روزی روزگاری در جنگلی سرسبز، گروهی از حیوانات کوچک و بزرگ کنار یکدیگر زندگی میکردند. در میان آنها یک خرگوش کوچک و بامزه به نام «خوشگام» بود. او همیشه از هر چیزی میترسید، حتی از سایهی خودش! اگر باد درختی را تکان میداد، خوشگام پا به فرار میگذاشت.
یک روز، شایعهای در جنگل پیچید که یک گرگ گرسنه به جنگل آمده و همه حیوانات را تهدید میکند. ترس تمام جنگل را فراگرفته بود. خوشگام هم مثل بقیه خیلی ترسیده بود، اما برخلاف دیگران، نمیتوانست فقط در لانهاش بماند. او تصمیم گرفت راهی پیدا کند تا به بقیه کمک کند.
خوشگام به سراغ دوست قدیمیاش، جغد دانا، رفت و از او راهنمایی خواست. جغد گفت: «شجاعت یعنی انجام کاری که میترسی، اما میدانی که درست است. اگر به خودت اعتماد کنی، راهی پیدا میکنی.»
خوشگام با فکر کردن به این حرف، ایدهای به ذهنش رسید. او تصمیم گرفت با کمک دوستان کوچکش، یک نقشه بچیند. او به پرندهها گفت که از بالا مراقب باشند و خبر دهند گرگ کجاست. سنجابها شروع به جمعآوری میوههای کهنه و سنگهای کوچک کردند. و خوشگام هم به دنبال ساختن تلهای ساده ولی مؤثر رفت.
وقتی گرگ نزدیک شد، پرندهها خبر دادند. سنجابها با پرتاب میوهها و سنگها حواس گرگ را پرت کردند، و خوشگام گرگ را به سمت تله کشاند. در نهایت، گرگ در تله افتاد و دیگر نتوانست به حیوانات آسیب برساند.
حیوانات با دیدن شجاعت خوشگام از او قدردانی کردند. از آن روز به بعد، خوشگام فهمید که شجاعت یعنی روبهرو شدن با ترسها، حتی اگر کوچک باشی.
اینطور شد که خرگوش کوچک و ترسو به قهرمان جنگل تبدیل شد و همه یاد گرفتند که هر کسی، حتی کوچکترین موجودات هم میتوانند کارهای بزرگی انجام دهند.
@ghesse_lalaii
یک روز، شایعهای در جنگل پیچید که یک گرگ گرسنه به جنگل آمده و همه حیوانات را تهدید میکند. ترس تمام جنگل را فراگرفته بود. خوشگام هم مثل بقیه خیلی ترسیده بود، اما برخلاف دیگران، نمیتوانست فقط در لانهاش بماند. او تصمیم گرفت راهی پیدا کند تا به بقیه کمک کند.
خوشگام به سراغ دوست قدیمیاش، جغد دانا، رفت و از او راهنمایی خواست. جغد گفت: «شجاعت یعنی انجام کاری که میترسی، اما میدانی که درست است. اگر به خودت اعتماد کنی، راهی پیدا میکنی.»
خوشگام با فکر کردن به این حرف، ایدهای به ذهنش رسید. او تصمیم گرفت با کمک دوستان کوچکش، یک نقشه بچیند. او به پرندهها گفت که از بالا مراقب باشند و خبر دهند گرگ کجاست. سنجابها شروع به جمعآوری میوههای کهنه و سنگهای کوچک کردند. و خوشگام هم به دنبال ساختن تلهای ساده ولی مؤثر رفت.
وقتی گرگ نزدیک شد، پرندهها خبر دادند. سنجابها با پرتاب میوهها و سنگها حواس گرگ را پرت کردند، و خوشگام گرگ را به سمت تله کشاند. در نهایت، گرگ در تله افتاد و دیگر نتوانست به حیوانات آسیب برساند.
حیوانات با دیدن شجاعت خوشگام از او قدردانی کردند. از آن روز به بعد، خوشگام فهمید که شجاعت یعنی روبهرو شدن با ترسها، حتی اگر کوچک باشی.
اینطور شد که خرگوش کوچک و ترسو به قهرمان جنگل تبدیل شد و همه یاد گرفتند که هر کسی، حتی کوچکترین موجودات هم میتوانند کارهای بزرگی انجام دهند.
@ghesse_lalaii