رضاشاه ستوده
آنچه در مورد رضاشاه میخواهم بنویسم، لزوماً در مورد خود رضاشاه نیست. بسیاری از برنامههای او حاصل فکر دولتمردان روشنفکر پیرامون او چون تیمورتاش و علیاکبر داور و محمدعلی فروغی و سردار بهادر بود، مردانی که همگی در نهایت مغضوب او شدند و از آن میان فقط فروغی بخت آن داشت که از خشمش جان به در برد و تنها خانهنشین شود.
آنچه که عمده روشنفکران ایرانی از رضاشاه انتظار داشتند یا بعدها به خاطرش او را ستودند، تجدد نبود. تجدد سالها بود که داشت آرامآرام وارد زندگی و فضای ایران میشد. مدارس نو هم نبود که حتی پیش از مشروطه داشت به سرعت همهگیر میشد. حتی احداث مدارس دخترانه هم نبود که آن هم بعد از مشروطه رشدی غافلگیرکننده داشت. مخالفت با مدارس نو در میان قشر کوچکی از آخوندها هم مدتها قبل از رضاشاه شروع شده بود و خیلی زود هم تمام شده بود و دیگر مخالفت جدی وجود نداشت. حتی موسسات عالیتر آموزشی (در سطح دانشگاه یا کالج) هم کمکم سروکلهشان پیدا شده بود. آنچه میطلبیدند حتی امنیت هم نبود، چرا که در دولتهای بعد از جنگ جهانی اول ( قوام ، وثوق ...) امنیت از دست رفته دوره جنگ داشت کمکم احیا میشد.
راهآهن میخواستند و آن را دوای همه دردها میدانستند، و نداشتن آن را دلیل همه «عقبماندگیها» (بعدها بعضی این را برای صنعت فولاد گفتند!). ولی آنگاه که رضاشاه با نابودی بخش خصوصی در تجارت خارجی و انحصارات دولتی بیسابقه در اقتصاد، و با مالیاتهایی که کشور را تا سرحد ورشکستگی رساند، بالاخره راهآهن را ساخت، آن راهآهن نه کشور را صنعتی کرد و نه معجزاتی که تصور میکردند را فراهم کرد. بیشتر تبختری بود در جواب عقده عقبماندگی! راهآهن ومسیرهایش هر چه بود، از لحاظ اقتصادی سرمایهگذاری غلطی بود.
آنجه از رضاشاه میپسندیدند و هنوز میپسندند، مرکزگرایی و دولتگرایی وحشی و بیلگام بود. وقتی از آموزش مدرن در حکومت او سخن میگویند، به این خاطر بود که منشور هزار رنگ آموزش نوین در ایران را را یکرنگ و متمرکز و برنامهریزیشده از سوی مرکز کرد. اگر ارتش نوین او را هنوز میستایند، به این دلیل بود که این ارتش بالاخره توانست به طور کامل همه را زیر یوغ نظام مرکزی درآورد، نه به این دلیل که میتوانست جلوی هجوم خارجی را بگیرد (که نتوانست). از ظلم خانها میگویند، ولی به شما نمیگویند که رضاشاه نه تنها خود بزرگترین زمینخوار تاریخ ایران بود، بلکه سران ارتش نوین او هر کدام در یک گوشه مملکت همچون خود او مشغول چپاولهایی بودند که روی هر خان و شاهزادهای را سفید میکرد.
رضاشاه بسیار باهوش و زیرک بود، ولی از آن مهمتر بسیار خوششانس بود. درست پس از بههمریختگیهای دوران مشروطه و تمام بحرانها و بیماریها و قحطیهای جنگ جهانی اول به قدرت رسید، درست زمانی که اثرات طب نوین و انقلاب صنعتی اروپا در کل دنیا خود را آشکار کرد. او برای چیزهایی اعتبار گرفت که ربطی به او نداشت! روشنفکران زمانش و بعد از او، هرچه توانستند از قاجار تصویری سیاه ارائه کردند. بعضی مقایسهها که بین دوره او و دوره قاجار میشود به همان بلاهتی است که بعضی طرفداران ج.ا. مثلاً در مقایسه تعداد تلفنهای همراه در دوره پهلوی و دوره ج.ا. میکنند، با این تفاوت که رسم شده به این دومی میخندیم و آن اولی را مثل نقل و نبات بازتاب میدهیم. یا میگویند که اگر او نبود یا آن شش سالی در آخر حکومش که لچک از سر زنان میکشیدند نبود، حالا ایران مثل افغانستان بود (سخنی بیمعنا که به آن قبلاً در اینجا و اینجا و اینجا پرداختیم).
او سرمشقی شد برای حکومت قلدرانه و تمرکزگرایانه، و به این ترتیب سلف واقعی ج.ا. بود. ولی در طنزی سیاه، همین ج.ا. الان موجب شده که مردم شعار «رضاشاه روحت شاد» دهند! حکومت ج.ا. حتی در بدبینی فوبیاوار او نسبت به قدرتهای خارجی دنبالهرو راه او، اگرچه به نحوی بسیار احمقانهتر و اغراقآمیزتر، است (محمدرضاشاه در این مورد بسی بهتر و عاقلتر بود).
دوران پهلوی دورانی است که روح و روان ایرانی با تزریق انواع ایدئولوژیهای فاشیستی و سوسیالیستی و باستانگرایی به سردرگمی و نخوت و باد دچار شد که هنوز درگیر آن است. با مشروطه و دوران دو پهلوی تمام نهادهای سنتی ایران یکی یکی نابود گشتند تا امروز یک ایرانی بماند و یک دولت فراگیر متمرکز قلدر! میراث رضاشاه ستوده!
@jenabegav
آنچه در مورد رضاشاه میخواهم بنویسم، لزوماً در مورد خود رضاشاه نیست. بسیاری از برنامههای او حاصل فکر دولتمردان روشنفکر پیرامون او چون تیمورتاش و علیاکبر داور و محمدعلی فروغی و سردار بهادر بود، مردانی که همگی در نهایت مغضوب او شدند و از آن میان فقط فروغی بخت آن داشت که از خشمش جان به در برد و تنها خانهنشین شود.
آنچه که عمده روشنفکران ایرانی از رضاشاه انتظار داشتند یا بعدها به خاطرش او را ستودند، تجدد نبود. تجدد سالها بود که داشت آرامآرام وارد زندگی و فضای ایران میشد. مدارس نو هم نبود که حتی پیش از مشروطه داشت به سرعت همهگیر میشد. حتی احداث مدارس دخترانه هم نبود که آن هم بعد از مشروطه رشدی غافلگیرکننده داشت. مخالفت با مدارس نو در میان قشر کوچکی از آخوندها هم مدتها قبل از رضاشاه شروع شده بود و خیلی زود هم تمام شده بود و دیگر مخالفت جدی وجود نداشت. حتی موسسات عالیتر آموزشی (در سطح دانشگاه یا کالج) هم کمکم سروکلهشان پیدا شده بود. آنچه میطلبیدند حتی امنیت هم نبود، چرا که در دولتهای بعد از جنگ جهانی اول ( قوام ، وثوق ...) امنیت از دست رفته دوره جنگ داشت کمکم احیا میشد.
راهآهن میخواستند و آن را دوای همه دردها میدانستند، و نداشتن آن را دلیل همه «عقبماندگیها» (بعدها بعضی این را برای صنعت فولاد گفتند!). ولی آنگاه که رضاشاه با نابودی بخش خصوصی در تجارت خارجی و انحصارات دولتی بیسابقه در اقتصاد، و با مالیاتهایی که کشور را تا سرحد ورشکستگی رساند، بالاخره راهآهن را ساخت، آن راهآهن نه کشور را صنعتی کرد و نه معجزاتی که تصور میکردند را فراهم کرد. بیشتر تبختری بود در جواب عقده عقبماندگی! راهآهن ومسیرهایش هر چه بود، از لحاظ اقتصادی سرمایهگذاری غلطی بود.
آنجه از رضاشاه میپسندیدند و هنوز میپسندند، مرکزگرایی و دولتگرایی وحشی و بیلگام بود. وقتی از آموزش مدرن در حکومت او سخن میگویند، به این خاطر بود که منشور هزار رنگ آموزش نوین در ایران را را یکرنگ و متمرکز و برنامهریزیشده از سوی مرکز کرد. اگر ارتش نوین او را هنوز میستایند، به این دلیل بود که این ارتش بالاخره توانست به طور کامل همه را زیر یوغ نظام مرکزی درآورد، نه به این دلیل که میتوانست جلوی هجوم خارجی را بگیرد (که نتوانست). از ظلم خانها میگویند، ولی به شما نمیگویند که رضاشاه نه تنها خود بزرگترین زمینخوار تاریخ ایران بود، بلکه سران ارتش نوین او هر کدام در یک گوشه مملکت همچون خود او مشغول چپاولهایی بودند که روی هر خان و شاهزادهای را سفید میکرد.
رضاشاه بسیار باهوش و زیرک بود، ولی از آن مهمتر بسیار خوششانس بود. درست پس از بههمریختگیهای دوران مشروطه و تمام بحرانها و بیماریها و قحطیهای جنگ جهانی اول به قدرت رسید، درست زمانی که اثرات طب نوین و انقلاب صنعتی اروپا در کل دنیا خود را آشکار کرد. او برای چیزهایی اعتبار گرفت که ربطی به او نداشت! روشنفکران زمانش و بعد از او، هرچه توانستند از قاجار تصویری سیاه ارائه کردند. بعضی مقایسهها که بین دوره او و دوره قاجار میشود به همان بلاهتی است که بعضی طرفداران ج.ا. مثلاً در مقایسه تعداد تلفنهای همراه در دوره پهلوی و دوره ج.ا. میکنند، با این تفاوت که رسم شده به این دومی میخندیم و آن اولی را مثل نقل و نبات بازتاب میدهیم. یا میگویند که اگر او نبود یا آن شش سالی در آخر حکومش که لچک از سر زنان میکشیدند نبود، حالا ایران مثل افغانستان بود (سخنی بیمعنا که به آن قبلاً در اینجا و اینجا و اینجا پرداختیم).
او سرمشقی شد برای حکومت قلدرانه و تمرکزگرایانه، و به این ترتیب سلف واقعی ج.ا. بود. ولی در طنزی سیاه، همین ج.ا. الان موجب شده که مردم شعار «رضاشاه روحت شاد» دهند! حکومت ج.ا. حتی در بدبینی فوبیاوار او نسبت به قدرتهای خارجی دنبالهرو راه او، اگرچه به نحوی بسیار احمقانهتر و اغراقآمیزتر، است (محمدرضاشاه در این مورد بسی بهتر و عاقلتر بود).
دوران پهلوی دورانی است که روح و روان ایرانی با تزریق انواع ایدئولوژیهای فاشیستی و سوسیالیستی و باستانگرایی به سردرگمی و نخوت و باد دچار شد که هنوز درگیر آن است. با مشروطه و دوران دو پهلوی تمام نهادهای سنتی ایران یکی یکی نابود گشتند تا امروز یک ایرانی بماند و یک دولت فراگیر متمرکز قلدر! میراث رضاشاه ستوده!
@jenabegav