کژ نگریستن


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: Telegram


این کانال در پی احیای نگاه و تفکری انتقادیست. آنهم با خوانشی متفاوت از علوم انسانی منجمله روانکاوی و فلسفه و جامعه شناسی،بلکه راهی برای یک تفکر انتقادی و رادیکال بگشاید
https://t.me/joinchat/AAAAAEPRYsdZIPVr6FxNjQ
ادمین
@rezamajidi1355555

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
Telegram
Statistics
Posts filter


Forward from: کانال همبستگی
آرامش‌بخش‌ترین موسیقی‌های بی‌کلام در
🟣
@RadioRelax

آهنگ‌های انگلیسی با ترجمه
🟣
@behboud_music

اینجا گرامر رو آسون یاد میگیری!
🟣
@ehbgroup504

گلچین کتاب‌های صوتی و PDF
🟣
@ketabegoia

کیهان‌شناسی و نجوم
🟣
@keyhan_n1

تیکه‌های ناب کتاب
🟣
@DeyrBook

انگلیسی حرفه‌ای کودک و بزرگسال
🟣
@RealEnConversations

ترکی فول صحبت کن
🟣
@TurkishDilli

فرانسه بیاموزیم بدوم کتاب و معلم
🟣
@FrenchAvecMoi

‌کوتاه ولی به‌شدّت مفهومی!
🟣
@its_anak
‌‌‌
مولانا و عاشقانه شمس (زهرا غریبیان لواسانی)
🟣
@baghesabzeshgh

انگلیسی را اصولی و آسون یادبگیر
🟣
@novinenglish_new

تکنیک‌های داستان‌نویسی
🟣
@ErnestMillerHemingway

آموزش مکالمه محور ترکی استانبولی
🟣
@turkce_ogretmenimiz

کتابخانه انجمن نویسندگان ایران
🟣
@anjomanenevisandegan_ir

یونگ‌شناسی، روان درمانی، درمان تروما
🟣
@hamsafarbamah

⟨‌‌گلچینی از بهترین اشعار ‌‌‌کهن و معاصر⟩
🟣
@kolbeh_sher_delaviz

مدرسه اطلاعات
🟣
@INFORMATIONINSTITUTE

نظریه‌های جامعه‌شناسی
🟣
@sociologyat1glance

قدرت تمرکز بر خود
🟣
@shine41

انگلیسی کاربردی با فیلم
🟣
@englishlearningvideo

متن دلنشین
🟣
@aram380

یادگیری لغات با سخنرانی انگلیسی
🟣
@english_ielts_garden

رازهای درون
🟣
@razhaye_darun

کتاب PDF رایگان
🟣
@PARSHANGBOOK_PDF

اندیشه /آگاهی
🟣
@hasty_be_kooshesh

"رادیو نبض"، صدای ناشنیده‌ی فیلم و کتاب
🟣
@Radioo_Nabz

کژنگریستن/فلسفه/روانکاوی/جامعه‌شناسی
🟣
@Kajhnegaristan

زرنگاری و طراحی سنتی
🟣
@vida_dabir

"جملاتی که افکار شما را تغییر می‌دهد."
🟣
@Andishe_parvaz

اینجا ورزشکار باش
🟣
@MaryamTeam

راز گلدان‌های سالم اینجاست
🟣
@Maryamgarden

شعر معاصر
🟣
@sheradabemoaser

بک‌گراند کارتونی | تِم فانتزی مود
🟣
@ThemeMood

اقتصاد و بازار
🟣
@AghaeBazar

آرامش +دلخوشی‌های کوچک+ نوستالژی
🟣
@RangiRangitel

زبان‌های درخطر ایران
🟣
@zabanhaye_darkhatare_IRAN

🔻 هماهنگی برای لیستِ تبادل؛
🟡
@TlTANIOM

آموزش داستان‌نویسی
🟣
@daldastan

ادبیات و هنر
🟣
@selmuly

زبانشناسی و علوم شناختی
🟣
@Cognitive_Linguistics_Institute

حافظ - خیام // صوتی //
🟣
@GHAZALAK1

// داستان‌های کوتاه //
🟣
@FICTION_12

برترین اجراهای (( پیانوی کلاسیک )) و ...
🟣
@pianoland123

زبانشناسی و آموزش زبان انگلیسی
🟣
@Linguistics_TEFL

زبانشناسی
🟣
@linguiran

شناخت دنیای درون با روانکاوی
🟣
@NEORAVANKAVI

دانلود فیلم و سریال روانشناسی
🟣
@FILMRAVANKAVI

لطفا گوسفند نباشید...
🟣
@zehnpooya

آموزش سواد مالی و اقتصادی به زبان ساده
🟣
@ECONVIEWS

حقایق عجیب و کاربردی!
🟣
@ajibtok






هیچ‌کس کامل نیست، حتی درمانگر

درمانگر، می‌داند که کامل
نیست

و به روانکاونده هم فرصت می‌دهد که کامل نباشد.

درمانگر، از ما همان‌طور که هستیم، استقبال می‌کند.

انسانی در ملاقات با انسانی
دیگر

@Kajhnegaristan




گاهی درد را رها نمی‌کنیم

چون درد، آخرین حلقه اتصالمان به چیزی‌ست که از دست داده‌ای
م‌ !


@Kajhnegaristan


🔸 زندگی سراسر در باب تغییر است
اما روان‌درمانی درباره تغییر نی
ست؛

[روان‌درمانی درباره متوقف کردن فرایندی است که می‌گوید "من باید حتماً تغییر ک
نم"]



@Kajhnegaristan


البته که این شانه‌خالی‌کردن، بی‌دلیل نیست. اصولا امکان این وجود ندارد که فردی به‌تنهایی بتواند بگوید کیست. این همان وابستگیِ نهایی آدمی به دیگری برای تعریف خود است. از آن طرف، دیگری هم نمی‌تواند هیچ‌گاه به این‌سوال پاسخ دهد چراکه هر پاسخ نهایی، به‌معنای آنست که فرد پاسخ‌دهنده دیگر به آدم هیستریک میلی ندارد و او فهمیده شده است. پایانِ بازیِ میل، پایان بازیِ "تو چی کم داری؟ تو من را کم داری!"، پایانِ وجود هیستریک با تمامی ادا و اطوارهایش است. پس سومین نتیجه‌گیری می‌تواند این باشد که مسئله اساسی هیستری، تمایز سوژه-اوبژه است. هیستریک می‌داند که زبان، سوژه‌های میل‌ورز را به برچسب‌ها و اسامی کاهش می‌دهد. بنابراین بر تمایز میانِ برچسب‌هایی که می‌خورَد و واقعیتی که دارد، تاکید می‌کند.
به‌همین‌دلیل، او لجباز است. او باید با تمامی توان از بدل‌شدن به یک شیء جلوگیری کند و مدام از "تو فلان یا بهمانِ منی" فرار کند: "من زن تو نیستم!"، "من دختر تو نیستم!"، "من بیمار نیستم!"، "من درسخوان نیستم!" و... .
می‌بینیم که روان‌رنجوری، چه از نوع هیستریک چه غیر آن، تماما در رسته ژانر کُمدی قرار می‌گیرد. هیستریک، خودش چنین پاسخ‌هایی را برانگیخته و بعد خودش از آنها شکایت می‌کند و نسبت به آنها در وضعیتِ "با دست پس‌زدن و با پا پیش کشیدن" قرار دارد. او بر اربابی می‌شورد که خود او را به آن مقام رسانده است.
یک‌داستانِ کهن چینی در این‌رابطه وجود دارد که جالب‌توجه است: گویند مردی در جنگل برای خودش راه می‌رفت و سخت به فکرکردن مشغول بود. فرزانه‌ای را دید که زیر درختی نشسته است. دوان‌دوان به سمت او رفت و گفت که سوالی دارم که هیچ‌جوابی برای آن به ذهنم نمی‌رسد: اینکه مرغ اول بوده یا تخم‌مرغ؟ فرزانه پاسخ داد خب معلوم است که تخم‌مرغ! مرد از این پاسخِ سرسری آشفته شد گفت چطور این را می‌گویی؟ من می‌گویم اول مرغ بوده! و بعد شروع کرد به آوردن استدلال برای تقدم مرغ بر تخم مرغ. فرزانه میان کلام او پرید و گفت که خب پس پاسخ سوالت را پیدا کردی!

@Kajhnegaristan


درباره هیستری؛ "من کی هستم؟"

میلاد نوروزی

هیستری -که این روزها و در نظام‌های جدید تشخیصی به اختلال شخصیت نمایشی تقلیل داده شده- مرضی است شامل برانگیختنِ میل در دیگران و سپس مطرح‌کردنِ خود بعنوان مطلوبِ نهایی. در رایج‌ترین مثال، فرد هیستریک با یک بیماریِ جسمانیِ عجیب‌وغریب به پزشک مراجعه می‌کند و از او می‌خواهد که بگوید این‌بیماری چیست. اما به محض اینکه تشخیصی گذاشته شد، کار بعدی فرد هیستریک این است که نشان دهد این تشخیص اشتباه است. بدین‌طریق، وی میل پزشک به دانستنِ حقیقتِ خود را برمی‌انگیزد. پزشکان ممکن است حتی با یکدیگر در رقابت قرار گیرند که کدام می‌تواند این‌بیمارِ بدقلق را با پاسخی نهایی راضی کند. پس هیستریک، با ناکام کردن دیگری و نشان‌دادنِ ضعف‌هایش، میل او را برمی‌انگیزاند.
از یک‌زاویه دیگر، هیستری روشی نظام‌مند برای دررفتن از زیر بار پاسخ به سوال "من کی هستم؟" است؛ یعنی یک‌بیماری حول سردرگمیِ هویتی. هیستریک با بردنِ سوال "من کی هستم؟" نزد دیگری، آن را به "من برای تو چی هستم؟" تبدیل می‌کند؛ و همزمان دیگری را در مقام کسی‌که پاسخ را می‌داند و "دوای درد من است" می‌گذارد. به‌همین‌جهت است که لکان، گفتار هیستریک را ارباب‌ساز می‌داند چراکه او ممکن است هرکسی را اربابِ خود بگیرد: یک‌ شارلاتان، یک استاد، یک‌ رهبر سیاسی، یک بازیگر، یک دیوانه... . بر همین اساس، هیستری یک‌مرضِ سیاسی است که در سطح انسانیِ تمامیِ روابط قدرت قابل‌مشاهده است.

@Kajhnegaristan


‼️"آیا جامعه به مثابه تمامیت یکپارچه ممکن است؟"⁉️
✍رضا مجد/ قسمت پنجم
❗️"هویت و کیف دزدیده شده"❗️



📙چیزی که در هویت یابی ملی مهم است مکانیزمی است که ذهنیت و سوبژکتیویته را شکل می بخشد، آنهم از طریق تکیه بر شکلی از لذت و سازماندهی آن. آنچه در اینجا ایدئولوژی از آن سود می برد طراحی سناریوی کیف و لذت ربوده شده است. اینکه لذت ما توسط دیگری( دشمن، بیگانه ها، ملت یا ملت های دیگر) ربوده می شود، یا ربوده شده است، اینکه ما صاحب و مالک آن لذت(می توان بجای لذت از وحدت، کامل بودن، خوشبخت بودن هم استفاده کرد) در گذشته بوده ایم ولی این کمال و شکوه و لذت توسط یک عنصر بیگانه و یک دیگری شرور، به یغما رفته است.(این سناریو لااقل برای ما ایرانی ها آشناست، این که در گذشته ی بسیار دور یک شکوه و وحدت و کمال لذت نابی داشتیم و این لذت و این شکوه، توسط عرب ها، دزدیده شد و به یغما رفت، یا توسط اسکندر). فروید می گوید: "همیشه این امکان پذیر است که تعداد زیادی از مردم را در عشق بیکدیگر متحد نمود[به عبارتی دیگر، یک هویت با ویژگی لیبدیویی ایجاد کرد]، اگر فقط دیگرانی وجود داشته باشند که بتوان حس پرخاشگری را متوجه آن نمود". چیزی که در اینجا قابل تامل و تعمق است تکیه به یک عنصر بیرونی تحت نام "دشمن" یا "شر" برای ایجاد یک کل یا یک اجتماع و ملت می باشد، عنصر شر و دشمنی که هم عامل وحدت است و هم مفری برای تخلیه ی پرخاشگری و خشونت نهادینه شده. تکیه به لذت ناب و همچنین،برساختن دیگری در مقام دشمن و نماد و تجسم "شر" در شکل گیری هویت های جمعی و گروهی و ملی اساسی است آنهم در قالب ایدئولوژی، برجسته کردن و جاانداختن لذتی خیالی و ناب آنهم جایی در گذشته های دور، و دورنما قرار دادن آن لذت ناب، جایی در آینده و وعده ی رسیدن به آن، آینده ی نامعلومی که ما برای رسیدن به آن، حاضر به تحمل محدودیت ها و نقصان های وضعیت کنونی مان می شویم، محدودیت هایی که حتی لذت های جزئی و کنونی و دم دستی ما را از ما می گیرد، و این ناتوانی در ارضای کامل و رضایت کامل از لذت های جزئی به شکل پارادکسی به عدم رضایتی دامن می زند که چرخه ی تکرار میل به لذت را در اقتصاد ذهن از نو بازنویسی می کند و خیال ورزی سوژه ها را در نسبت با لذت کامل و ناب در آینده ممکن می کند. ایدئولوژی به توهمی دامن می زند که سوژه ها را به سمت پذیرش فانتزی ربوده شدن کیف و لذت توسط دیگری شرور، سوق می دهد، و این توهم، تکرار ابدی میل به لذتی ناب و ناممکن در انسان ها را تثبیت و تضمین می کند. آنچه فانتزی و ایدئولوژی، سعی در کتمان آنند، ناممکنی ساختاری هرگونه تمامیت، کلیت، لذت ناب، یا هویت یابی موفق و ناب است، و سرپوش نهادن به اینکه پیشاپیش هیچ لذت ناب و کاملی در میان نبوده و سوژه ی انسانی هیچ وقت صاحب هویت ناب و لذت نابی نبوده بلکه این لذت و هویت کامل و ناب،به صورت خیالی ساخته شده است. باید توجه داشت که این منطق فانتزی و ایدئولوژی مختص به ما فقط نیست، بلکه شامل تمام ملت ها و هویت های ملی است، در تاریخ نگاری ملی تمام ملت ها، وجود یک گذشته ی طلایی پیش فرض گرفته شده است که توسط مداخله ی عناصر بیرونی و دیگری ها، این دوران طلایی نابود شده است، شاید روایت ها و شکل روایت ها و عناصر آن متفاوت باشد ولی منطق همه ی آنها یکسان است، و آنهم برکشیدن یک دیگری شوم، در مقام متجاوز و دزد لذت و هویت و وحدت می باشد. چیزی که برای تفکر انتقادی و منتقد ایدئولوژی باید مهم باشد، انگشت گذاشتن به بنیان ستیزه ها و فقدان ها و نابسندگی هاست، آنهم دقیقا، در قلب سوژه و سوژگی، و برهم زدن نظم برساخته ی خیال اجتماعی و ایدئولوژیک است، و نظریه پردازی حول فقدان سوژه و سوژگی، ستیزه ی بنیادین درون خود سوژه ی بشری است. این فقدان و شکاف و نابسندگی درونی خود سوژه ی انسانی است که به ساحت نمادین (جامعه و فرهنگ) منتقل یا فرافکنی می شود. در واقع این ستیز و انسداد ذاتی، نتیجه ی تناقض ها و تعارض های عینی نیست بلکه به قول لاکلائو خودش معلول شکاف و فقدان بنیادینی است که به روابط اجتماعی ساختار می بخشد، منتقد ایدئولوژی وظیفه اش واسازی این فانتزی اجتماعی است و درآوردن ته و توی آن و به قول ژیژک گذر کردن از فانتزی اجتماعی است. به علت طولانی بودن پست توضیح بیشتر را موکول به آینده و پستی دیگر می کنم.📙


@Kajhnegaristan


‼️"آیا جامعه به مثابه ی تمامیت یکپارچه ممکن است؟"⁉️
قسمت چهارم/❗️"لذت و هویت"❗️
✍ رضا مجد



📙برای توضیح تعیین و تعین هویت های ملی/ناسیونالیستی یا حتی هویت های اجتماعی/سیاسی، باید به مساله ی لذت و اقتصاد لیبدیوئی پرداخت، چرا که لذت و لیبیدو پشتوانه ی تمام هویت یابی هاست یا به بیان دیگر، موضوع میل و نحوه و سامان میل ورزی در تعین هویت بعدی محوری محسوب می شود. لذت در سه ساحت خود را نشان می دهد، ساحت خیالی، ساحت نمادین و ساحت واقعی .ظهور میل به نوعی با پروسه ی اختگی مرتبط است و ماحصل آن قربانی کردن لذت پیشانمادین در ساحت واقعی یا همان( ژوئیسانس، کیف بنیادی) است.

فقط از طریق گذشتن و قربانی کردن ژوئیسانس و لذت پیشانمادین است که سوژه قادر است وارد ساحت نمادین شده و از طریق نردبان میل و میل ورزی به طور غیرمستقیم و جنبی به آن میل کند( فانتزی این است که سوژه در گذشته صاحب یک لذت نابی بوده یا در یک وحدت منسجم و کاملی با مادر/طبیعت/جامعه بوده که بخاطر یک سری اعمال و مداخله ها آن لذت و وحدت و تمامیت را از دست داده و این لذت و وحدت کامل در آینده ممکن است و سوژه می تواند دوباره آن را به دست بیاورد) و از این طریق به موجودی اجتماعی بدل شود، این لذت پیشانمادین که به شکل تخیلی برساخته می شود و وعده ی رسیدن به آن از طریق ساحت خیالی در آینده به سوژه داده می شود، یک لذت گم شده یا مفقوده است.

البته باید گفت که این لذت پیشانمادین هیچ وقت نبوده و ناممکن است و در واقع نفس وجود آن یک فانتزی است، و این همان نقطه ی ظریفی است که کمک می کند ما سازوکار ایدئولوژی ها و فانتزی را در قوام هویت ها و برساخت های اجتماعی بهتر درک کنیم. در اینجا،ایدئولوژی و فانتزی این است که ما در نقطه ای از گذشته ی مان، صاحب لذت ناب و کاملی بوده ایم که جایی در گذشته گم یا ربوده شده است. و ایدئولوژی از طریق فانتزی وعده ی دست یابی مجدد به لذت ناب و کامل را به سوژه ها می دهد.

پس سوژه حول فقدان اولیه ای شکل می گیرد، فقدانی ذاتی و درونی و بنیادی که اساس سوبژکتویته است، و در اینجاست که نقش ایدئولوژی ها و سیاست ها و بعضی نحله های فکری و سیستم های سیاسی و فلسفی و دینی در قالب انکار و سرپوش گذاشتن به این خلاء نخستین و فقدان ذاتی و بنیادی به انحاء مختلف قابل مشاهده است،چیزی که در همه ی آنها مشترک است انکار این فقدان و ناممکنی پرشدن و ترمیم یکبار برای همیشه ی آن است، چیزی که نباید فراموش کرد لذت های جزئی( نمادین) است یا لذت هایی که تابع اصل واقعیت هستند و قوانین نمادین و اجتماعی آنها را مجاز می دانند، این لذت های جزئی دقیقا پشتیبان فانتزی رسیدن به ژوئیسانس و لذت ناب است، و فانتزی تمامیت و وحدت هم انرژی خود را از این لذت های جزئی می گیرد، سرمایه گذاری عاطفی و لیبیدویی بر روی جز ابژه های مشترک و اجتماعی، که به نوعی پایه های جسمانی دارد.

چیزی که در اینجا بخصوص در بحث ما راجع به هویت ملی و ناسیونالیستی مهم است شیوه ی منحصر به فرد لذت بردن گروهی و تا کردن با ژوئیسانس شان است. این همان بعد تفاوت گذاری است که یک گروه را از گروه های دیگر متمایز می کند، و آنها را صاحب هویت خاص و منحصربه فرد می کند. جای شکی باقی نمی ماند که هویت های ملی در رابطه ی تنگاتنگی با نحوه ی سازماندهی لذت و ژویئسانس هستند، و با یک نگاه زیرچشمی به فرهنگ های ملت ها و گروه های مختلف این سازماندهی متفاوت را می توان دید.

هر گروه و ملتی آئین ها و مراسمات و جشن های متفاوت و مختلفی دارند( مثل مراسم ازدواج و رسم و رسومات سنتی) که همان سازماندهی متفاوت کیف و لذت بردن است. پاسخ دادن دقیق به این سوال که چه چیزی مرا یک ایرانی می کند بسیار دشوار است تنها می توان از خلال توصیف ویژگی های منحصر به فردمان( شیوه ی زندگی، سنت ها و سبک و نوع موسیقی،غذا، جشن و تفریحات) و در نهایت نوع و نحوه ی لذت بردنمان به هویت مان یا به تفاوت مان از دیگران اشاره بکنیم. چیزی که در اینجا باز مهم است مکانیزمی است که ذهنیت و سوبژکتویته را شکل می بخشد، آنهم از طریق تکیه بر شکلی از لذت و سازماندهی آن.📙
ادامه دارد...


@Kajhnegaristan


‼️"آیا جامعه به مثابه تمامیت یکپارچه ممکن است؟⁉️
✍رضا مجد/ ایدئولوژی و هویت
❗️قسمت سوم❗️


📙برای تکمیل تر شدن بحث ایدئولوژی و بنیان های ستیز اجتماعی باید به همبسته ی دیگری اشاره کنیم بنام مقوله هویت یابی (بخصوص، هویت ملی/مذهبی/فرهنگی)، که به بحث ناسیونالیسم و ستیزهای پردامنه تری دامن می زند. پس می توان بحث را با یک سوال ریشه ای پیش برد و آن سوال این است که در وضعیت پسامدرنی که در آن به سر می بریم و سیالیت و شناور بودن هویت ها و خصلت انعطاف پذیری پروسه ی هویت یابی و تنوع و عدم تمرکز و بین المللی شدن و جهانی اندیشیدن از شاخصه های بارز آن است، چرا جایگزینی و از بین بردن هویت های فرهنگی و مذهبی و ملی اینقدر دشوار است و با تمام تنوع و تکثر و سیالیت مقوله هویت، وقتی صحبت از تغییر یا تعدیل هویت های تثبیت شده ی دینی و ملی و فرهنگی می شود این همه در برابرش مقاومت بخرج داده می شود؟ چگونه است که این هویت ها که ما از خصلت برساختگی آن کاملا آگاهیم در برابر هر شکل بازسازی یا ساختارشکنی مقاومت می کنند و ستیزهای هولناک و جدیدتری را دامن می زنند؟
هر هویتی از طریق گفتمان و در درون آن و برپایه ی منطق نشانه شناختی ساخته می شود، و همبسته و عنصر اساسی ساخت هویت تفاوت گذاری است یعنی هویت بر اساس تفاوت ساخته می شود، تفاوتی که به تفکیک من از او یا ما از آنها می انجامد، در واقع تعیین هویت با تکیه بر تفاوت و مغایرت شروع به ترسیم مرز و مختصات من یا ما در قالب نوع خاص بودگی و تفاوت و تفکیک من یا ما از دیگران و آنها می کند، و این خاص بودگی با نامگذاری در ساحت نمادین، هویتی را برای خویش دست و پا می کند. این مرز و مختصات تعیین کننده ی هویت، آنهم با پافشاری بر تمایز و تفاوت ترسیم می شود، آنچه بیرون این مرز و مختصات قرار می گیرد غیر خودی و غریبه و ناآشنا قلمداد می شود، نمی خواهم وارد جزئیات دقیق هویت و هویت یابی بشوم چرا که بررسی دقیق آن از حوصله ی این مقاله ی کوتاه خارج است هرچند که در آینده به طور مفصل به مقوله ی هویت و هویت یابی خواهیم پرداخت، منظور من بیشتر بیرون کشیدن منطق مشابهی با تکیه بر روانکاوی لاکانی است که هم در مقوله ی هویت، بخصوص هویت ملی/مذهبی/سیاسی/فرهنگی، و هم در ایدئولوژی و هم در آرمان شهر گرایی و تمامیت خواهی بکار گرفته می شود.
آنچه در تمام اینها یکسان است سرپوش گذاشتن بر فقدان ذاتی و بنیادی ( به میانجی فانتزی و ایدئولوژی) ای است که هم در قلب سوژه نقش بسته و هم در قلب ساختارهای اجتماعی و سیاسی و هم در قلب دیگری بزرگ و ساحت نمادین.قوام هویت ملی هم تقرییا شبیه قوام هویت فردی است. آنچه مهم است ناتوانی ریشه ای انسان در یافتن یک هویت ثابت است و زیستن در جهان نمادین که هیچ وقت با تجربه های وجودی فرد مطابقت ندارد.📙
ادامه دارد....



@Kajhnegaristan


‼️"آیا جامعه به مثابه یک تمامیت یکپارچه ممکن است؟"⁉️
✍ رضا مجد
قسمت دوم



📙به مدد دستاوردهای لاکان و روانکاوی اکنون می دانیم که هیچ صورت بندی ایدئولوژیک توپر و کاملی ممکن نیست، همیشه چیزی کم دارد. وجه مشترک دیگری که در تمام ایدئولوژی ها مشترک است به دست دادن تصویر آرمانی و متوهمانه و خیالی از جامعه ای است که در واقعیت نمی تواند وجود داشته باشد، چرا که 《امرواقعی》هم خود سوژگی و سوبژکتویته و هم جامعه و مناسبات اجتماعی را مخدوش کرده و از هم می گسلد. چرا به وعده های ایدئولوژی می گوییم متوهمانه و خیالی؟ چون بجای اعتراف به فقدان بنیادی بشری، و ناممکنی و محال بودن اتوپیا یا هر تمامیت و وحدتی، سعی در پوشاندن و طرد و سرکوب و انکار این فقدان و ناممکنی است، و سعی می کند با تراشیدن یک مانع بیرونی و عینی، با برکشیدن یک یا چند عنصر عینی در قامت《شر》و《دشمن》این ناممکنی را در حد یک آنتاگونیسم اجتماعی تقلیل دهد. پس ایده و تلقین ایدئولوژی این است که این دیگری(در قالب کافر، سرمایه داری، مردسالارها) است که نمی گذارد سوژه های بشری قابلیت ها و پتانسیل های خود را از قوه به فعل درآورند، و به یک جامعه ی آرمانی و خودبسنده برسند. ایدئولوژی ها به این توهم دامن می زنند که همین که هیچ کافری در زمین نماند یا همه مسلمان یا مسیحی یا یهودی شدند دیگر هیچ ستیز اجتماعی ای نخواهد ماند، یا اگر سرمایه داری و نظام پدرسالاری فروبپاشد امکان تاسیس شکل نوین نظام های اجتماعی مهیا می شود که در آن خبری از ستیزهای اجتماعی نیست و سوژه ها قادر به اخذ هویت راستین خویش بدون از خودبیگانگی خواهند بود.
اگر بخواهیم به زبان آلتوسر بیان بکنیم، ما همیشه تحت خطاب و استیضاح ایدئولوژی ها هستیم، اینکه یک مانع بیرونی مانع کامیابی و لذت و خوشبختی من است، اینکه این سرمایه داری است که تنش و تضادها را برمی سازد و رسیدن به امرمشترک و برابری را ناممکن می کند، اینکه این مردهای هوادار برتری مردانه هستند که باعث فقدان و نابسندگی و نارضایتی درونی زنها می شوند، تماما یک خطاب و استیضاح ایدئولوژیک هستند، و سوژه ها مادامی که این خطاب و استیضاح را تصدیق می کنند در هیئت سوژه ی ایدئولوژی قوام می یابند، و حاضر هستند برای رسیدن به تمامیت و وعده ی ایدئولوژی دشمن فرضی برساخته ی ایدئولوژی را نابود کنند و اینگونه است که خود ایدئولوژی به ستیزه های اجتماعی توان مضاعف می بخشد. تمام ایدئولوژی ها سویه ی هژمونیک دارند، یعنی سعی می کنند به سروری اجتماعی دست پیدا کنند، حتی این ستیز اجتماعی بین ایدئولوژی ها از هرجای دیگری شدیدتر است، در واقع ایدئولوژی ها سعی می کنند سلطه ی هژمونیک خود را هم بر افراد و هم بر ایدئولوژی های دیگر اعمال کنند، و سازوکار تولید سوژه به دست ایدئولوژی غالب خواهد بود، هرچند که ایدئولوژی های دیگر هم سوژه های خاص خود را برخواهند ساخت و این کشمکش همچنان ادامه خواهد داشت. پس بنیان این ستیز اجتماعی در کجاست؟📙
ادامه دارد...


@Kajhnegaristan


‼️"آیا جامعه به مثابه یک تمامیت یکپارچه ممکن است؟"⁉️
✍رضا مجد
قسمت اول


📙بیایید جسارت کرده و صادقانه از خود بپرسیم که: سرچشمه ی ستیزه و کشمکش اجتماعی در چیست؟ و بیایید به جواب های آماده و پیشینی و سرراست قناعت نکنیم، جواب هایی که داعیه ی پاسخ کامل و حقیقی را دارند، بیایید کمی حریص و بلند پرواز باشیم و پا را از چهارچوب های عقلانیت مدرن فراتر بگذاریم و قواعد بازی را رعایت نکنیم. عقلانیت مدرن پاسخ های متفاوتی به این سوال ارائه داده است، نه تنها عقلانیت مدرن بلکه عقلانیت پیشامدرن و سنتی نیز پاسخی به این پرسش اساسی دارد، حتی دین هم به این پرسش پاسخ داده است، چرا اینگونه نگوئیم که در واقع بشر در طول تاریخ به انحای مختلفی سعی کرده به این پرسش جواب بدهد، آنهم در قالب ایدئولوژی های مختلف و متفاوت، و چیزی که در تمام این ایدئولوژی ها( از ایدئولوژی دینی گرفته تا ایدئولوژی مارکسیسیستی، فمینیستی، سیاسی و....) مشترک است وعده ی رسیدن به وضعیتی اتوپیایی و یک تمامیت عاری از تنش و ستیز و شکاف و نقصان است، نقطه و غایت و مقصد و 《وضعیت محالی》در آینده که با رسیدن به آن بنیان تمام کشمکش ها و ستیزه ها و تضاد اعم از طبقاتی و دینی و مذهبی و جنسی و انسانی از بین می رود و بشر قادر به برپایی کمون/بهشت/جامعه ای آرمانی و ایدئال خود می شود، یعنی با خود و جامعه این همان می شود آنهم در قالب یک تمامیت بدون درز و شکاف و نقصان، تمامیتی عاری از هر خدشه ای. بیایید سوال دیگری طرح کنیم:ایدئولوژی ها به ما چه می گویند؟
ایدئولوژی ها به ما می گویند که ساختن یک کل و تمامیت ممکن است، و درواقع وعده ی چنین تمامیتی را به ما می دهند، تمام ایدئولوژی ها سعی در لاپوشانی امر محال هستند امر محالی که درست در قلب سوژه ی انسانی به شکل "امر واقعی" حک شده است، تمام ایدئولوژی ها سرچشمه ی ستیزه ها را به نوعی در مواضع سوژه می جویند و سعی می کنند "امر محال" را در قالب یک مانع بیرونی و عینی تجسد ببخشند، یعنی ایده این است که محال بودن را می پذیرند ولی آن را نتیجه ی تناقض ها و تعارض های عینی و بیرونی می انگارند، و با ساخت افقی در دوردست ها و جایی در آینده، وعده ی امکان 《امر محال》را می دهند.
بگذارید با مثال های ملموس پیش برویم، با ایدئولوژی های دینی و مارکسیسیستی و جنسیتی شروع کنیم:ایدئولوژی دینی چگونه ستیزه های اجتماعی را تفسیر و توجیه می کند؟ با تجسم شر و دشمنی بیرونی که مانع ساختن تمامیتی بنام امت دینی می شود، و ایده این است که با محو و نابودی این دشمن( کافر، ضد دین، یا مومنان دین های دیگر که قصد تخریب دین ما را دارند) لحظه ی رستگاری موعود و برپایی حکومت و جامعه ی تماما دینی در قالب یک تمامیت جهانی و یونیورسال فرا خواهد رسید. در ایدئولوژی مارکسیسیستی هم ایده تضاد طبقاتی و هژمونی نئولیبرالی است که مانع رسیدن به کمونیسم و جامعه ی آرمانی عاری از تبعیض و تضاد و طبقه می شود و با محو سرمایه دار و سرمایه داری و نئولیبرال ها ( با انقلاب یا به دست تضادهای درونی خود سیستم) در آینده ی دور یا نزدیک، ما به غایت تاریخ و غایت مبارزه ی طبقاتی و ستیز اجتماعی خواهیم رسید. در ایدئولوژی فمنیستی هم این مانع بیرونی یا دشمن در قالب نظام پدرسالاری یا مردهای طرفدار تفوق جنس مذکر، تجسد می یابد و وعده ی تاسیس یک جامعه ی عادلانه و آرمانی که در آن زن به جایگاه برابر و برحق و راستین خود می رسد باز در آینده با نابودی مانع و دشمن بیرونی ممکن می شود. اگر دقت کنیم در تمام این ایدئولوژی ها منطق یکسانی حاکم است و آن کتمان 《امر محال/امر واقعی》و پوشاندن نابسندگی و نقصان خود ایدئولوژی ها در قالب نظامی بسته و خودبسنده و توتال است، و کتمان صورت بندی ایدئولوژیک ناکامل و ناقص و نامنسجم .📙
ادامه دارد...

@Kajhnegaristan


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
📘سالوادور دالی با اینکه از نظر عقاید سیاسی و رفتار اجتماعی مورد نقد بود، ولی بدون شک یکی از نوابغ نقاشی و تاثیرگذارترین نقاش در سبک سوررئال بود. او در تاریخ هنر چگونه قضاوت می‌شود؟ فقط براساس آثاری که خلق کرده و یا براساس زندگی شخصی‌اش؟ آیا باید از یک نابغه هنری و استاد هنر انتظار داشته باشیم که هیچ اشتباهی نداشته باشد و او را در حد یک اسطوره بالا ببریم؟ توقعات ما هر چه که باشد، دالی صفحات زیادی از تاریخ هنر را به خود اختصاص داده است.

📔در این ویدئو ابتدا نظر دالی را در مورد سبیلش می‌شنویم و بعد با بیست اثر ماندگار دالی آشنا می‌شویم!📕

#سالوادور_دالی


@Kajhnegaristan


💎 «چپ بودن یعنی؟»

چپ بودن
یعنی این‌که اول به جهان فکر کنی
بعد به کشورت
بعد به نزدیکان‌ات
بعد به خودت.

راست بودن
برعکسِ چپ بودن است
یعنی این‌که...

✍ژیل دلوز


@Kajhnegaristan


‼️اسپینوزا و سه اتیک⁉️



📘اسپینوزا نیستم در تاج ست بزنم و برقصم چه خوف جشن عروسی کتاب اتیک در خوانش اول می‌تواند حرکتی طولانی و پیوسته به نظر برسد که با توان و  وقاری بی مانند تقریباً مستقیم پیش می رود، از میان تعریف‌ها، اصل موضوعه ها، بن انگاره ها ،قضیه ها، برهانها ،تبصره ها و تحشیه ها می گذرد و باز می‌گذرد، و تمام شان را طی جریانی چنین باشکوه با خود می‌برد همچون رودخانه‌ای است که گاه می گسترد و گاه به هزاران جویبار تقسیم می شود؛ گاه تند و گاه کند می‌شود ولی وحدت ریشه‌ ای خود را همواره حفظ می کند. و به نظر میرسد لاتین اسپینوزا با ظاهر فاضلانه اش کشتی جاودانی می سازد که این رودخانه ی ابدی را دنبال می کند. اما وقتی هیجان ها به خواننده هجوم آورند، یا به لطف خوانش دوم، این دو برداشت غلط از آب در می آیند. این کتاب، یکی از عظیم ترین کتابهای جهان، آن چیزی نیست که ابتدا گمان می‌کردیم: یک زبان همگن، سرراست،پیوسته، روشن، قابل هدایت، محض و بی سبک. اتیک سه عنصر را ارائه می‌کند که نه فقط محتواها بلکه فرم‌های بیان اند: نشانه ها یا تاثیرها [عاطفه‌ها ]؛انگاره‌ها یا مفهوم ها؛ ذات ها یا درک ها، این سه عنصر با سه نوع شناخت تناظر دارند که حالات وجود و حالات بیان نیز هستند. یک نشانه برای اسپینوزا می تواند چندین معنا داشته باشد اما همیشه یک اثر یا معلول است یک اثر پیش از همه رد یک بدن بر بدن دیگر است، یعنی وضعیت یک بدن تا آنجا که کنش بدنی دیگر را متحمل می شود اثر یک affectio  [تاثر] است مثل اثر خورشید بر بدنمان، که "حاکی "از ماهیت بدن اثر پذیرفته است و فقط ماهیت بدن اثر گذارنده را "در بر می‌گیرد". ما تاثرهامان را به واسطه ی ایده هایی که داریم، با حسیت ها یا ادراک ها می شناسیم ،حسیت گرما، حسیت رنگ، ادراک فرم و ادراک فاصله (خورشید آن بالاست، یک‌قرص طلایی، دویست پا آن ورتر...).📘


#گزیده_مطالعات

کتاب انتقادی و بالینی/ژیل دلوز
ترجمه؛زهره اکسیری،پیمان غلامی و ایمان گنجی/ ص.ص 283-281


@Kajhnegaristan


📙«فلسفه به‌شدت نه‌فقط به فهم فلسفی، از رهگذر مفاهیم، بل به فهمی غیرفلسفی نیازمند است که در ادراکات و تأثیرات یا عواطف ریشه دارد. ما به هر دو فهم نیاز داریم. فلسفه رابطه‌ای اساسی و ایجابی با غیرفلسفه دارد: فلسفه مستقیماً با غیرفیلسوفان سخن می‌گوید. برجسته‌ترین نمونۀ ممکن، یعنی اسپینوزا، را در نظر بگیرید: همان فیلسوف مطلق که «اخلاق» وی برجسته‌ترین کتاب‌هایی است که بر مفاهیم ابتنا دارد. اما این ناب‌ترین فلاسفه همچنین با همگان نیز صحبت می‌کند: هر کسی می‌تواند «اخلاق» را بخواند اگر آماده باشد که باد و آتش آن وی را از جا برکند. یا نیچه را ببینید. از سوی دیگر، می‌توان به شناخت بسیاری دست یافت که رکن اصلی‌اش خارج از فلسفه است. فهم غیرفلسفی نه فهمی نابسنده یا موقت، بلکه یکی از طرفین فلسفه، یکی از بال‌های پرواز آن است.»📙
                                                                                                     
ژیل دلوز، جستار «در باب فلسفه» در  Negotiations، 1995.

@Kajhnegaristan


آن گونه هایی که زنده می مانند، نه قوی ترین ها هستند و نه باهوش ترین ها، بلکه آنهایی هستند که در برابر تغییرات بیشترین سازگاری را دارند.

👤 #چارلز_داروین




@Kajhnegaristan


در کنار اعتقاد داستایفسکی به اینکه ما به‌معنای اختیارگرایانه‌اش آزاد و مختار هستیم، این فرض اساسی و حیاتی در موضع فلسفی کلّی داستایفسکی جای دارد که فقط خدا می‌تواند پشتوانه‌ی ارزش‌های مطلق باشد. بنابراین، از نظر او، چه خدا باشد چه نباشد، ما احتیاج داریم که باور کنیم خدایی وجود دارد، وگرنه «همه چیز مجاز خواهد بود»: «اگر خدایی نبود، ضروری بود خدایی اختراع کنیم... من از سال‌ها پیش تصمیم گرفته‌ام که به این مسئله فکر نکنم که آیا خدا انسان را خلق کرد، یا انسان خدا را.»

فلسفه‌ی داستایفسکی
#سوزان_لی_اندرسون


@Kajhnegaristan


‍ دوره‌ای که بارِ سطحِ عمومیِ به اصطلاح بالایی از آموزش‌‌و‌پرورشِ لیبرال را بر دوشِ خود حمل می‌کند، اما از فرهنگ به معنایِ وحدتِ سبک، که کلِ زندگیِ او را مشخص سازد، تهی و بی‌بهره است، به درستی نمی‌داند و نخواهد دانست با فلسفه چه کند، اگر «نابغه‌ی حقیقت»، خود، قرار باشد که آن را بر سرِ هر کوی و بازار جار زند. طیِ چنین دوره‌هایی، فلسفه تک‌گوییِ فرهیخته‌ی پرسه‌زنِ تنها، صیدِ تصادفیِ فرد، اسکلتِ مخفیِ در گنجه، یا ورّاجیِ بی‌زیان میانِ دانشورانِ خرفت و سالخورده و کودکان باقی می‌ماند. ممکن است هیچ‌کس به این امر مبادرت نورزد که فلسفه را با شخصِ خود تحقق بخشد و به انجام رساند؛ ممکن است هیچ‌کس به گونه‌ای فلسفی زندگی نکند، با آن وفاداریِ ساده‌ای که یک فردِ دورانِ کهن را، صرفِ نظر از این‌که، که بود و چه می‌کرد، وادار می‌نمود که به محضِ تعهد و اعلامِ ایمان به مکتب رواقی، خود را به‌سانِ یک رواقی از معرکه‌ی اجتماع بیرون کشد.

تمامیِ فلسفه‌بافیِ مدرن، سیاسی است و توسطِ حکومت‌ها، کلیساها، آکادمی‌ها، آداب و رسوم، ذوق و سلیقه، و جُبن و ترسِ انسانی، که آن را به یک دانش‌آموختگیِ جعلی محدود می‌سازند، هدایت می‌شود. فلسفه‌ی ما با این آه و اَسَف که «کاش با این همه...» و این درون‌نگری که «روزی بود و روزگاری...» متوقف می‌گردد. فلسفه در زمانه‌ی ما هیچ حقی ندارد، و انسانِ نوین، اگر تنها از شهامت یا شعور برخوردار بود، به واقع آن را طرد می‌کرد. او می‌باید که آن را با واژه‌هایی مشابهِ آن‌چه افلاطون برایِ اخراجِ شاعرانِ تراژیک از دولتِ‌ خود به کار می‌برد، طرد و تحریم نماید؛ گرچه ممکن بود پاسخی درست مشابه آنچه شاعرانِ تراژیک به افلاطون توانستند داد در کار باشد. فلسفه، اگر یک بار هم وادار می‌شد که دادِ سخن دهد، ممکن بود که بی‌درنگ بگوید:

«مردمِ بیچاره! آیا تقصیرِ من است که در میانِ شما همچون فالگیرِ پیشِ پاافتاده‌ای گردِ شهر می‌گردم؟ که می‌باید خود را پنهان کنم و جامه‌ی مبدل بپوشانم. انگار فاحشه‌ای هستم و شما قاضیانِ من؟ به خواهرِ من، هنر، خوب بنگرید! او نیز، همچون من، در میانِ بربرها به تبعید است. ما دیگر نمی‌دانیم که برای نجاتِ خویش چه کنیم. راست است که ما، در اینجا، در میانِ همه‌ی شما، همه‌ی حقوقِ خود را از دست داده‌ایم، اما داورانی که این حقوق را به ما باز خواهند گردانید درباره‌ی شما نیز به داوری خواهند نشست. آنان به شما خواهند گفت:‌ بروید برایِ خود فرهنگی دست‌و‌پا کنید. تنها آن زمان درخواهید یافت که فلسفه چه تواند و چه خواهد کرد.»

▪️فلسفه در عصر تراژیک یونانیان-
#فردریش_نیچه- ترجمه‌: مجید شریف

@Kajhnegaristan


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
🎥ویدیو:پایان فلسفه در تفکر هایدگر!
ترجمه و زیرنویس: مسعود شایگان



@Kajhnegaristan


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
🎥 ویدیو:میشل فوکو، نویسنده‌ تاریخ جنون در این گفت‌وگو توضیح می‌دهد.


چرا درباره‌ جنون/دیوانگی نوشته و روش برخورد او با این مفهوم در کتابش به چه طریق بوده است
.


@Kajhnegaristan

20 last posts shown.