#پارت624
حرص خوردنش لذت میبردم...نمی دونم چرا لابد دیوونه شده
بودم ولی دست خودم نبود وقتی می دیدم به تموم حرکات و رفتارام
عکس العمل نشون میده دوست داشتم مرتب حرصش بدم..
اونم کم منو اذیت نکرده بود...مرتب بهم می گفت دختر فراری
و اون بار هم که بهم تهمت هرزگی
زده بود..شاید از ته دلش اینا رو نگفته باشه
ولی به هر حال منظورش من بودم و این حرفا رو به من زده بود...
خانم بزرگ متوجه لبخندم نشد ولی هانی که کنار پدرام ایستاده
بود لبخندمو دید .. واسه ی همین با تعجب نگام کرد...
اما پدراااااااام...تا لبخندمو دید همچین از جاش پرید
که من با ترس 10 متر عقب تر پریدم..وای خیلی ترسیده
بودم..
اخه هم حالتش بیش از حد عصبی بود و هم اینکه به خاطر
حرکت غیرمنتظره اش هول کرده بودم..
حرص خوردنش لذت میبردم...نمی دونم چرا لابد دیوونه شده
بودم ولی دست خودم نبود وقتی می دیدم به تموم حرکات و رفتارام
عکس العمل نشون میده دوست داشتم مرتب حرصش بدم..
اونم کم منو اذیت نکرده بود...مرتب بهم می گفت دختر فراری
و اون بار هم که بهم تهمت هرزگی
زده بود..شاید از ته دلش اینا رو نگفته باشه
ولی به هر حال منظورش من بودم و این حرفا رو به من زده بود...
خانم بزرگ متوجه لبخندم نشد ولی هانی که کنار پدرام ایستاده
بود لبخندمو دید .. واسه ی همین با تعجب نگام کرد...
اما پدراااااااام...تا لبخندمو دید همچین از جاش پرید
که من با ترس 10 متر عقب تر پریدم..وای خیلی ترسیده
بودم..
اخه هم حالتش بیش از حد عصبی بود و هم اینکه به خاطر
حرکت غیرمنتظره اش هول کرده بودم..