بغل گرم مادرزن
#مادرزن
سلام
محمد هستم ۳۳ سالمه پنج ساله ازدواج کردم خوشم نمیاد از خودم الکی تعریف کنم قد و وزن و سایز کیر
داستان سکس من با مادر زن مثل این داستانهای کلیشه ای نیست که مادر زنم گفت کمر درد میکنه پماد بزن منم حشری شدم یا زنم زایمان کرده مادرزنم جور دخترشو بکشه یا مادر زنم بیاد درد دل کنه بگه شوهرم بهم نمیرسه محبت نمیکنه یا تموم اونو لخت ببینم بگو حوله بیار منم برم پیشش…
خب داستان ازدواج من و شیوا از اونجایی شروع شد که رفته بودیم عروسی اونجا مادرم یکی از فامیل های دور که اصلا قیافه شون یادم نمیومد و حتی اسمشون رو میبینه و قرار خواستگاری میزارن و …
خانواده همسرم تو روستا زندگی میکنن چهار تا دختر دارن و سه تا پسر .داستانم مربوط به خواهر زنهام نیست چون با اونا سکس نداشتم و فقط با مادر زنم .
خونه پدرم دو طبقه س و من و شیوا طبقه دوم هستیم و پدر و مادرم طبقه اول.خانواده همسرمم نه زیاد نه کم بهمون سر میزنن پدر زن و مادر زنم وقتی میان معمولا شب میمونن و روز بعد میرن روستا
من و شیوا تو سکس رابطمون خوب بود ولی به خاطر اینکه معتقد هستم تا وضع مالی مون خوب نشده نباید بچه دار بشیم تو مغازه پدرم با پدرم که پوشاک فروشی داره کار میکنم .چهار سال از ازدواجمون گذشته بود چند بار مادرم ازم پرسید چرا بچه دار نمیشین ولی من همون جواب که تا وضع مون خوب نشده نمیخوام بچه داشته باشم رو میدادم چند بارم مادر زنم ازم پرسید همون جواب رو دادم.از مادر زنم بگم اسمش فاطمه ۴۹ سالشه هیکلش هم عادی نه زیاد خوب نه زیاد بد به خاطر اینکه ۷ تا بچه به دنیا آورده بود شکم داشت .با اینکه روستا زندگی میکرد زیادم مثل روستایی ها لباس نمی پوشید تیپش ساده بود چه تو خونه چه بیرون .
شیوا تصمیم به ادامه تحصیل گرفته بود دانشگاه قبول شد تو یه شهر دیگه اول پاییزبود پدر و مادرش اومدن رفتیم بدرقه اونام رفتن خونشون.اول زمستون اومد چن روزی موند روز آخر که خواست برگرده دانشگاه مادرزنم خودش تنها اومده بود وقتی رفتیم ترمینال برف میبارید کم کم برفا رو زمین نشست برگشتیم جلو خونه گفتم مادر جون( فاطمه مادر زنم) برم خونه اونم اصرار داشت برگرده خونه گفتم الان برف میباره رانندگی هم خطرناکه بریم خونه فردا میرسونمت خونه بالاخره قبول کرد
تا اینجا اصلا فکر نمیکردم با مادر زنم سکس کنم
تو خونه با لباس عادی لباس بلند و شلوار بود
شام خوردیم و وقت خواب شد گفتم من تو هال میخوابم شما رو تخت خواب قبول نکرد و من رفتم رو تخت خواب چند دقیقه نگذشته بود مادر زنم اومد گوشه تخت نشست گفت محمد جان چند ساله ازدواجکردین و دوباره سوال تکراری منم جواب تکراری و این بار دانشگاه شیوا رو هم بهونه کردم.گفت خودتون بهتر میدونین من میرم بخوابم.هنوز خوابم نبرده بود دوباره فاطمه اومد اتاقم گفت هال سرده نمیتونم بخوابم پا شدم گفتم من اولش که گفتم شما رو تخت بخواب من میرم تو هال.دستمو گرفت گفت بشین نمیخواد بری تو هال منم همین جا میخوابم تخت بزرگه .منم دیگه حرفی نزدم دراز کشید منم چشمامو بستم نمیدونم چقدر گذشته بود چشممو باز کردم مادر زنم به پهلو پشت به خوابیده بود کونش خوش فرم بود یه لحظه شهوت اومد سراغم چن دقیقه به کونش نگاه کردم خواستم شلوارشو بکشم پایین گفتم نه نمیشه دو دل بودم خوابم پریده بود چکار کنم از پشت بغلش کنم یا شلوارشو بکشم پایین یا بمالمش شهوت جلوی عقلمو گرفته بود نتونستم جلوی خودمو بگیرم گفتم هرچه باداباد
روسریشو رو در آورده بود گذاشته بود پشت بالش سرمو بردم پشت گردنش اروم موهاشو زدم کنار و پشت گردنشو بوسیدم خودمو زود کشیدم عقب گفتم الان بیدار میشه ولی اتفاقی نیفتاد
چن بار دیگه گردنشو بوسیدم ولی بیدار نشد.دراز کشیدم از پشت خیلی اروم بغلش کردم کیرمم داشت شلوارمو جر میداد چن دقیقه بعد تکون خورد منم زود رفتم سر جام اینبار طاق باز خوابید.دوباره رفتم کنارش چن بار صورتشو بوسیدم دستمو گذاشتم رو کوسش .کوسشو از روی شلوار آروم مالیدم چشماش رو باز کرد گفت خواست جیغ بزنه سریع خودمو کشیدم کنار گفت محمد چرا سرجات نیستی چرا دستت رو نگفت رو کوسم چیزی نگفتم گفت زشته من مادر زنتم چرا اینکارو میکردی منم قفل کرده بودم چی بگم سرمو انداختم پایین گفتم شیطون گولم زد مادر جون ببخش چکار میکردم منم هوس دارم توام زن هستی و چن تا الکی تعارف کردم که خوب موندی و هنوز خوشگلی دستمم رو میکشیدم رو پاهاش اونم روشو کرده بود طرف دیگه دستمو بردم بالاتر گذاشتم رو کوسش دستمو پس زد دوباره دستمو گذاشتم و کوسشو مالیدم خواست دستمو پس بزنه نزاشتم رفتم سمت صورتش گفتم ما الان تنهاییم کسی نیس بزار حال کنیم.مچ دستمو گرفت از رو کوسش بر داره نزاشتم گفت محمد جان زشته من همسن مادرت هستم و مادر زنتم تو دامادم هستی فردا چه جور رومون بشه تو صورت دخترم نگاه کنیم نزاشتم ادامه بده دو دستی
#مادرزن
سلام
محمد هستم ۳۳ سالمه پنج ساله ازدواج کردم خوشم نمیاد از خودم الکی تعریف کنم قد و وزن و سایز کیر
داستان سکس من با مادر زن مثل این داستانهای کلیشه ای نیست که مادر زنم گفت کمر درد میکنه پماد بزن منم حشری شدم یا زنم زایمان کرده مادرزنم جور دخترشو بکشه یا مادر زنم بیاد درد دل کنه بگه شوهرم بهم نمیرسه محبت نمیکنه یا تموم اونو لخت ببینم بگو حوله بیار منم برم پیشش…
خب داستان ازدواج من و شیوا از اونجایی شروع شد که رفته بودیم عروسی اونجا مادرم یکی از فامیل های دور که اصلا قیافه شون یادم نمیومد و حتی اسمشون رو میبینه و قرار خواستگاری میزارن و …
خانواده همسرم تو روستا زندگی میکنن چهار تا دختر دارن و سه تا پسر .داستانم مربوط به خواهر زنهام نیست چون با اونا سکس نداشتم و فقط با مادر زنم .
خونه پدرم دو طبقه س و من و شیوا طبقه دوم هستیم و پدر و مادرم طبقه اول.خانواده همسرمم نه زیاد نه کم بهمون سر میزنن پدر زن و مادر زنم وقتی میان معمولا شب میمونن و روز بعد میرن روستا
من و شیوا تو سکس رابطمون خوب بود ولی به خاطر اینکه معتقد هستم تا وضع مالی مون خوب نشده نباید بچه دار بشیم تو مغازه پدرم با پدرم که پوشاک فروشی داره کار میکنم .چهار سال از ازدواجمون گذشته بود چند بار مادرم ازم پرسید چرا بچه دار نمیشین ولی من همون جواب که تا وضع مون خوب نشده نمیخوام بچه داشته باشم رو میدادم چند بارم مادر زنم ازم پرسید همون جواب رو دادم.از مادر زنم بگم اسمش فاطمه ۴۹ سالشه هیکلش هم عادی نه زیاد خوب نه زیاد بد به خاطر اینکه ۷ تا بچه به دنیا آورده بود شکم داشت .با اینکه روستا زندگی میکرد زیادم مثل روستایی ها لباس نمی پوشید تیپش ساده بود چه تو خونه چه بیرون .
شیوا تصمیم به ادامه تحصیل گرفته بود دانشگاه قبول شد تو یه شهر دیگه اول پاییزبود پدر و مادرش اومدن رفتیم بدرقه اونام رفتن خونشون.اول زمستون اومد چن روزی موند روز آخر که خواست برگرده دانشگاه مادرزنم خودش تنها اومده بود وقتی رفتیم ترمینال برف میبارید کم کم برفا رو زمین نشست برگشتیم جلو خونه گفتم مادر جون( فاطمه مادر زنم) برم خونه اونم اصرار داشت برگرده خونه گفتم الان برف میباره رانندگی هم خطرناکه بریم خونه فردا میرسونمت خونه بالاخره قبول کرد
تا اینجا اصلا فکر نمیکردم با مادر زنم سکس کنم
تو خونه با لباس عادی لباس بلند و شلوار بود
شام خوردیم و وقت خواب شد گفتم من تو هال میخوابم شما رو تخت خواب قبول نکرد و من رفتم رو تخت خواب چند دقیقه نگذشته بود مادر زنم اومد گوشه تخت نشست گفت محمد جان چند ساله ازدواجکردین و دوباره سوال تکراری منم جواب تکراری و این بار دانشگاه شیوا رو هم بهونه کردم.گفت خودتون بهتر میدونین من میرم بخوابم.هنوز خوابم نبرده بود دوباره فاطمه اومد اتاقم گفت هال سرده نمیتونم بخوابم پا شدم گفتم من اولش که گفتم شما رو تخت بخواب من میرم تو هال.دستمو گرفت گفت بشین نمیخواد بری تو هال منم همین جا میخوابم تخت بزرگه .منم دیگه حرفی نزدم دراز کشید منم چشمامو بستم نمیدونم چقدر گذشته بود چشممو باز کردم مادر زنم به پهلو پشت به خوابیده بود کونش خوش فرم بود یه لحظه شهوت اومد سراغم چن دقیقه به کونش نگاه کردم خواستم شلوارشو بکشم پایین گفتم نه نمیشه دو دل بودم خوابم پریده بود چکار کنم از پشت بغلش کنم یا شلوارشو بکشم پایین یا بمالمش شهوت جلوی عقلمو گرفته بود نتونستم جلوی خودمو بگیرم گفتم هرچه باداباد
روسریشو رو در آورده بود گذاشته بود پشت بالش سرمو بردم پشت گردنش اروم موهاشو زدم کنار و پشت گردنشو بوسیدم خودمو زود کشیدم عقب گفتم الان بیدار میشه ولی اتفاقی نیفتاد
چن بار دیگه گردنشو بوسیدم ولی بیدار نشد.دراز کشیدم از پشت خیلی اروم بغلش کردم کیرمم داشت شلوارمو جر میداد چن دقیقه بعد تکون خورد منم زود رفتم سر جام اینبار طاق باز خوابید.دوباره رفتم کنارش چن بار صورتشو بوسیدم دستمو گذاشتم رو کوسش .کوسشو از روی شلوار آروم مالیدم چشماش رو باز کرد گفت خواست جیغ بزنه سریع خودمو کشیدم کنار گفت محمد چرا سرجات نیستی چرا دستت رو نگفت رو کوسم چیزی نگفتم گفت زشته من مادر زنتم چرا اینکارو میکردی منم قفل کرده بودم چی بگم سرمو انداختم پایین گفتم شیطون گولم زد مادر جون ببخش چکار میکردم منم هوس دارم توام زن هستی و چن تا الکی تعارف کردم که خوب موندی و هنوز خوشگلی دستمم رو میکشیدم رو پاهاش اونم روشو کرده بود طرف دیگه دستمو بردم بالاتر گذاشتم رو کوسش دستمو پس زد دوباره دستمو گذاشتم و کوسشو مالیدم خواست دستمو پس بزنه نزاشتم رفتم سمت صورتش گفتم ما الان تنهاییم کسی نیس بزار حال کنیم.مچ دستمو گرفت از رو کوسش بر داره نزاشتم گفت محمد جان زشته من همسن مادرت هستم و مادر زنتم تو دامادم هستی فردا چه جور رومون بشه تو صورت دخترم نگاه کنیم نزاشتم ادامه بده دو دستی