گرمیِ آتش خورشید فسرد
مهرگان زد به جهان رنگِ دگر
پنجهی خستهی این چنگیِ پیر
ره دیگر زد و آهنگ ِ دگر
زندگی مرده به بیراه زمان
کرده افسانهی هستی کوتاه
جز به افسوس نمیخندد مهر
جز به اندوه نمیتابد ماه!
باز در دیدهی غمگین ِ سحر
روح بیمار طبیعت پیداست
باز در سردی لبخند غروب
رازها خفته ز ناکامیهاست
شاخهها مضطرب از جنبش باد
در هم آویخته، می پرهیزند
برگها سوخته از بوسهی مرگ
تک تک از شاخه فرو میریزند
میکند بادخزانی خاموش
شعلهی سرکش تابستان را
دست مرگ است و ز پا ننشیند.
تا به یغما نبرد بستان را
دلم از نام خزان میلرزد
زان که من زادهی تابستانم
شعر من آتش پنهان من است
روز و شب شعله کشد در جانم
میرسد سردی پاییز حیات
تاب این باد بلاخیزم نیست
غنچهام غنچهی نشکفته به کام
طاقت سیلی پاییزم نیست!
#فریدون_مشیری
@chaameghazal ⛱️
مهرگان زد به جهان رنگِ دگر
پنجهی خستهی این چنگیِ پیر
ره دیگر زد و آهنگ ِ دگر
زندگی مرده به بیراه زمان
کرده افسانهی هستی کوتاه
جز به افسوس نمیخندد مهر
جز به اندوه نمیتابد ماه!
باز در دیدهی غمگین ِ سحر
روح بیمار طبیعت پیداست
باز در سردی لبخند غروب
رازها خفته ز ناکامیهاست
شاخهها مضطرب از جنبش باد
در هم آویخته، می پرهیزند
برگها سوخته از بوسهی مرگ
تک تک از شاخه فرو میریزند
میکند بادخزانی خاموش
شعلهی سرکش تابستان را
دست مرگ است و ز پا ننشیند.
تا به یغما نبرد بستان را
دلم از نام خزان میلرزد
زان که من زادهی تابستانم
شعر من آتش پنهان من است
روز و شب شعله کشد در جانم
میرسد سردی پاییز حیات
تاب این باد بلاخیزم نیست
غنچهام غنچهی نشکفته به کام
طاقت سیلی پاییزم نیست!
#فریدون_مشیری
@chaameghazal ⛱️