شروع رمانها همیشه یک جور است، یعنی مشکل مهندسی رمان را دارم. زنی دارم و مردی و محیط خاصی. بعد از خودم سؤال میکنم چه چیزی باعث میشود که کاسهی صبر این آدم ها لبریز بشود و از حدود خودشان تجاوز کنند؟ گاهی وقتها علتش حادثهای بسیار ساده است، یعنی چیزی که زندگی آنها را تغییر میدهد. بعد از این مرحله است که دیگر به طور جدی دست به کار میشوم و فصل به فصل جلو میروم.