بعدها همه ی قصه ها را گم کردم؛چی باعث شد؟و من تو دنیای بی قصه با چی می خواستم روزگارم را بگذرانم؟وقتی روی مخمل شن ها نشسته بودیم انگار سوار قالیچه حضرت سلیمان باشیم،پر می گرفتیم،از جو وباغ ودرخت دور می شدیم؛به دنیای قصه می رسیدیم.تو قصه پشت قصه می ساختی،من نمی توانستم، خودم را هم می کشتم نمی شد.تمام قصه هایم یکی بود؛تنها یکی،قصه دوتا چشم بی قرار که مدام می دویدند؛تا یک نگاه بکنم هزار بار پریده بودند بالا،پائین؛مثل پروانه که رد بالش را هم نمی شد گرفت؛قصه دوتا چشم بی قرار که فقط باقصه قرار می گرفتند.
#این_همه_دیر
پنجم دی ماه سالروز در گذشت
#محمد_علی_مسعودی
#این_همه_دیر
پنجم دی ماه سالروز در گذشت
#محمد_علی_مسعودی