Forward from: اعتمادآنلاین
🔻مصائب دهه شصتیها به روایت روزنامه اعتماد؛ هر چه ما دویدم اما تورم از ما جلو زد
🔹نوشین، متولد سال شصت و هشت و مربی رقص است. او مجرد است و با خانوادهاش زندگی میکند. فرزند اول است و بعد از او سه فرزند دیگر متولد دهه هفتاد، همه هنوز در خانه هستند. او حالا بیشتر از همهچیز در مورد ترسهای سی و پنج سالگیاش حرف میزند: «انگار تا دیروز کسی فکرش نبود که ما هم زندگی داریم و باید برویم چیزی بسازیم. انگار یکباره سی و پنج ساله که میشوی همه ترس برشان میدارد که زندگیاش تمام شد. حالا من نمیدانم اصلا چرا کسی به غیر از خودم باید نگران تمام شدن یا تباه شدن زندگی من باشد. ولی یکباره انگاره همه نگران شدهاند. مثلا انگار یک چراغی روشن شده و به همه اخطار میدهد که زندگی این یکی تمام شد، حالا بروید سراغ باقیشان. من از بیست سالگی کار کردم. اولش میخواستم بروم تربیتبدنی بخوانم، ولی گفتند برو معماری بخوان که بتوانی پول در بیاوری و علاقهات را هم در کنارش ادامه بده. زندگی من شد اینکه در باشگاه کار کنم، پول ماکت درست کردن بدهم. در باشگاه کار کنم پول کاغذ و چسب و رنگ و راپید بدهم. در باشگاه کار کنم پول کرایه تاکسی بدهم. در باشگاه کار کنم، پول کلاس طراحی بدهم. در باشگاه کار کنم پول دانشگاه بدهم. بعد دیدم من که همهاش دارم در باشگاه کار میکنم، خوب چه کاری است که این همه پول دانشگاه بدهم و از یک جایی به بعد دیگر ولش کردم. این همه مدرسه و دانشگاه و دبیرستان و هنرستان هست که همه معماری دارند. سالی چند هزار نفر فارغالتحصیل رشته معماری بیرون میآید. پدر و مادر ما فکر کردند هر کسی معماری بخواند معمار و ساختمانساز میشود و بساز بفروش میشود و با یک نفر که سرمایهای دارد ازدواج میکند و دیگر خوشبخت است. تا پولت به اندازه یک ماشین جمع میشود ماشین میدود، میرود چهار کیلومتر جلوتر میایستد. بعد باز چهار کیلومتر میدوی، میروی که به ماشین برسی، باز میرود دو کیلومتر جلوتر میایستد. این طوری میشود که ما همهاش از زندگی عقب هستیم. مدام هم داریم کار میکنیم. اصلا غیر کار هیچ کار دیگری نمیکنیم، ولی باز هم عقب هستیم.
🔹این روزها دیگر توصیف کردن خود به عنوان عضوی از «نسل سوخته» رونق گذشته را ندارد. مردم حالا از کلمات متعدد دیگری برای توصیف ناکامی جمعیشان استفاده میکنند که اغلب قابل ذکر نیست. در میان گروههایی که این ناکامی جمعی را احساس میکنند، بچههای متولد دهه شصت که در کودکی، نوجوانی و جوانی با کمبود منابع و امکانات و درگیریهای عظیم سیاسی منجر به نابسامانیهای اقتصادی دست و پنجه نرم کرده و میکنند، از همه بیشتر به چشم میآیند. جمعیت جوانی که در دهه هفتاد و اوایل دهه هشتاد به عنوان موتور پیشران توسعه کشور معرفی میشد، حالا اغلب دچار سرخوردگی، ناامیدی و احساس گیر افتادن در تله است تا جایی که به زندگی پناهندگی دیگرانی که از کشور خارج شدهاند هم، غبطه میخورد./ اعتماد
این مطلب را #اینجا_بخوانیم 👇
https://www.etemadonline.com/tiny/news-700001
#اجتماعی
@EtemadOnline
🔹نوشین، متولد سال شصت و هشت و مربی رقص است. او مجرد است و با خانوادهاش زندگی میکند. فرزند اول است و بعد از او سه فرزند دیگر متولد دهه هفتاد، همه هنوز در خانه هستند. او حالا بیشتر از همهچیز در مورد ترسهای سی و پنج سالگیاش حرف میزند: «انگار تا دیروز کسی فکرش نبود که ما هم زندگی داریم و باید برویم چیزی بسازیم. انگار یکباره سی و پنج ساله که میشوی همه ترس برشان میدارد که زندگیاش تمام شد. حالا من نمیدانم اصلا چرا کسی به غیر از خودم باید نگران تمام شدن یا تباه شدن زندگی من باشد. ولی یکباره انگاره همه نگران شدهاند. مثلا انگار یک چراغی روشن شده و به همه اخطار میدهد که زندگی این یکی تمام شد، حالا بروید سراغ باقیشان. من از بیست سالگی کار کردم. اولش میخواستم بروم تربیتبدنی بخوانم، ولی گفتند برو معماری بخوان که بتوانی پول در بیاوری و علاقهات را هم در کنارش ادامه بده. زندگی من شد اینکه در باشگاه کار کنم، پول ماکت درست کردن بدهم. در باشگاه کار کنم پول کاغذ و چسب و رنگ و راپید بدهم. در باشگاه کار کنم پول کرایه تاکسی بدهم. در باشگاه کار کنم، پول کلاس طراحی بدهم. در باشگاه کار کنم پول دانشگاه بدهم. بعد دیدم من که همهاش دارم در باشگاه کار میکنم، خوب چه کاری است که این همه پول دانشگاه بدهم و از یک جایی به بعد دیگر ولش کردم. این همه مدرسه و دانشگاه و دبیرستان و هنرستان هست که همه معماری دارند. سالی چند هزار نفر فارغالتحصیل رشته معماری بیرون میآید. پدر و مادر ما فکر کردند هر کسی معماری بخواند معمار و ساختمانساز میشود و بساز بفروش میشود و با یک نفر که سرمایهای دارد ازدواج میکند و دیگر خوشبخت است. تا پولت به اندازه یک ماشین جمع میشود ماشین میدود، میرود چهار کیلومتر جلوتر میایستد. بعد باز چهار کیلومتر میدوی، میروی که به ماشین برسی، باز میرود دو کیلومتر جلوتر میایستد. این طوری میشود که ما همهاش از زندگی عقب هستیم. مدام هم داریم کار میکنیم. اصلا غیر کار هیچ کار دیگری نمیکنیم، ولی باز هم عقب هستیم.
🔹این روزها دیگر توصیف کردن خود به عنوان عضوی از «نسل سوخته» رونق گذشته را ندارد. مردم حالا از کلمات متعدد دیگری برای توصیف ناکامی جمعیشان استفاده میکنند که اغلب قابل ذکر نیست. در میان گروههایی که این ناکامی جمعی را احساس میکنند، بچههای متولد دهه شصت که در کودکی، نوجوانی و جوانی با کمبود منابع و امکانات و درگیریهای عظیم سیاسی منجر به نابسامانیهای اقتصادی دست و پنجه نرم کرده و میکنند، از همه بیشتر به چشم میآیند. جمعیت جوانی که در دهه هفتاد و اوایل دهه هشتاد به عنوان موتور پیشران توسعه کشور معرفی میشد، حالا اغلب دچار سرخوردگی، ناامیدی و احساس گیر افتادن در تله است تا جایی که به زندگی پناهندگی دیگرانی که از کشور خارج شدهاند هم، غبطه میخورد./ اعتماد
این مطلب را #اینجا_بخوانیم 👇
https://www.etemadonline.com/tiny/news-700001
#اجتماعی
@EtemadOnline