#پارت626
خانم بزرگ داد زد:اروم باش دیگه...مگه چی بهت گفته؟..
پدرام یه نگاه به خانم بزرگ انداخت ...یه دفعه اروم شد..
دیگه تقلا نمی کرد...صورتش از خشم سرخ شده بود
ولی احساس می کردم ارومتر شده...
رو به خانم بزرگ با صدای ارومی گفت :چی؟...
یه نگاه به من انداخت و دوباره به خانم بزرگ نگاه کرد:هیچی...چیز مهمی نبود...
هانی خندیدوگفت:واسه اینکه چیز مهمی نبوده داشتی توتیا رو می خوردی؟...
به هانی نگاه کرد ...هنوز پدرام رو محکم چسبیده بود..
پدرام با حرص تقریبا داد زد: تو چرا اینطوری چسبیدی به من؟
د ولم کن دیگه خفه ام کردی...ولم کن ...
هانی سفت تر چسبیدش و گفت : د نه د..ولت کنم
تا بری دختر مردمو گاز بگیری؟...هنوز خوی وحشی
گریت کامل از تنت بیرون نیومده..
خانم بزرگ داد زد:اروم باش دیگه...مگه چی بهت گفته؟..
پدرام یه نگاه به خانم بزرگ انداخت ...یه دفعه اروم شد..
دیگه تقلا نمی کرد...صورتش از خشم سرخ شده بود
ولی احساس می کردم ارومتر شده...
رو به خانم بزرگ با صدای ارومی گفت :چی؟...
یه نگاه به من انداخت و دوباره به خانم بزرگ نگاه کرد:هیچی...چیز مهمی نبود...
هانی خندیدوگفت:واسه اینکه چیز مهمی نبوده داشتی توتیا رو می خوردی؟...
به هانی نگاه کرد ...هنوز پدرام رو محکم چسبیده بود..
پدرام با حرص تقریبا داد زد: تو چرا اینطوری چسبیدی به من؟
د ولم کن دیگه خفه ام کردی...ولم کن ...
هانی سفت تر چسبیدش و گفت : د نه د..ولت کنم
تا بری دختر مردمو گاز بگیری؟...هنوز خوی وحشی
گریت کامل از تنت بیرون نیومده..