قصه های غصه های دختران، از رابطه زخمی با مادر، شنیدنش طاقت می خواهد.
دخترانی که در سنین چهل تا پنجاه سالگی متوجه شده اند تحت تاثیر بازی ناخواسته روان با مادرشان شده اند
حالا در مورد برخی دختران، کارد به استخوانشان رسیده و پرده اسرار را از پشت نقاب قوی بودن، کنار زده اند و رخساره خسته و دلشکسته خود را نمایان کرده اند و فریاد می زنند که :
مادرجان، مرا ببین و بر انتخاب هایم، سبک زندگی ام، فرزند داری ام، انتخاب همسرم و ... مهر تایید بزن!
مادرجان من را در بازی غلطی انداختی، من می خواستم رفیقت باشم و ناخواسته مرا به جایی رساندی که رقیبت باشم
مادرجان، رابطه ما جایی به خشونت و در پی آن به سردی رسیده است که تو بیش از هر زمان به من برای من به مراقبت نیاز داری و دلم اکنون ناخواسته با تو نیست و حس گناه هم مرا می کشد!
مادر جان می دانی من به خاطر تایید تو، یک شب آرام و قرار نداشتم، خود را به آب و آتش زدم تا به درجه ای از استادی و تخصص برسم، بلکه تو به من افتخار کنی، ولی حیف اکنون که این راه به پایان رسیده، حسرتی از زندگی نزیسته را در پشت سرم می بینم، از ازدواج نکردن من بگیر تا از دست رفتن فرصت فرزند آوری و آینده ای مبهم هم در پیش رو
مادر جان می دانی، وقتی کسی از من تعریف می کند، من گیج و مات و مبهوت می شوم. فکر می کنم من را احتمالا دست انداخته اند. آنقدر که تو مرا با واژگانی سخیف تحقیر کردی و به من موکدا یادآور می شدی که اگر کسی اشتباها با من ازدواج کند، سند سیاه بختی خود را امضا کرده است. اینگونه خودم را متنفر از مردان نشان دادم ، خواستگاران را رد کردم و اکنون....
پدر عزیزم ، فراموش نکن که تو هم گاها در پخت این آش شلم شوربا بی تقصیر نبودی. به جای این که بر روی رابطه با زنت کار کنی و او را دوست داشته باشی، عاشق من شدی !این عشقت مرا انجا سوزاند که مادر حسودیش به من تقویت شد و زندگی ام را جهنم کرد....
گذاردن واژه سمی سزاوار این مادران نیست، بلکه مادران "زخمی" را برای نام نهادن بر آن ها برمی گزینم. چرا که آن ها هم زخمی مادران خویشند و با دختران امروز همان کاری را کردند، که مادرانشان با آن ها کرد. و اکنون چنان " خشمی" را در دختران کاشته اند که این زنجیره را ادامه دهند...
و خبر خوش این که " تقدیر زنان" این گونه رقم نخواهد خورد
پروفسور کارل گوستاو یونگ، ورنا کست، گای کارنو، مورین مورداک روانکاوان برجسته یونگی ،این زخم که در میانسالی، سر باز می کند را به خوبی شناخته و امروز نسخه شفای این زخم را به ما ارزانی داشته اند...
امید آن که قریب هفتاد درصد از زنانی که تجربه خوبی با مادر در گذشته نداشته اند، برای گسستن زنجیر بی ارزشی به زنان آینده، با افزایش آگاهی خود کمر همت ببندند و از امروز منابع ارزشمند در این حوزه را گوش داده و بازخوانی کنند و مابقی عمر ارزشمند خود را با حسی متفاوت و رضایت طی کنند
دخترانی که در سنین چهل تا پنجاه سالگی متوجه شده اند تحت تاثیر بازی ناخواسته روان با مادرشان شده اند
حالا در مورد برخی دختران، کارد به استخوانشان رسیده و پرده اسرار را از پشت نقاب قوی بودن، کنار زده اند و رخساره خسته و دلشکسته خود را نمایان کرده اند و فریاد می زنند که :
مادرجان، مرا ببین و بر انتخاب هایم، سبک زندگی ام، فرزند داری ام، انتخاب همسرم و ... مهر تایید بزن!
مادرجان من را در بازی غلطی انداختی، من می خواستم رفیقت باشم و ناخواسته مرا به جایی رساندی که رقیبت باشم
مادرجان، رابطه ما جایی به خشونت و در پی آن به سردی رسیده است که تو بیش از هر زمان به من برای من به مراقبت نیاز داری و دلم اکنون ناخواسته با تو نیست و حس گناه هم مرا می کشد!
مادر جان می دانی من به خاطر تایید تو، یک شب آرام و قرار نداشتم، خود را به آب و آتش زدم تا به درجه ای از استادی و تخصص برسم، بلکه تو به من افتخار کنی، ولی حیف اکنون که این راه به پایان رسیده، حسرتی از زندگی نزیسته را در پشت سرم می بینم، از ازدواج نکردن من بگیر تا از دست رفتن فرصت فرزند آوری و آینده ای مبهم هم در پیش رو
مادر جان می دانی، وقتی کسی از من تعریف می کند، من گیج و مات و مبهوت می شوم. فکر می کنم من را احتمالا دست انداخته اند. آنقدر که تو مرا با واژگانی سخیف تحقیر کردی و به من موکدا یادآور می شدی که اگر کسی اشتباها با من ازدواج کند، سند سیاه بختی خود را امضا کرده است. اینگونه خودم را متنفر از مردان نشان دادم ، خواستگاران را رد کردم و اکنون....
پدر عزیزم ، فراموش نکن که تو هم گاها در پخت این آش شلم شوربا بی تقصیر نبودی. به جای این که بر روی رابطه با زنت کار کنی و او را دوست داشته باشی، عاشق من شدی !این عشقت مرا انجا سوزاند که مادر حسودیش به من تقویت شد و زندگی ام را جهنم کرد....
گذاردن واژه سمی سزاوار این مادران نیست، بلکه مادران "زخمی" را برای نام نهادن بر آن ها برمی گزینم. چرا که آن ها هم زخمی مادران خویشند و با دختران امروز همان کاری را کردند، که مادرانشان با آن ها کرد. و اکنون چنان " خشمی" را در دختران کاشته اند که این زنجیره را ادامه دهند...
و خبر خوش این که " تقدیر زنان" این گونه رقم نخواهد خورد
پروفسور کارل گوستاو یونگ، ورنا کست، گای کارنو، مورین مورداک روانکاوان برجسته یونگی ،این زخم که در میانسالی، سر باز می کند را به خوبی شناخته و امروز نسخه شفای این زخم را به ما ارزانی داشته اند...
امید آن که قریب هفتاد درصد از زنانی که تجربه خوبی با مادر در گذشته نداشته اند، برای گسستن زنجیر بی ارزشی به زنان آینده، با افزایش آگاهی خود کمر همت ببندند و از امروز منابع ارزشمند در این حوزه را گوش داده و بازخوانی کنند و مابقی عمر ارزشمند خود را با حسی متفاوت و رضایت طی کنند