#پارت625
قلبم تند تند میزد ولی اینبار از ترس بود نه چیز دیگه...
داد زد:به من میخندی؟..اره؟...داری منو مسخره می کنی؟...
پشت خانم بزرگ سنگر گرفته بودم..هانی هم از پشت پدرام رو چسبیده بود...
هانی :اروم باش پدرام..چه مرگت شد یهو؟..
پدرام با حرص لباشو به هم می فشرد...
خانم بزرگ برگشت و نگام کرد بعد رو به پدرام گفت:چت شده تو پدرام؟..
جواب منو که ندادی حالا داری الکی می پری به این دختر؟...
طفلک چه گناهی کرده که داری اینجوری باهاش حرف می زنی؟..
پدرام به طرفم خیز برداشت ولی هانی سفت نگهش داشت...
پدرام با حرص داد زد: این طفلکه؟..این؟..این که یه زبون داره
6 متر از قدش دراز تر ...نبودید ببینید چیا به من می گفت...
تازه میگید دارم الکی بهش می پرم؟
❌❌ توجهههه👇👇
عزیزانی که درخواست رمان کامل #قلب_بیتابم
داشتن رمان کاملش آماده شده و بسیااار بسیااار طولانیه هرکی کامل رمان رو میخواد پیام بده بگه رمان #قلب_بیتابم
رو میخوام👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈👈.۰