#پارت614
برگشتم تا برم بیرون که دیدم پدرام به درگاه اشپزخونه تکیه داده
و داره نگام می کنه...تا نگاه منو روی خودش دید
تکیه اشو برداشت و اومد جلو...
کنار میز ایستاد
و با لحن جدی گفت:تو میدونی مهمون خانم بزرگ کیه؟
با تعجب نگاش کردم..یعنی اون نمی دونست؟
شاید هم داره منو اذیت می کنه...
سرمو به نشونه ی مثبت تکون دادم...
ابروشو انداخت بالا و یه گلبرگ از گلا روی میز کند
و بهش نگاه کرد...گفت:خب بگو کیه؟نگاش روی اون گلبرگ بود...
وقتی دید سکوت کردم و چیزی نمیگم..نگاشو به من دوخت...
بعد به طرفم اومد...قلبم
تند تند می زد..
ای بابا باز شروع شد..
برگشتم تا برم بیرون که دیدم پدرام به درگاه اشپزخونه تکیه داده
و داره نگام می کنه...تا نگاه منو روی خودش دید
تکیه اشو برداشت و اومد جلو...
کنار میز ایستاد
و با لحن جدی گفت:تو میدونی مهمون خانم بزرگ کیه؟
با تعجب نگاش کردم..یعنی اون نمی دونست؟
شاید هم داره منو اذیت می کنه...
سرمو به نشونه ی مثبت تکون دادم...
ابروشو انداخت بالا و یه گلبرگ از گلا روی میز کند
و بهش نگاه کرد...گفت:خب بگو کیه؟نگاش روی اون گلبرگ بود...
وقتی دید سکوت کردم و چیزی نمیگم..نگاشو به من دوخت...
بعد به طرفم اومد...قلبم
تند تند می زد..
ای بابا باز شروع شد..