به انبوهی از نظریه های جورواجور متوسل می شود، از زبان شناسی فردینان دو سوسور و انسان شناسی ساخت گرای لوی استروس گرفته تا نظریه ریاضی مجموعه ها و فلسفه های افلاطون و کانت و هگل و هایدگر. در نتیجه،اکثر مفاهیم کلیدی لاکان همتا و قرینهای در نظریه ی خود فرود ندارند: فروید هرگز از سه گانه ی "خیالگان- نماد گان -واقع سخن نگفت؛ هرگز از "دیگری بزرگ "به عنوان ساحت نمادین حرف نزد؛ او از "منخود" سخن می گفت نه از "سوژه". لاکان این اصطلاحات را از رشتههای دیگر به وام میگیرد و از آنها به صورت ابزاری برای روشن سازی تمایزاتی استفاده میکند که به طور ضمنی در آثار فروید موجودند، گیریم که او خود از آنها آگاهی ندارد برای مثال اگر روانکاوی یک نوع "درمان به وسیله گفتار" است و اگر اختلالات آسیب شناختی را صرفاً با کلمات درمان میکند. پس باید برداشت خاصی از کلام و گفتار داشته باشد. حرف لاکان این است که فروید از استلزامات ضمنی مفهوم گفتار در نظریه و ورزه [پراتیک] خود آگاهی نداشت، و ما فقط در صورتی میتوانیم این مفهوم را ساخته و پرداخته کنیم که به زبان شناسی سوسور، نظریه ی فعالیتهای کلامی، و دیالکتیک هگلیِ بازشناسی مراجعه کنیم....📒
ادامه دارد
@Kajhnegaristan