#پارت711
هر دو سکوت کرده بودیم..تا اینکه خانم بزرگ سرشو بلند کرد
ونگام کرد..
***
خانم بزرگ گفت که بعد از صرف شام من جوابمو اعلام می کنم..
دیگه مطمئن بودم باید کی رو انتخاب کنم..
اینبار سر میز کنار خانم بزرگ نشستم...
هم برای خانم بزرگ غذا کشیدم هم برای خودم..
شاهین گفت که میره دستاشو بشوره و میاد...سرجام نشستم
که نگام افتاد به پدرام...بشقابش خالی بود .زل زده بود
به من...عاشق این نگاه سردش بودم..خب دیوونه بودم
دیگه...دیوونه و عاشق...
بشقابش رو بدون هیچ حرفی از
جلوش برداشتم تا براش غذا بکشم..اون هم هیچی نگفت و
این اجازه رو بهم داد..بعد از کشیدن غذا بشقابشو گذاشتم جلوش.
.زیر لب یه بفرمایید هم گفتم..
❌❌ توجهههه👇👇
عزیزانی که درخواست رمان کامل #قلب_بیتابم داشتن رمان کاملش آماده شده و بسیااار بسیااار طولانیه هرکی کامل رمان رو میخواد پیام بده بگه رمان #قلب_بیتابم رو میخوام👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈👈
.۰
هر دو سکوت کرده بودیم..تا اینکه خانم بزرگ سرشو بلند کرد
ونگام کرد..
***
خانم بزرگ گفت که بعد از صرف شام من جوابمو اعلام می کنم..
دیگه مطمئن بودم باید کی رو انتخاب کنم..
اینبار سر میز کنار خانم بزرگ نشستم...
هم برای خانم بزرگ غذا کشیدم هم برای خودم..
شاهین گفت که میره دستاشو بشوره و میاد...سرجام نشستم
که نگام افتاد به پدرام...بشقابش خالی بود .زل زده بود
به من...عاشق این نگاه سردش بودم..خب دیوونه بودم
دیگه...دیوونه و عاشق...
بشقابش رو بدون هیچ حرفی از
جلوش برداشتم تا براش غذا بکشم..اون هم هیچی نگفت و
این اجازه رو بهم داد..بعد از کشیدن غذا بشقابشو گذاشتم جلوش.
.زیر لب یه بفرمایید هم گفتم..
❌❌ توجهههه👇👇
عزیزانی که درخواست رمان کامل #قلب_بیتابم داشتن رمان کاملش آماده شده و بسیااار بسیااار طولانیه هرکی کامل رمان رو میخواد پیام بده بگه رمان #قلب_بیتابم رو میخوام👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈👈
.۰