شعر و غزل چامه


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: not specified


اشعار اختصاصی از مجموعه ادبی چامه
شعر و غزل
@chaame تلفیق تک بیت و تصویر
@chaameadmin تماس با ما

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
not specified
Statistics
Posts filter


آهای خبردار، مستی یا هشیار؟
خوابی یا بیدار؟ خوابی یا بیدار؟

تو شب سیاه، تو شب تاریک
از چپ و از راست، از دور و نزدیک
یه نفر داره جار می‌زنه جار

آهای غمی که مثل یه بختک
رو سینهٔ من، شده یه آوار
از گلوی من، دستاتو بردار

کوچه‌های شهر، پرِ ولگرده
دل پرِ درده، شهر پرِ مرد و پرِ نامرده

آهای خبردار، آهای خبردار
باغ داریم تا باغ
یکی غرق گل، یکی پرِ خار
مرد داریم تا مرد، یکی سر کار
یکی سر بار، آهای خبردار، یکی سرِ دار

توی کوچه‌ها یه نسیم رفته، پی ولگردی
توی باغچه‌ها پاییز اومده، پی نامردی
توی آسمون ماهو دق می‌ده
ماهو دق می‌ده، درد بی‌دردی

#حسين_منزوی
@chaameghazal ⛵️




بیا کودک دلیر، به دریا سفر کنیم.
فقط از بزرگها، خدا را خبر کنیم.

چه خوش گفته آن پدر، خطر خیزد از خطر
به دریا زنیم دل، چو گُردان خطر کنیم.

امید از بزرگها، ببریم و گرگها
دل از کودکی همه، چنان شیر نر کنیم.

به حرفی، عبارتی، به رمزی، اشارتی
سکوت، استعارتی، سخن مختصر کنیم.

وزشهای این دروغ، کلک می زند به ما
بیا ای کلک سوار، از آهن جگر کنیم.

نیارد شکستمان، نه توفان نه تندباد
اگر سینه را چو کوه، به پیشش سپر کنیم.

...به رزمی اگر شکست- خوری، دل مده ز دست
بیا کودک دلیر، نبردی دگر کنیم.

مهل اوجِ آسمان، ز یادت پرد، جوان
گرفتم کنون ز درد، سری زیر پر کنیم.

به کام آن زمان رسیم، که تیر تیز پر
به قلب هدف سفر، چو کام خطر کنیم.

بهشتی بهار باغ، رسد باز و گل چراغ
مکن دل چو لاله داغ، خزان پی سپر کنیم.

امیدِ شکسته دل، که پیر است و خسته دل
ترا گوید ای جوان، به دریا سفر کنیم

#مهدی_اخوان_ثالث
@chaameghazal ⛱️


هر کو نظر کند به تو صاحب‌نظر شود
وانکش خبر شود ز غمت بی‌خبر شود

چون آبگینه این دل مجروح نازکم
هر چند بیشتر شکند تیزتر شود

بگشا کمر که جامه‌ی جان را قبا کنم
گر زانک دست من بمیانت کمر شود

منعم مکن ز گریه که در آتش فراق
از سیم اشک کار رخم همچو زر شود

از دست دیده نامه نیارم نوشت از آنک
هر لحظه خون روان کند و نامه تر شود

کی بر کنم دل از رخ جانان که مهر او
با شیر در دل آمد و با جان به در شود

بی سر به سر شود من دلخسته را ولیک
بی او گمان مبر که زمانی به سر شود

ای دل صبور باش و مخور غم که عاقبت
این شام صبح گردد و این شب سحر شود

خواجو ز عشق روی مگردان که در هوا
سایر به بال همّت و طائر به پر شود
 
#خواجوی_کرمانی
@chaameghazal ⛵️


ای گزیده یار چونت یافتم
ای دل و دلدار چونت یافتم

می گریزی هر زمان از کار ما
در میان کار چونت یافتم

چند بارم وعده کردی و نشد
ای صنم این بار چونت یافتم

زحمت اغیار آخر چند چند
هین که بی‌اغیار چونت یافتم

ای دریده پرده‌های عاشقان
پرده را بردار چونت یافتم

ای ز رویت گلستان‌ها شرمسار
در گل و گلزار چونت یافتم

ای دل اندک نیست زخم چشم بد
پس مگو بسیار چونت یافتم

ای که در خوابت ندیده خسروان
این عجب بیدار چونت یافتم

شمس تبریزی که انوار از تو تافت
اندر آن انوار چونت یافتم
 
#مولوی
@chaameghazal ⛵️




ابر آمد و بگریست بر اطراف چمن‌ها
شد شسته به شبنم رخ گلها و سمن‌ها

با داغ تو رفتند شهیدان تو زین باغ
چون لاله به خون جگر آغشته کفن‌ها

از ما سخنی بشنو و با ما سخنی گوی
کز بهر تو بسیار شنیدیم سخن‌ها

گه ناز و گهی عشوه، گهی جور و گهی لطف
غیر از تو چه داند دگری اینهمه فن‌ها؟

در عشق تو صبر و دل و دینم شد و اکنون
مانده است در این واقعه شاهی تن تنها
 
#امیر_شاهی
@chaameghazal 🪐


ره نباشد در حریم عشق هر اوباش را
طاقت خورشید ناممکن بود خفاش را

پادشاهی نیست جز درویشی و آزادگی
پس میسر نیست هفت اقلیم جز قلاش را

گر تفرج می‌کنی باری بیا طوفی بکن
عالم دردی کشان بی غم خوش باش را

دور باش از اهل دنیا زان که نا ایمن بود
روزگار از خوف سلطان حاجب و فراش را

نیک خواه و نیک باش و نیک بین و نیک دان
چون قلم رفته ست بر لوح ازل نقاش را

دم مزن با نفس ناقص مشورت با عقل کن
مرد عاقل کی به نامحرم برد کنکاش را

سینه خالی کن نزاری تا فرود آید ملک
گر نه کی بتوان کشیدن کینه و پرخاش را

آتش خشمت بریزد آب روی ایمن مباش
آب جوی است آب رویت در نظر فحاش را

#حکیم_نزاری
@chaameghazal ⛱️


یار دبستانی من، با من و همراه منی
چوب الف بر سر ما، بغض من و آه منی

حک شده اسم من و تو، رو تن این تخته سیاه
ترکه‌ی بیداد و ستم، مونده هنوز رو تن ما

دشت بی‌فرهنگی ما هرزه تموم علفاش
خوب اگه خوب؛ بد اگه بد، مرده دلای آدماش

دست من و تو باید این پرده ها رو پاره کنه
کی می‌تونه جز من و تو درد مارو چاره کنه؟

یار دبستانی من، با من و همراه منی
چوب الف بر سر ما، بغض من و آه منی

حک شده اسم من و تو، رو تن این تخته سیاه
ترکه بیداد و ستم، مونده هنوز رو تن ما

#منصور_تهرانی
@chaameghazal ⛵️




قلم به دست گرفتی که آ و با بنویسی
خیال داری عزیزم که را؟ که را بنویسی؟

خیال داری از‌این‌پس به فارسی چه بگویی؟
چه روی صفحهٔ این لوحهٔ طلا بنویسی؟

کدام میوهٔ ممنوعه را بچینی و اسمِ
کدام لیلا را در کتاب‌ها بنویسی؟

چقدر بوسهٔ خنجر به گرده‌ات بنشیند!
چقدر پر شوی از زخم تازه تا بنویسی!

چقدر بغض کنی و لب از گلایه ببندی!
چقدر گریهٔ بی‌اشک و بی‌صدا بنویسی!

چقدر برف بر این موی قهوه‌ای بنشیند
ولی تو باغچه‌ها را، بهار را بنویسی!

سؤال می‌کنی و پاسخم هنوز سکوت است:
(چرا بخوانی و -این روزها- چرا بنویسی؟!)

امیدوارم اگر می‌نویسی، از غم «این» خاک
از «این» ولایت از «این» آب و «این» هوا بنویسی!

مرا که عشق زبان دری رسانده به چل سال
تو قصد داری از این عشق تا کجا بنویسی؟

#پانته_آ_صفایی
@chaameghazal ⛱️


ای که گفتی هیچ مشکل چون فراق یار نیست
گر امید وصل باشد همچنان دشوار نیست

خلق را بیدار باید بود از آب چشم من
وین عجب کان وقت می‌گریم که کس بیدار نیست

نوک مژگانم به سرخی بر بیاض روی زرد
قصهٔ دل می‌نویسد حاجت گفتار نیست

بی‌دلان را عیب کردم لاجرم بی‌دل شدم
آن گنه را این عقوبت همچنان بسیار نیست

ای نسیم صبح اگر باز اتفاقی افتدت
آفرین گویی بر آن حضرت که ما را بار نیست

بارها روی از پریشانی به دیوار آورم
ور غم دل با کسی گویم بِه از دیوار نیست

ما زبان اندر کشیدیم از حدیث خلق و روی
گر حدیثی هست با یارست و با اغیار نیست

قادری بر هر چه می‌خواهی، مگر آزار من!
زان که گر شمشیر بر فرقم نهی آزار نیست

احتمال نیش کردن واجبست از بهر نوش
حملِ کوه بیستون بر یاد شیرین بار نیست

سرو را مانی ولیکن سرو را رفتار نه
ماه را مانی ولیکن ماه را گفتار نیست

گر دلم در عشق تو دیوانه شد عیبش مکن
بدر بی نقصان و زر بی عیب و گل بی خار نیست

لوحش الله از قد و بالای آن سرو سهی
زان که همتایش به زیر گنبد دوّار نیست

دوستان گویند سعدی خیمه بر گلزار زن
من گلی را دوست می‌دارم که در گلزار نیست

#سعدی
@chaameghazal 🌱


محتسب در نیم شب جایی رسید
در بن دیوار مستی خفته دید

گفت هی مستی چه خوردستی بگو
گفت ازین خوردم که هست اندر سبو

گفت آخر در سبو واگو که چیست
گفت از آنک خورده‌ام گفت این خفیست

گفت آنچ خورده‌ای آن چیست آن
گفت آنک در سبو مخفیست آن

دُور می‌شد این سؤال و این جواب
ماند چون خر محتسب اندر خلاب

گفت او را محتسب هین آه کن
مست هوهو کرد هنگام سخن

گفت گفتم آه کن هو می‌کنی
گفت من شاد و تو از غم منحنی

آه از درد و غم و بیدادیست
هوی هوی می‌خوران از شادیست

محتسب گفت این ندانم خیز خیز
معرفت متراش و بگذار این ستیز

گفت رو تو از کجا من از کجا
گفت مستی خیز تا زندان بیا

گفت مست ای محتسب بگذار و رو
از برهنه کی توان بردن گرو

گر مرا خود قوت رفتن بدی
خانهٔ خود رفتمی وین کی شدی

من اگر با عقل و با امکانمی
همچو شیخان بر سر دکانمی
 
#مولوی
@chaameghazal ⛵️


این کار که عشق تو مرا پیش آورد
نه در خورِ جانِ منِ درویش آورد

من حوصله‌ای نداشتم، عشق توام،
چندان کآمد، حوصله با خویش آورد
 
#عطار
@chaameghazal 🪐


دل محال است ز ما عشوه دنیا ببرد
یوسف آن نیست که فرمان زلیخا ببرد

این گرانی که من از بار علایق دارم
نیست ممکن که مرا سیل به دریا ببرد

بیش ازین نیست که هرکس توانگر باشد
حسرتی چند ز ما بیش ز دنیا ببرد

کاش می ماند بجا تخته ای از کشتی ما
که ازین ورطه به ساحل خبر ما ببرد

می تواند کلف از آینه ماه زدود
هر که زنگار کدورت ز دل ما ببرد

محو در عالم بی نام و نشانی گشتیم
خبر عزلت ما کیست به عنقا ببرد؟

نیست جز پیر خرابات عزیزی امروز
که به یک جام ز خاطر غم فردا ببرد

تا چه از لطف بجا با دل عشاق کند
شوخ چشمی که دل از رنجش بیجا ببرد

از جهان با نظر بسته بسازید که عشق
هر که را چشم ببندد به تماشا ببرد

کرد هر چند ز غیرت عرق خون پرویز
نقش شیرین نتوانست ز خارا ببرد

سیل در سلک نقش سوختگان است اینجا
کوه تمکین ترا کیست که از جا ببرد؟

هر چه جز عشق بود قابل دست بستن نیست
هر که خواهد دل و دین و خرد از ما ببرد

صائب آهسته روی پیشه خود ساز که آب
پنجه آتش سوزان به مدارا ببر

#صائب_تبریزی
@chaameghazal 🪭


گریه را به مستی بهانه کردم
شکوه‌ها ز دست زمانه کردم

آستین چو از چشم برگرفتم
جوی خون به دامان روانه کردم

از چه روی، چون ارغنون ننالم
از جفایت ای چرخ دون ننالم

چون نگیرم از درد چون ننالم
دزد را چو محرم به خانه کردم

دلا خموشی چرا؟
چو خم نجوشی چرا؟

برون شد از پرده راز (پرده راز، پرده راز)
تو پرده پوشی چرا؟


همچو چشم مستت جهان خراب است
از چه روی، روی تو در حجاب است

رخ مپوش کاین دور انتخاب است
من تو را به خوبی نشانه کردم

راز دل همان به، نهفته ماند
گفتنش چو نتوان، نگفته ماند

فتنه به که یک چند، خفته ماند
گنج بر در دل خزانه کردم

باغبان چه گویم به من چه ها کرد
کینه ها دیرینه برملا کرد

دست من ز دامان گل رها کرد
تا به شاخ گل آشیانه کردم

دلا...

شد چو «ناصر الملک» مملکت دار
خانه ماند و اغیار، لیس فی الدار

زین سپس حریفان خدا نگهدار
من دگر به میخانه، خانه کردم

بهتر است مستی ز خودپرستی
نیستی به است عارفا ز هستی

فارغم ز هستی قسم به مستی
تکیه تا بر این آستانه کردم

دلا...

مرده بهتر آن کو هنر ندارد
نالهٔ دروغی اثر ندارد

شام ما چو از پی سحر ندارد
گریه تا سحر عاشقانه کردم

#عارف_قزوینی
@chaameghazal ⛵️








از سر ره تا غبار افشاند جان برخاستم
چون الف در وصل جانان از میان برخاستم

غرق خون هر چند جام روزی‌ام چون لاله بود
از کنار خوان قسمت شادمان برخاستم

مقصد از سامان هستی مهر تابان تو بود
همچو شبنم چهره چون دادی نشان برخاستم

در لگد کوب حوادث جان دیگر یافتم
چون غبار از زیر پای کاروان برخاستم

همچو بلبل با گرانجانان ندارم الفتی
طوطیان تا لب گشودند از میان برخاستم

صحبت شوریده حالان مایه شوریدگی است
با «امین» هر گه نشستم بی امان برخاستم

#سیدعلی_حسینی_خامنه‌ای
@chaameghazal ⛱️

20 last posts shown.