کتابخانه عمومی فراسوی دانش


Channel's geo and language: Iran, English
Category: Telegram


📚 کتابخانه عمومـــی و تخصصــی فراســـوی دانــش
▫️تأسیس: 1399
▪️مؤسس: دكتر امیر میرهلــی
با مجوز رسمی از نهاد کل کتابخانه‌های عمومی کشور

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
Iran, English
Category
Telegram
Statistics
Posts filter


کتاب را که باز کردم، دیدم باز هم یکی از این دانشمندها نشسته و برایمان نسخه پیچیده. اما نه از آن نسخه‌های معمولی. پولدرک - که خودش را استاد دانشگاه استنفورد می‌داند - آمده سراغ مغز ما. همین مغزی که نمی‌گذارد ما از شر عادت‌هایمان خلاص شویم.

خب، راستش را بخواهید حرف‌هایش بد هم نیست. می‌گوید چرا هی تصمیم می‌گیریم و هی نمی‌شود؟ چرا هر چه می‌خواهیم از یک عادت دست بکشیم، نمی‌شود که نمی‌شود؟

یک جور هایی انگار مغزمان با ما لج کرده. هر کاری را که صد بار تکرار می‌کنیم، می‌شود عادت و بعد، بیا و درستش کن. مثل همین اهمال‌کاری. هی می‌گویی امروز آخرین روز است، فردا باز همان آش است و همان کاسه.

پولدرک می‌گوید - و من باورم می‌شود - که این مغز ما یک جورهایی شبیه نوار ضبط است. هر چه را که مدام تکرار کنی، حک می‌شود رویش و پاک کردنش کار حضرت فیل است. بعد هم با آن زبان علمی‌اش توضیح می‌دهد که چطور سلول‌های مغز با هم دست به یکی می‌کنند تا ما را اسیر عادت‌هایمان نگه دارند.

اما خب، همه‌اش هم ناامیدکننده نیست. می‌گوید راه‌هایی هست برای شکستن این طلسم. البته نه از این راه‌های عجیب و غریب که هر روز یک نفر برایمان تجویز می‌کند. حرف‌هایش پشتوانه علمی دارد. آزمایش کرده‌اند، دیده‌اند، سنجیده‌اند.

خلاصه اینکه اگر می‌خواهید بدانید چرا این قدر سخت است که آدم عادت‌هایش را کنار بگذارد، این کتاب را بخوانید. شاید فهمیدید که چرا من و امثال من این‌قدر با عادت‌هایمان کلنجار می‌رویم و آخرش هم زورمان نمی‌رسد.

به قول خودش، مغز ما "سخت برای شکستن" است. اما مگر ما هم کم آورده‌ایم؟ لااقل حالا می‌دانیم با چه چیزی طرفیم.

✍️ امیر میرهلی
|
💎@Farasoyedaneshlib💎|


📖معرفی کتاب | سخت برای شکستن

نویسنده: راسل پولدرک
انتشارات: پرینستون
سال انتشار: ۲۰۲۱

چرا ترک عادت موجب مرض است؟
چرا با وجود تصمیم‌های قاطع، باز به مسیر قبلی باز می‌گردیم؟
چرا شکستن برخی عادت‌ها این‌قدر دشوار و طاقت‌فرساست؟

پولدرک، استاد برجسته علوم اعصاب دانشگاه استنفورد، در این کتاب ارزشمند پرده از اسرار پیچیده مغز برمی‌دارد و با زبانی علمی اما شیوا، به کالبدشکافی عمیق عادت‌ها می‌پردازد.

🔹 آنچه در این کتاب می‌خوانید:

کشف رازهای نهفته در شبکه‌های عصبی و نقش آنها در شکل‌گیری عادت‌ها
بررسی دقیق سازوکارهای مغزی که عادت‌ها را ماندگار می‌کنند
تحلیل علمی چرایی مقاومت مغز در برابر تغییر
راهکارهای نوین و کاربردی برای تغییر عادت‌های ناخواسته

🔸 ویژگی‌های منحصر به فرد کتاب:

تلفیق هوشمندانه یافته‌های علوم اعصاب با روانشناسی رفتاری
ارائه راه‌حل‌های عملی مبتنی بر پژوهش‌های معتبر
روایت جذاب و علمی از پیچیده‌ترین فرآیندهای مغزی
تصویرسازی دقیق از نحوه شکل‌گیری و تثبیت عادت‌ها

برای همه کسانی که می‌خواهند:
عادت‌های جدید بسازند
الگوهای رفتاری خود را تغییر دهند
با علم روز، مسیر تحول فردی را بپیمایند

این کتاب، چراغ راه تغییر و تحول است...

#معرفیکتاب #روانشناسی #علوماعصاب #توسعه_فردی
#فراسوی_دانش

|💎@Farasoyedaneshlib💎|


برخی کتاب های تاریخی خریداری شده از نمایشگاه تهران 1403 شماره های 195 تا 199


شور دانایی و ذوق توانایی، چون شرابی است که هر چه کُهن‌تر گردد، دلنشین‌تر شود و چون آتشی است که هر چه پیش‌تر رود، آتشین‌تر گردد. این سودای سَرمدی، نه با پیری کاهَد و نه با سالخوردگی فرسایَد.


Forward from: کتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران
استاد سید احمد اشکوری
عکس، همین امشب، توسط دوست عزیز آقای حافظیان


Forward from: کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران
https://www.samanpl.ir/lsearch/lsearch/Index


شما می توانید در تمامی کتابخانه هایی که زیر نظر نهاد عمومی کتابخانه های کشور هستند، همزمان سرچ کنید و کتابی را که دنبال آن هستید، بیابید. ممکن است کتابخانه ای نزدیک شما آن را داشته باشد. این تمرکز بسیار جالب است و در بیشتر موارد، منجر به یافتن آثاری می شود که محقق و پژوهشگر دنبال آن است.


امروز رسید


بنده که این حقیر باشم، روزگاری نه چندان دور در این دانشکده درس می‌خواند. هر صبح که از درب دانشکده وارد می‌شدم، انگار وارد دنیای دیگری می‌شدم. دنیایی که در آن علم و معرفت موج می‌زد و هر گوشه‌اش بوی دانش می‌داد.

در همین دانشکده بود که بخت بلندی نصیبم شد و با دو استاد بزرگ آشنا شدم. آشنایی‌ای که اگر بگویم برای یک عمر بس است، سخنی به گزاف نگفته‌ام. یکی از این دو بزرگوار را که می‌شناسید و من همچنان افتخار شاگردی‌اش را دارم و هر روز بیش از پیش از محضرش بهره می‌برم. از ایشان بسیار گفته‌ام و نوشته‌ام و باز هم خواهم گفت.

و اما استاد دوم، مرحوم دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی بود. هنوز که هنوز است، وقتی نامش را می‌شنوم، حال و هوای آن روزها در دلم زنده می‌شود. استادی که نه فقط علم، که درس زندگی به ما آموخت. روحش شاد که یادش همچنان در دل و جان ما زنده است و هر وقت نامش را می‌آورم، احساسات عجیبی وجودم را فرا می‌گیرد.


Forward from: کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران
Video is unavailable for watching
Show in Telegram
صحبت‌های خانم دکتر ژاله آموزگار، استاد دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، که پس از تغییر رییس دانشکده ادبیات توسط دکتر سید‌حسین حسینی سرپرست دانشگاه تهران و با درخواست و دعوت ایشان، امروز بعد از سه‌سال به دانشکده ادبیات بازگشت.
https://t.me/UT_Central_Library


Forward from: امیر میرهلی_هنر
ابن خلدون از آن عجایب روزگار بود! مردی که در تونس قدیم، یک تنه کاری کرد که همه تاریخ‌نویسان انگشت به دهان ماندند. فکرش را بکنید، وقتی همه داشتند از شاهان و جنگ‌ها می‌نوشتند، او نشست و گفت: "این مردم کوچه و بازار را دریابید!" و همین شد که کتاب مقدمه‌اش هنوز که هنوز است، چراغ راه جامعه‌شناسان دنیاست.

حالا جالب اینجاست که فرنگی‌ها تازه چند قرن بعد، با آن همه ادعا، رسیدند به همان حرف‌هایی که این مرد مسلمان در "علم عمران" زده بود. انگار نه انگار که این دانشمند شرقی، هشتصد سال پیش در کتابش نوشته بود چرا جامعه‌ها شکل می‌گیرند و چطور تمدن‌ها بالا و پایین می‌روند.

راستش را بخواهید، من خودم هم از آن جوان‌هایی بودم که سخت شیفته این مرد شدم. چنان که در دوران ارشد، وقتی داشتم درباره سقوط حکومت‌ها تحقیق می‌کردم، دیدم هرچه می‌خوانم، باز راه به سوی ابن خلدون دارد. همین شد که باکس نظری پایان‌نامه‌ام را از اندیشه‌های او و تلفیقش با دیگر اندیشمندان ساختم و هنوز هم که هنوز است، نگاهم به جامعه و سیاست، رنگ و بوی ابن خلدون دارد.


➖➖➖➖➖➖
🎨 @mirhelliart
💎 @Amirmirhelli


حکایت این روزهای پریشان ما...

روزگاری که پدران ما بر سر سفره‌های حصیری می‌نشستند، حواسشان شش دانگ به همان لقمه‌ای بود که در دست داشتند و به همان صحبتی که در مجلس می‌شد. نه پیامی می‌آمد، نه زنگی می‌خورد، نه صفحه‌ای روشن می‌شد. حالا اما روزگار دگر شده است و ما مردمان هزار دل و هزار حواس شده‌ایم.

راستش را بخواهید، این روزها که به احوال آدمیان می‌نگرم، می‌بینم عجب داستان غریبی شده است این قصه‌ی توجه و تمرکز. انگار نه انگار که ما همان نوادگان مردمانی هستیم که وقتی کاری می‌کردند، تمام قد پای همان کار می‌ایستادند. حالا شده‌ایم مثل آن شتر که یک چشمش به بار است و یک چشمش به راه، با این تفاوت که ما هزار چشم داریم و هر کدام جایی.

این صفحه‌های درخشان که در دست گرفته‌ایم، بلای عجیبی است. هم نعمت است و هم نِقمَت. نعمتش را که همه می‌دانیم، اما نقمتش این است که دیگر نمی‌توانیم یک جا بند شویم. مثل این می‌ماند که در یک اتاق نشسته باشی و هزار پنجره جلویت باز باشد و از هر پنجره صدایی بیاید و تصویری.

عجیب است که ما آدم‌ها چطور به این روز افتاده‌ایم. همین دیروز داشتم فکر می‌کردم که چقدر فرق است میان این نسل و آن نسل. آن وقت‌ها اگر کسی می‌خواست کتاب بخواند، می‌نشست و از اول تا آخرش را می‌خواند. حالا ما وسط کتاب خواندن، ده بار به گوشی نگاه می‌کنیم، پنج بار ایمیل چک می‌کنیم و سه بار هم سراغ شبکه‌های اجتماعی می‌رویم.

این است که می‌گویم: آدمی در این زمانه عجیب، گرفتار هزار پنجره شده است. و شاید روزی برسد که دلمان برای آن روزهای ساده تنگ شود، روزهایی که می‌شد فقط به یک چیز فکر کرد و همان یک چیز را درست و حسابی فهمید...

|
💎@Farasoyedaneshlib💎|


📖بخشی از کتاب #دیگر_شما_را_دنبال_نمی‌کنم_ممنون!
✍️ژولیو ونسان گامبتو

|💎@Farasoyedaneshlib💎|


✍️رسول جعفریان: چه چیزی در سر ما بوده است که با چاپ موافقت نکرده‌ایم در حالی که از زمان صفویه می‌توانستیم این کار را انجام دهیم؟

|💎@Farasoyedaneshlib💎|


این تلفن همراه شده بت اعظم روزگار ما. همه چیز را قی کرده‌ایم توی این جعبه‌های جادویی و حالا مثل معتادها، دست و پا بسته‌ایم. نه می‌توانیم بگذاریمش کنار، نه می‌توانیم رهایش کنیم.

هزار دلار پول می‌دهیم که یک رایانه کوچک را همه‌جا با خودمان حمل کنیم و بعد می‌نالیم که چرا آرامش نداریم! خُب معلوم است که نداریم. مگر می‌شود با این همه زنگ و اعلان و پیام و عکس و فیلم، آرامشی هم باقی بماند؟

می‌خواهید نسخه‌ای بدهم برای این درد بی‌درمان؟ بسیار ساده است: گاهی این جعبه جادویی را در خانه جا بگذارید و بزنید بیرون. همین. بروید کافه، بروید پیاده‌روی، بروید لای مردم. بگذارید هوای آزاد به کله‌تان بخورد.

این را من نمی‌گویم، این را تجربه می‌گوید. تجربه‌ای که از غربال زمان گذشته و ثابت کرده که آدمیزاد، پیش از این اختراعات هم زندگی می‌کرده، و چه خوب هم زندگی می‌کرده.

#دعوت_به_آرامش #زندگی_ساده #لحظه_های_آرام"

|
💎@Farasoyedaneshlib💎|


📖بخشی از کتاب #دیگر_شما_را_دنبال_نمی‌کنم_ممنون!
✍️ژولیو ونسان گامبتو

|
💎@Farasoyedaneshlib💎|


وقتی که شاه، شاهی بلد نباشد و وزیر، وزارت

قصه، قصه‌ی سال ۱۱۳۵ هجری است. اصفهان بود و شاه سلطان حسین صفوی. همان که کلاهش از مغزش سنگین‌تر بود. نشسته بود توی قصر و ذکر می‌گفت. ملاباشی‌ها هم دورش را گرفته بودند. هی می‌گفتند شاها، سلطانا، خطری نیست.

محمود افغان با لشکرش آمد. از همان افغان‌های قندهاری. شش ماه شهر را محاصره کرد. شش ماه تمام. مردم نان نداشتند. گربه می‌خوردند. سگ می‌خوردند. علف می‌خوردند. بعد هم نوبت به گوشت آدمیزاد رسید. بله! همین اصفهان خودمان. همان که می‌گفتند نصف جهان است.

درباریان چه می‌کردند؟ هیچ! یکی‌شان پیغام می‌برد به افغان‌ها، یکی‌شان جاسوسی می‌کرد، یکی‌شان هم دنبال نان شب خودش بود. شاه هم که انگار نه انگار. توی قصر نشسته بود و ... .بگذریم. مقربان دربار هم که فقط به فکر جیب خودشان بودند.

مردم می‌مردند. هر روز صدتا، دویست‌تا. جنازه‌ها افتاده بود کف خیابان‌ها. کسی نبود جمعشان کند. بوی تعفن همه جا را برداشته بود. زن‌ها بچه‌هایشان را می‌فروختند به یک من نان. این بود حال و روز پایتخت صفوی‌ها.

آخرش چه شد؟ شاه سلطان حسین، همان که خودش را "ظل‌الله" می‌دانست، با پای خودش رفت پیش محمود افغان. تاج را گذاشت روی سر او. همین! به همین سادگی. دویست سال حکومت صفوی تمام شد.

بازار اصفهان غارت شد. مسجدها غارت شد. کتابخانه‌ها آتش گرفت. کاخ‌ها ویران شد. مردم هم که مرده بودند. آنهایی هم که نمرده بودند، آرزوی مرگ می‌کردند.

می‌دانید چرا این‌طور شد؟ چون شاه، شاه نبود. درباریان، دربار نبودند. سپاه، سپاه نبود. همه شده بودند یک مشت مفت‌خور که فقط به فکر خودشان بودند. مملکت را فروختند به چند تا افغان قندهاری.

بعدش هم که چه شد؟ محمود افغان دیوانه شد. شروع کرد به کشتن اطرافیانش. می‌گویند روزی صد نفر را می‌کشت. اشرف افغان آمد و او را کشت. بعد هم نادر آمد و اشرف را فراری داد. این است رسم روزگار. این است عاقبت بی‌کفایتی.

حالا شهر چه شد؟ همان اصفهان نصف جهان؟ شد یک شهر مرده. یک شهر ویران. جمعیتش از ششصد هزار رسید به پنجاه هزار. چهارباغش شد ویرانه. بناهایش شد طویله اسب‌های افغان‌ها. این است عاقبت کار وقتی که شاه، شاهی بلد نباشد و وزیر، وزارت.


Forward from: کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران
Video is unavailable for watching
Show in Telegram
چگونه می‌توان در مدت‌زمان کوتاه، محتوای ارائه‌شده توسط استاد یا هر صوتی را به‌طور کامل به متن دقیق تبدیل کرد، از آن خلاصه‌ای تهیه نمود، تحلیل کرد و به محتوای کاربردی تبدیل نمود؟


طنز تلخ تاریخ

روزگاری بود که بغداد، نگین جهان اسلام، چون ستاره‌ای درخشان در آسمان تمدن می‌درخشید. اما چه سود که گرداب قدرت و طمع، این شهر را به ورطه نابودی کشاند. وقتی مغول‌ها به دروازه‌های شهر رسیدند، هیچ‌کس باور نمی‌کرد این سیل ویرانگر، چنان بر بغداد بتازد که حتی دجله هم از خون سرخ شود.

مردم کوچه و بازار، هر کدام به گوشه‌ای خزیدند و خلیفه، در قصر خود، دست روی دست گذاشت و توکل را جای تدبیر نشاند. می‌گویند وقتی مغول‌ها وارد شدند، خلیفه را در میان قالی پیچیدند و اسب‌ها را روی او راندند، نه برای این‌که خونش بر زمین ریخته نشود، بلکه شاید نشانه‌ای باشد که زمین از خون چنین بی‌کفایتی نجس نشود!

اما تاریخ، همیشه جایی برای طنز دارد: همین مغول‌های فاتح، چندی بعد در بغداد همان کتاب‌هایی را که به دجله ریخته بودند، از بازارهایش خریدند تا درس حکومت‌داری بیاموزند! بله، تاریخ گاهی چنان می‌چرخد که فاتح دیروز، شاگرد امروز شود.


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
استاد ژاله آموزگار:

ایران را تنها نگذارید
فردوسی نمی‌بخشدتون


رسول جعفریان در نشست «جست و جو گر گذشته، دغدغه مند آینده» اظهار داشت:« آینده ایران وابسته به حریت(آزادی) در حوزه تفکر است و اگر تفکر در کشور قرار است شکل بگیرد، نیازمند حریت است.»

جعفریان تصریح کرد: « برای اینکه تفکری در این کشور شکل بگیرد به حریّت نیاز داریم. بدون مفهوم حریّت، اندیشه و تفکری در کشور شکل نمی‌گیرد و این حریّت چیزی نیست که فقط مربوط به حریّت سیاسی باشد و به این هم مربوط نیست که حق حریّت را بدهند که آن هم یک بخش است. اینکه آدم از گذشته، سنت‌ها، عقاید و هرچیری آزاد باشد و حکومت هم طبعاً به عنوان جزئی از قضایا اگر تمایل دارد که در جامعه تفکر شکل بگیرد باید حریت را به مردم خود هدیه کند و زمینه‌اش را باید فراهم کند. ...»

20 last posts shown.