1️⃣
آغاز جلد چهارم
#جان_شیفته
🔹 جلد چهارم،زایش، قسمت نخست
💠 جلد چهارم از کتاب جان شیفته در ۹ فایل صوتی تقدیم میشود!
🔹 آشنایی با نویسنده و معرفی کتاب
رومن رولان:
"جان شیفته، آنت ریوییر به گروه پیشتاز آن نسل زنان تعلق دارد که در فرانسه ناگزیر گشت به دشواری، با پنجه درافکندن با پیشداوریها و کارشکنیِ همراهان مرد خویش، راه خود را به سوی یک زندگی مستقل باز کند."
💠 در رمان جان شیفته چهل سال از زندگی آنت، از جوانی بیدغدغهاش تا لحظه آخر زندگیاش به تصویر کشیده شده است و اینک جلد چهارم و آخرین جلد از این کتاب،
به شما دوستان تقدیم میشود.
🔻 هرچه زندگی با اسرافکاری بیشتری خرج شده باشد دامنهی نوسانها گستردهتر است.
🔻 نه! انسان نمیتواند فقط با نان و عشق زندگی کند... کار کن و بیآفرین!
🔻 هر زنی باید مارهایش را به تنهایی فرو دهد یا اگر شمارهشان خیلی هست، من اینجا هستم. مرا سر سفرهات بنشان!
🔻 مذهب ِ ناگفتهی سراسر زندگی آنت، همانا فردگرایی والایش بود!
او با این شعله، که در او از بسیار کسانِ دیگر پاکتر بود، پرورش یافته بود.
این غذای مشترک او با نمایندگان نسل خود بود. بهویٰژه آنان که آزادتر و نیرومندتر بودند.
همهی کسانی که او همچون دلداده، دوست یا متحد برگزیده یا پذیرفته بود.
در دیدهی ایشان در دیدهی او عیب ِ درمانناپذیرِ گناه، هر گونه واگذشت از "منِ آزادشان"بود.
🔻 ملالی که در این دو موجود تندرست و پاکباز از آگاهی به بیفایدگیِ اجتماعیِ زندگیشان ناشی میشد ...
🔻 او این مازوخیسم را درک نمیکرد که به اصرار، پشتدوتاکرده و کجوکولهشده، خود را در قفسهایی جا میدهند و قفل بر آن میزنند، چه کاری او به زدوخوردهای انواع "ایسمهاشان"داشت، اینها همه قلادهی سگانی است که به جایی بسته شدهاند.
او از دیوارهایی که محصور میکنند میگریخت، از جوی آب، از بستر حفرشده، از هرچه وابسته میکند میگریخت تا جایی که از بس در پی نجات منِ خود بود، سرانجام گمش میکرد. مانند طغیان جویباری که آبش در میان کشتزارها گم میشود.
🔻 زنی که تو دوست میداری، و تو را بیش از هرکسی دوست میدارد، آن ساعت فراخواهد رسید که در آن به تو کینه خواهد داشت، تو به او کینه خواهی داشت و هنوز کینه چیزی نیست! بیزاری... همان حضور تو مایهی نفرتش خواهد بود.
و این را از تو پنهان خواهد داشت، از خود پنهان خواهد داشت... و این احساس میتواند چند لحظه یا چند روز طول بکشد... این در پی سوزانترین جهشهای عشق خواهد بود و میتواند هم پیش از آن باشد.
🔻 یا آنکه بیصدا، زیر آرامش، زندگیِ هر روزه، برای یک دوران کموبیش طولانی جا خوش کند، بیآنکه در قرار ناگفتهای که روز به روز تجدید میشود تغییری روی دهد، ولی درد آنجا، در آن قلب نازنین، خواهد بود و قلب تو نیز از آن برکنار نخواهد بود.
تو در برخی لحظات، یا در برخی روزها، دچار همین انگیزشها و همین گزشها خواهی شد، بدتر از همه آنکه ساعتهای تو همان ساعتهای او نخواهد بود.
در سر به شورش برداشتن روح، هر دو صفحهی ساعت تقریباً هرگز یک وقت را نشان نخواهند داد!!
🔻 کسی که میخواهد آزاد باشد باید پول داشته باشد و آنکس که پول میخواهد باید آزادی خود را بفروشد!
کشمکش وجدان؟ نه!
امروزه وجدان نازکدلتر از آن است که بخواهد به پیشواز این اختلالات تندرستی برود: "با دلیل ریاضی بر خود ثابت میکند که اگر آزاد است، پس حق اوست که خود را بفروشد؛ کافی است آنچه را که در ازای آن میخرندش بخواهد."
🔻 او میخواهد آزادی خود را حفظ کند. خوب حفظش کند! آزادیاش را! هیچکس در پی قاپیدن آن از دست او نیست. مگر به چه کارش میآید؟ خوراکش را هم تأمین نمیکند.
🔻 بیرون از عمل، جز دروغ چیزی نیست.
تنها عمل است که دروغ نمیگوید. مردم را، آنجا و اینجا، باید در عملشان قضاوت کرد.
🔻 آنان به تارهای چسبناک یک شبکه چسبیدهاند؛ وقتی که تاری به ارتعاش میافتد، آن را در شکم خود حس میکنند، از وابستگی متقابلی که به هم دارند؛ و همهشان با هم در پیشخوان عنکبوت به قناره آویختهاند...
عنکبوت، آن جانوری که دام خود را بر رودخانهی زندگی افکنده است. ناگزیریِ تقدیرِ اقتصادی بر مدارِ جامعهی انسانی حکمفرماست و جان و اندیشه را به دنبال خود میکشد و او مدعی آزاد نگه داشتن جان و اندیشه در خود است!
.
آغاز جلد چهارم
#جان_شیفته
🔹 جلد چهارم،زایش، قسمت نخست
💠 جلد چهارم از کتاب جان شیفته در ۹ فایل صوتی تقدیم میشود!
🔹 آشنایی با نویسنده و معرفی کتاب
رومن رولان:
"جان شیفته، آنت ریوییر به گروه پیشتاز آن نسل زنان تعلق دارد که در فرانسه ناگزیر گشت به دشواری، با پنجه درافکندن با پیشداوریها و کارشکنیِ همراهان مرد خویش، راه خود را به سوی یک زندگی مستقل باز کند."
💠 در رمان جان شیفته چهل سال از زندگی آنت، از جوانی بیدغدغهاش تا لحظه آخر زندگیاش به تصویر کشیده شده است و اینک جلد چهارم و آخرین جلد از این کتاب،
به شما دوستان تقدیم میشود.
🔻 هرچه زندگی با اسرافکاری بیشتری خرج شده باشد دامنهی نوسانها گستردهتر است.
🔻 نه! انسان نمیتواند فقط با نان و عشق زندگی کند... کار کن و بیآفرین!
🔻 هر زنی باید مارهایش را به تنهایی فرو دهد یا اگر شمارهشان خیلی هست، من اینجا هستم. مرا سر سفرهات بنشان!
🔻 مذهب ِ ناگفتهی سراسر زندگی آنت، همانا فردگرایی والایش بود!
او با این شعله، که در او از بسیار کسانِ دیگر پاکتر بود، پرورش یافته بود.
این غذای مشترک او با نمایندگان نسل خود بود. بهویٰژه آنان که آزادتر و نیرومندتر بودند.
همهی کسانی که او همچون دلداده، دوست یا متحد برگزیده یا پذیرفته بود.
در دیدهی ایشان در دیدهی او عیب ِ درمانناپذیرِ گناه، هر گونه واگذشت از "منِ آزادشان"بود.
🔻 ملالی که در این دو موجود تندرست و پاکباز از آگاهی به بیفایدگیِ اجتماعیِ زندگیشان ناشی میشد ...
🔻 او این مازوخیسم را درک نمیکرد که به اصرار، پشتدوتاکرده و کجوکولهشده، خود را در قفسهایی جا میدهند و قفل بر آن میزنند، چه کاری او به زدوخوردهای انواع "ایسمهاشان"داشت، اینها همه قلادهی سگانی است که به جایی بسته شدهاند.
او از دیوارهایی که محصور میکنند میگریخت، از جوی آب، از بستر حفرشده، از هرچه وابسته میکند میگریخت تا جایی که از بس در پی نجات منِ خود بود، سرانجام گمش میکرد. مانند طغیان جویباری که آبش در میان کشتزارها گم میشود.
🔻 زنی که تو دوست میداری، و تو را بیش از هرکسی دوست میدارد، آن ساعت فراخواهد رسید که در آن به تو کینه خواهد داشت، تو به او کینه خواهی داشت و هنوز کینه چیزی نیست! بیزاری... همان حضور تو مایهی نفرتش خواهد بود.
و این را از تو پنهان خواهد داشت، از خود پنهان خواهد داشت... و این احساس میتواند چند لحظه یا چند روز طول بکشد... این در پی سوزانترین جهشهای عشق خواهد بود و میتواند هم پیش از آن باشد.
🔻 یا آنکه بیصدا، زیر آرامش، زندگیِ هر روزه، برای یک دوران کموبیش طولانی جا خوش کند، بیآنکه در قرار ناگفتهای که روز به روز تجدید میشود تغییری روی دهد، ولی درد آنجا، در آن قلب نازنین، خواهد بود و قلب تو نیز از آن برکنار نخواهد بود.
تو در برخی لحظات، یا در برخی روزها، دچار همین انگیزشها و همین گزشها خواهی شد، بدتر از همه آنکه ساعتهای تو همان ساعتهای او نخواهد بود.
در سر به شورش برداشتن روح، هر دو صفحهی ساعت تقریباً هرگز یک وقت را نشان نخواهند داد!!
🔻 کسی که میخواهد آزاد باشد باید پول داشته باشد و آنکس که پول میخواهد باید آزادی خود را بفروشد!
کشمکش وجدان؟ نه!
امروزه وجدان نازکدلتر از آن است که بخواهد به پیشواز این اختلالات تندرستی برود: "با دلیل ریاضی بر خود ثابت میکند که اگر آزاد است، پس حق اوست که خود را بفروشد؛ کافی است آنچه را که در ازای آن میخرندش بخواهد."
🔻 او میخواهد آزادی خود را حفظ کند. خوب حفظش کند! آزادیاش را! هیچکس در پی قاپیدن آن از دست او نیست. مگر به چه کارش میآید؟ خوراکش را هم تأمین نمیکند.
🔻 بیرون از عمل، جز دروغ چیزی نیست.
تنها عمل است که دروغ نمیگوید. مردم را، آنجا و اینجا، باید در عملشان قضاوت کرد.
🔻 آنان به تارهای چسبناک یک شبکه چسبیدهاند؛ وقتی که تاری به ارتعاش میافتد، آن را در شکم خود حس میکنند، از وابستگی متقابلی که به هم دارند؛ و همهشان با هم در پیشخوان عنکبوت به قناره آویختهاند...
عنکبوت، آن جانوری که دام خود را بر رودخانهی زندگی افکنده است. ناگزیریِ تقدیرِ اقتصادی بر مدارِ جامعهی انسانی حکمفرماست و جان و اندیشه را به دنبال خود میکشد و او مدعی آزاد نگه داشتن جان و اندیشه در خود است!
.