#پارت715
اروم سرمو بلند کردم..به شاهین نگاه کردم..بی تفاوت بود..
به هانی نگاه کردم..دیگه لبخند روی لباش نبود وبا کنجکاوی چشم به من دوخته بود..
جرات نداشتم به نفر بعدی نگاه کنم...اما نگاه بی قرارم بهش افتاد
..نتونستم جلوشو بگیرم.. نگاهم بی طاقت بود..
بی تاب یه نگاه هر چند سرد از طرف پدرام بودم...
نگاه مستقیم پدرام به من بود..درست توی چشمام زل زده
بود..
نگاهش جور خاصی بود..اینبار نمی تونستم معنیش کنم...
نه توش التماس بود و نه...خدایا چرا از این نگاه سردر
نمیارم؟..چرا حرفی نمی زنه؟...روی پیشونیش هیچ اخمی نداشت...
حالت صورتش کاملا معمولی بود...انگار هیچ
اتفاقی قرار نیست بیافته...
چرا با من اینکارو می کنی پدرام؟چرا تو نباید نفر سوم باشی؟...
❌❌ توجهههه👇👇
عزیزانی که درخواست رمان کامل #قلب_بیتابم داشتن رمان کاملش آماده شده و بسیااار بسیااار طولانیه هرکی کامل رمان رو میخواد پیام بده بگه رمان #قلب_بیتابم رو میخوام👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈👈
.۰
اروم سرمو بلند کردم..به شاهین نگاه کردم..بی تفاوت بود..
به هانی نگاه کردم..دیگه لبخند روی لباش نبود وبا کنجکاوی چشم به من دوخته بود..
جرات نداشتم به نفر بعدی نگاه کنم...اما نگاه بی قرارم بهش افتاد
..نتونستم جلوشو بگیرم.. نگاهم بی طاقت بود..
بی تاب یه نگاه هر چند سرد از طرف پدرام بودم...
نگاه مستقیم پدرام به من بود..درست توی چشمام زل زده
بود..
نگاهش جور خاصی بود..اینبار نمی تونستم معنیش کنم...
نه توش التماس بود و نه...خدایا چرا از این نگاه سردر
نمیارم؟..چرا حرفی نمی زنه؟...روی پیشونیش هیچ اخمی نداشت...
حالت صورتش کاملا معمولی بود...انگار هیچ
اتفاقی قرار نیست بیافته...
چرا با من اینکارو می کنی پدرام؟چرا تو نباید نفر سوم باشی؟...
❌❌ توجهههه👇👇
عزیزانی که درخواست رمان کامل #قلب_بیتابم داشتن رمان کاملش آماده شده و بسیااار بسیااار طولانیه هرکی کامل رمان رو میخواد پیام بده بگه رمان #قلب_بیتابم رو میخوام👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈👈
.۰