#پارت718
همین که خانم بزرگ برگشت تو سالن..پدرام از جاش بلند شد
وبا صدای گرفته وعصبی و اخم غلیظی که روی پیشونیش بود
رو به هانی گفت:بلند شو ما هم بریم دیگه..جا خوش کردی؟
هانی دست پدرام رو کشید وگفت:کجا حالا نشستیم..
تو هم بشین حالا که زوده.
پدرام کلافه دستی بین موهاش کشید
وگفت:نه من خونه کار دارم..فردا هم باید برم مطب کلی کار ریخته سرم..
بلندشو بریم..دیگه دیره.
هانی خندید وگفت:فردا که جمعه
ست اقای خوش حواس...از کی تا حالا دکی جون جمعه ها هم
مطبتو باز میکنی که من نمی دونستم؟...
پدرام نفسشو داد بیرون و خواست یه چیزی بگه که خانم بزرگ
گفت:پدرام بشین..می خوام با هانی حرف بزنم.
همین که خانم بزرگ برگشت تو سالن..پدرام از جاش بلند شد
وبا صدای گرفته وعصبی و اخم غلیظی که روی پیشونیش بود
رو به هانی گفت:بلند شو ما هم بریم دیگه..جا خوش کردی؟
هانی دست پدرام رو کشید وگفت:کجا حالا نشستیم..
تو هم بشین حالا که زوده.
پدرام کلافه دستی بین موهاش کشید
وگفت:نه من خونه کار دارم..فردا هم باید برم مطب کلی کار ریخته سرم..
بلندشو بریم..دیگه دیره.
هانی خندید وگفت:فردا که جمعه
ست اقای خوش حواس...از کی تا حالا دکی جون جمعه ها هم
مطبتو باز میکنی که من نمی دونستم؟...
پدرام نفسشو داد بیرون و خواست یه چیزی بگه که خانم بزرگ
گفت:پدرام بشین..می خوام با هانی حرف بزنم.