شعر و غزل چامه


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: not specified


اشعار اختصاصی از مجموعه ادبی چامه
شعر و غزل
@chaame تلفیق تک بیت و تصویر
@chaameadmin تماس با ما

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
not specified
Statistics
Posts filter


بِبُرد از من قرار و طاقت و هوش
بتِ سنگین دلِ سیمین بناگوش

نگاری چابکی شِنگی کُلَه دار
ظریفی مَه وشی تُرکی قباپوش

ز تابِ آتشِ سودایِ عشقش
به سانِ دیگ دایم می‌زنم جوش

چو پیراهن شوَم آسوده خاطر
گَرَش همچون قبا گیرم در آغوش

اگر پوسیده گردد استخوانم
نگردد مِهرت از جانم فراموش

دل و دینم دل و دینم بِبُرده‌ست
بَر و دوشش بَر و دوشش بَر و دوش

دوایِ تو دوایِ توست حافظ
لبِ نوشش لبِ نوشش لبِ نوش

#حافظ
@chaameghazal ⛵️






باران که شدى مپرس، این خانهٔ‌ کیست
سقف حرم و مسجد و میخانه‌ یکی‌ست

باران که شدى، پیاله‌ها را نشمار
جام و قدح و کاسه و پیمانه‌ یکی‌ست

باران! تو که از پیش خدا مى‌آیی
توضیح بده عاقل و دیوانه یکی‌ست

بر درگه او چونکه بیفتند به خاک
شیر و شتر و پلنگ و پروانه یکی‌ست

با سورهٔ دل، اگر خدا را خواندى
حمد و فلق و نعرهٔ مستانه یکی‌ست

این بى‌خردان خویش خدا مى‌دانند
اینجا سند و قصّه و افسانه یکی‌ست

از قدرت حق هرچه گرفتند به کار
در خلقت حق رستم و موریانه یکی‌ست

گر درک کنی خودت خدا را بینی
درکش نکنی کعبه و بتخانه یکی‌ست

#مهدی_مختار_زاده
@chaameghazal ⛱️


جانب دوست می‌کشد عشق مرا که همچنین
جذبهٔ اوست سوی او راهنما که همچنین

هر‌که ز قبله پرسدم روی کنم به روی دوست
سوی جمال او شوم قبله‌نما که همچنین

از تو بپرسد ار کسی قبلهٔ عاشقان کجاست
جانب کوی یار من ره بنما که همچنین

قبلهٔ زاهدان هوا، قبلهٔ عاشقان خدا
حقّ خدا که همچنین، حق خدا که همچنین

هرکه بگویدم چه‌سان محرم او توان شدن
بگذرم از هوس کنم ترک هوا که همچنین

هر‌که ز عشق پرسدم باده کشم ز جام دوست
بی‌سر‌وپا برون روم مست لقا که همچنین

هر‌که ز دوست پرسدم محو شوم ز خویشتن
از من و ما برون روم بی‌من‌و‌ما که همچنین

سالکی ار بپرسدت بنده به حق چه‌سان رسد
بر سر خویشتن بنه فیض تو پا که همچنین

گوید اگر کسی چه‌سان زیست کنند راستان
بگذر از اهل صومعه میکده آ که همچنین

#فیض_کاشانی
@chaameghazal 🌙


تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم
روزی سراغ وقت من آئی که نیستم

در آستان مرگ که زندان زندگیست
تهمت به خویشتن نتوان زد که زیستم

پیداست از گلاب سرشکم که من چو گل
یک روز خنده کردم و عمری گریستم

طی شد دو بیست سالم و انگار کن دویست
چون بخت و کام نیست چه سود از دویستم

خود مدعی که نمرهٔ انصاف اوست صفر
در امتحان صبر دهد نمره بیستم

گر آسمان وظیفهٔ شاعر نمی‌دهد
گو نام هم به خفیه بلیسد ز لیستم

سرباز مفت این همه درجا نمی‌زند
سرهنگ گو ببخش به فرمانِ ایستم

گوهرشناس نیست در این شهر شهریار
من در صف خزف چه بگویم که چیستم

#شهریار
@chaameghazal ⛵️


سکّه‌ام از رونق افتاده است بازاری ندارم
پیش چشمت آن پر کاهم که مقداری ندارم

مایه‌ی لبخندهای دوستان و دشمنانم
از چه می‌ترسی؟ منِ دیوانه آزاری ندارم

هرکه می‌آید درختی را به آتش می‌کشاند
مثل باغی در زمستانم که دیواری ندارم

مثل سربازی بدون دست و شمشیرم که دیگر
قدرت جنگاوری در هیچ پیکاری ندارم

می‌نویسم دوستت دارم بخواهی یا نخواهی
می‌نویسی با تو و این حرف‌ها کاری ندارم

#اعظم_سعادتمند
@chaameghazal ⛱️


آن دوست که من دارم وآن یار که من دانم
شیرین دهنی دارد دور از لب و دندانم

بخت این نکند با من کآن شاخِ صنوبر را
بنشینم و بنشانم گل بر سرش افشانم

ای روی دل‌آرایت مجموعهٔ زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم؟

دریاب که نقشی ماند از طرحِ وجودِ من
چون یاد تو می‌آرم خود هیچ نمی‌مانم

با وصل نمی‌پیچم وز هجر نمی‌نالم
حکم آن چه تو فرمایی من بندهٔ فرمانم

ای خوب‌تر از لیلی بیم است که چون مجنون
عشق تو بگرداند در کوه و بیابانم

یک پشت زمین دشمن گر روی به من آرند
از روی تو بیزارم گر روی بگردانم

در دام تو محبوسم در دست تو مغلوبم
وز ذوق تو مدهوشم در وصف تو حیرانم

دستی ز غمت بر دل پایی ز پی‌ات در گل
با این همه صبرم هست وز روی تو نتوانم

در خفیه همی نالم وین طرفه که در عالم
عشاق نمی‌خسبند از نالهٔ پنهانم

بینی که چه گرم آتش در سوخته می‌گیرد
تو گرم‌تری ز آتش من سوخته‌تر ز آنم

گویند مکن سعدی جان در سر این سودا
گر جان برود شاید* من زنده به جانانم

#سعدی
*: شایسته است
@chaameghazal 🌙


به سينه می‌زندم سر، دلی كه كرده هوايت
دلی كه كرده هوای كرشمه‌های صدايت

نه يوسفم، نه سياوش، به نفس كشتن و پرهيز
كه آورَد دلم ای دوست! تاب وسوسه‌هايت

تو را ز جرگه‌ی انبوه خاطرات قديمی
برون كشيده‌ام و دل نهاده‌ام به صفايت

تو سخت و دير به دست آمدی مرا و عجب نيست
نمی‌كنم اگر ای دوست، سهل و زود، رهايت

گره به كار من افتاده است از غم غربت
كجاست چابكی دست‌های عقده‌گشايت؟

به كبر شعر مَبينم كه تكيه داده به افلاک
به خاكساری دل بين كه سر نهاده به پايت

«دلم گرفته برايت» زبان ساده‌ی عشق است
سليس و ساده بگويم: دلم گرفته برايت!

#حسین_منزوی
@chaameghazal 🌓


برگیر مهر از آنکه بکام دل تو نیست
برکن دل از کسی که دلش مایل تو نیست

تا چند گوئیم که بخوبان مبند دل
ناصح ترا چکار؟ دل من، دل تو نیست!

دادی نویدِ وصلم و خرسند نیستم
با یکدگر یکی چو زبان و دل تو نیست

ره در دلش که سخت‌تر از سنگ خاره است
ای دیده غیر گریه‌ی بی حاصل تو نیست

گفتی که نیست جای، کسی را بمحفلم
غیر از طبیب، جای که در محفل تو نیست؟

#طبیب_اصفهانی
@chaameghazal 🪐


ترکِ آرزو کردم رنجِ هستی آسان‌ شد
سوخت پرفشانی‌ها کاین قفس ‌گلستان شد

عالم از جنونِ من کرد کسبِ همواری
سیلِ گریه سر دادم‌ کوه و دشت دامان شد

خامشی به دامانم شورِ صد قیامت ریخت
کاشتم نفس در دل ریشهٔ نیستان شد

هر کجا نظر کردم فکرِ خویش راهم زد
غنچه تا گلِ این باغ بهرِ من ‌گرببان شد

بر صفای دل زاهد، اینقدر چه می‌نازی
هر چه آینه ‌گردید بابِ خودفروشان شد

عشق ‌شکوه‌آلود است تا چه دل فسرد امروز
سیل می‌رود نومید خانه‌ای که ویران شد

جیب ‌اگر به غارت رفت دامنی به دست آریم
ای جنون به صحرا زن نوبهار عریان شد

جبریان تقدیریم قول و فعل ما عجز است
وهم می‌کند مختار آنقدر که نتوان شد

برقِ رفتنِ هوش است یا خیالِ دیداری
چون سپند از دورم آتشی نمایان شد

چینِ نازپرورده‌ست ‌گردِ وحشتم بیدل
دامنی گر افشاندم طره‌ای پریشان شد

#بیدل_دهلوی
@chaameghazal ⛵️


دگر چه شد که ز حالم خبر نمی‌گیری
ز بوسه نام مرا در شکر نمی‌گیری

فریب می‌دهی از وعدهٔ دروغ مرا
شکوفه می‌کنی اما ثمر نمی‌گیری

دل رمیدهٔ من در کمین پرواز است
چرا خبر ز من ای بی‌خبر نمی‌گیری؟

در آستانه دیگر سراغ خواهی کرد
سر مرا اگر از خاک برنمی‌گیری

دل شکسته نخواهد به این کسادی ماند
ازین متاع چرا بیشتر نمی‌گیری؟

متاع یوسفی من به جا نمی‌ماند
چرا به قیمت خاک این گهر نمی‌گیری؟

شکار مفت مرا شاهباز بسیار است
چرا مرا به ته بال‌و‌پر نمی‌گیری؟

بگو صریح که از انتظار خون نکنم
اگر دل از من خونین جگر نمی‌گیری

همیشه دور به کام کسی نمی‌گردد
چرا به ساغری از ما خبر نمی‌گیری؟

درازدستی آه مرا به لطف ببخش
عنان جور و ستم را اگر نمی‌گیری

چگونه دل به تو بندد کسی، که با این ربط
خبر ز صائب خونین جگر نمی‌گیری

#صائب_تبریزی
@chaameghazal ⛵️


مرا که بر سر کویت سگ وفا دارم
ز در مران که در این باب کارها دارم

بدان هوس که به سر وقت من رسی روزی
ز پا فتاده‌ام و دست بر دعا دارم

تو را که در غم هجران نبوده‌ای چه خبر
که بر دل از غم هجران تو چه‌ها دارم

چو باد خوشدل از آنم که هرکجا هستم
تو را که سرو روان منی هوا دارم

اگر شوم چو خیالی ز خویش بیگانه
روا بوَد چو خیال تو آشنا دارم

#خیالی_بخارایی
@chaameghazal 🌙


باز این چه شورش است که افتاده در فلک؟
این نقره‌فام، دانهٔ برف است یا ملک؟

این دانه‌های برف، گروه ملائک‌اند؟
یا اینکه آرد می‌کند اینجا خدا الک

این جلوهٔ بلوری و این موج شور چیست؟
گویی که آسمان شده دریاچهٔ نمک

باران نور می‌زند از عرش کبریا
خورده‌ست سقف بی‌خلل آسمان ترک

از آسمان به خاک نشستند برف‌ها
آرام و با وقار، همانند قاصدک

حتما ضیافتی‌ست که اینسان نموده است
مانند نوعروس، زمستان بزک دوزک

آری، برای دیدن این منظر لطیف
حتّی برون خانه نشسته‌ست مردمک

#سید_مهدی_طباطبایی
@chaameghazal ⛱️


با دل روشن در این ظلمت‌سرا افتاده‌ام
نور مهتابم که در ویرانه‌ها افتاده‌ام

سایه پرورد بهشتم از چه گشتم صید خاک؟
تیره‌بختی بین کجا بودم کجا افتاده‌ام

جای در بستان‌سرای عشق می‌باید مرا
عندلیبم از چه در ماتم‌سرا افتاده‌ام

پایمال مردمم از نارسایی‌های بخت
سبزهٔ بی‌طالعم در زیر پا افتاده‌ام

خار ناچیزم مرا در بوستان مقدار نیست
اشک بی‌قدرم ز چشم آشنا افتاده‌ام

تا کجا راحت پذیرم یا کجا یابم قرار؟
برگ خشکم در کف باد صبا افتاده‌ام

بر من ای صاحبدلان رحمی که از غم‌های عشق
تا جدا افتاده‌ام از دل جدا افتاده‌ام

لب فرو بستم رهی بی‌روی گلچین و امیر
در فراق هم‌نوایان از نوا افتاده‌ام
 
#رهی_معیری
@chaameghazal ⛵️


حتی مرا به نام، صدا هم نمی‌کند
دردا که فکر حال مرا هم نمی‌کند

بیمار چشم اویم و آن سنگدل مرا
درمان که بگذریم، دعا هم نمی‌کند!

منت گذاشت بر من و عهدی دوباره بست
منت گذاشت، گرچه وفا هم نمی‌کند...

غم مثل کودکی‌ست که آغوش عشق را
محکم گرفته است و رها هم نمی‌کند

زاهد خیال طعنه رها کن، که مرد عشق
گر طاعتی نکرده ریا هم نمی‌کند!

#سجاد_سامانی
@chaameghazal 🪐


غلامِ آن سبک‌روحم که با من سر گران دارد
جوابش تلخ و پنداری شکر زیر زبان دارد

مرا گر دوستی با او به دوزخ می‌برد شاید
به نقد اندر بهشت‌ست آن که یاری مهربان دارد

کسی را کاختیاری هست و محبوبی و مشروبی
مراد از بخت و حظ از عمر و مقصود از جهان دارد

برون از خوردن و خفتن حیاتی هست مردم را
به جانان زندگانی کن، بهایم* نیز جان دارد

محبت با کسی دارم کز او با خود نمی‌آیم
چو بلبل کز نشاط گل فراغ از آشیان دارد

نه مردی گر به شمشیر از جفای دوست برگردی
دهل را کاندرون باد است ز انگشتی فغان دارد

به تشویش قیامت در که یار از یار بگریزد
محبّ از خاک برخیزد محبّت همچنان دارد

خوش آمد باد نوروزی به صبح از باغ پیروزی
به بوی دوستان ماند نه بوی بوستان دارد

یکی سر بر کنار یار و خواب صبح مستولی**
چه غم دارد ز مسکینی که سر بر آستان دارد

چو سعدی عشق تنها باز و راحت بین و آسایش
به تنها ملک می‌راند که منظوری نهان دارد

#سعدی
*: چارپایان
**: غالب، چیره
@chaameghazal 🌙


امروز هم به رخوت بی‌بادگی گذشت...
آری گذشت! مستی دلدادگی گذشت!

در آتش خیال تو با خود قدم زدم
دوران عاشقی به همین سادگی گذشت

می‌دانم ای فرشته که باور نمی‌کنی
شب‌های قصه‌گویی و شهزادگی گذشت

روزی زِ چَشم مَردم و روزی به پای تو!
عمر مرا ببین که به افتادگی گذشت

شرمنده‌ی توایم و سرافراز از این‌که عمر
ــ گر دین نداشتیم ــ به آزادگی گذشت

#فاضل_نظری
@chaameghazal ⛵️


وصلم میسر است ولی بر مراد نیست
بر دل نهم چه تهمت شادی که شاد نیست

غم می‌فروخت لیک به اندازه می‌فرست
یک دل درون سینهٔ ما خود زیاد نیست

جایی هنوز نیست به ذوق دیار عشق
هر چند ظلم هست و ستم هست و داد نیست

ای بی‌وفا برو که بر این عهدهای سست
نی اندک اعتماد که هیچ اعتماد نیست!

رو رو که وحشی آنچه کشید از تو سست عهد
ما را به خاطر است، تو را گر به یاد نیست

#وحشی_بافقی
@chaameghazal 🌱


دست در حلقهٔ آن زلف دوتا نتوان کرد
تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد

آنچه سعی است، من اندر طلبت بنمایم
این قَدَر هست که تغییر قضا نتوان کرد

دامن دوست به صد خونِ دل افتاد به دست
به فسوسی که کُنَد خصم، رها نتوان کرد

عارضش را به مَثَل ماهِ فلک نتوان گفت
نسبت دوست به هر بی‌سر‌و‌پا نتوان کرد

سرو بالای من آنگه که درآید به سماع
چه محل جامهٔ جان را که قبا نتوان کرد

نظرِ پاک تواند رخ جانان دیدن
که در آیینه نظر جز به صفا نتوان کرد

مشکل عشق نه در حوصلهٔ دانش ماست
حلّ این نکته بدین فکرِ خطا نتوان کرد

غیرتم کشت که محبوب جهانی، لیکن
روز و شب عربده با خلقِ خدا نتوان کرد

من چه گویم؟ که تو را نازکی طبع لطیف
تا‌به‌حدی‌ست که آهسته دعا نتوان کرد

به‌جز ابروی تو محراب دل حافظ نیست
طاعت غیر تو در مذهب ما نتوان کرد

#حافظ
@chaameghazal 🌙

20 last posts shown.