#پارت717
به شاهین نگاه کردم..لبخند مردونه ای تحویلم داد
و سرشو تکون داد...نگاهش جور خاصی بود..
چیزی ازش سر در نیارودم..و اما هانی..با یه لبخند بزرگ داشت
نگام می کرد..من هم لبخند کمرنگی زدم..
رو به شاهین گفتم:واقعا شرمنده ام..ولی خب من..
شاهین میون حرفم اومد و گفت:می دونم توتیا خانم..
من کاملا درکتون می کنم وهیچ گله ای هم ندارم..
این حقه شماست که بتونید انتخاب بکنید..شرمندگی نداره.
با نگاهی پر از سپاس گفتم:من واقعا نمی دونم چی بگم...ازتون ممنونم.
با لبخند سرشو تکون داد و چیزی نگفت.
شاهین کمی پیش ما نشست و بعد هم از همگی خداحافظی کرد ورفت..
قبل از رفتن دوباره ازش معذرت خواستم و ازش به خاطر کمکی که
می خواست بهم بکنه تشکرکردم.خانم بزرگ مثل اونبار
تا دم در همراهیش کرد..
❌❌ توجهههه👇👇
عزیزانی که درخواست رمان کامل #قلب_بیتابم داشتن رمان کاملش آماده شده و بسیااار بسیااار طولانیه هرکی کامل رمان رو میخواد پیام بده بگه رمان #قلب_بیتابم رو میخوام👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈👈
.۰
به شاهین نگاه کردم..لبخند مردونه ای تحویلم داد
و سرشو تکون داد...نگاهش جور خاصی بود..
چیزی ازش سر در نیارودم..و اما هانی..با یه لبخند بزرگ داشت
نگام می کرد..من هم لبخند کمرنگی زدم..
رو به شاهین گفتم:واقعا شرمنده ام..ولی خب من..
شاهین میون حرفم اومد و گفت:می دونم توتیا خانم..
من کاملا درکتون می کنم وهیچ گله ای هم ندارم..
این حقه شماست که بتونید انتخاب بکنید..شرمندگی نداره.
با نگاهی پر از سپاس گفتم:من واقعا نمی دونم چی بگم...ازتون ممنونم.
با لبخند سرشو تکون داد و چیزی نگفت.
شاهین کمی پیش ما نشست و بعد هم از همگی خداحافظی کرد ورفت..
قبل از رفتن دوباره ازش معذرت خواستم و ازش به خاطر کمکی که
می خواست بهم بکنه تشکرکردم.خانم بزرگ مثل اونبار
تا دم در همراهیش کرد..
❌❌ توجهههه👇👇
عزیزانی که درخواست رمان کامل #قلب_بیتابم داشتن رمان کاملش آماده شده و بسیااار بسیااار طولانیه هرکی کامل رمان رو میخواد پیام بده بگه رمان #قلب_بیتابم رو میخوام👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈👈
.۰