#رعیت_چشم_ابی1091
طبق انتظارم شب شده بود.
مامان نگاهی به گوشیش انداخت و گفت:
- بابات زنگ نزده بهت؟
نه ای گفتم که پوزخندی زد...
چرا اینجوری رفتار میکردن اخه اینا... اصلا نمیتونستم درکشون کنم.
هوف کنان سوار ماشین شدیم...تا رسیدن به خونه به موزیک گوش دادم.
مامان برخلاف همیشه که به خودش میرسید کلی شاد بود اما این بار نه...
دلم رو زدم به دریا و پرسیدم:
- مامان چیزی شده؟
مامان انقدر محو بود که اصلا سوالم رو نشنید.
و یا اینکه شنید و به روی خودش نیاورد...چمیدونم شاید نمیخواست به من جواب بده.
وارد خونه که شدیم یه راست رفتم حمام.
حس میکردم هنوز بدنم بوی وکس و داغی میده.
بعد از گرفتن یه دوش اب گرم از حموم بیرون زدم.
گوشیم داشت زنگ میخورد...با دیدن اسم اشکان سریع جواب دادم:
- سلام دورت بگردم من.
طبق انتظارم شب شده بود.
مامان نگاهی به گوشیش انداخت و گفت:
- بابات زنگ نزده بهت؟
نه ای گفتم که پوزخندی زد...
چرا اینجوری رفتار میکردن اخه اینا... اصلا نمیتونستم درکشون کنم.
هوف کنان سوار ماشین شدیم...تا رسیدن به خونه به موزیک گوش دادم.
مامان برخلاف همیشه که به خودش میرسید کلی شاد بود اما این بار نه...
دلم رو زدم به دریا و پرسیدم:
- مامان چیزی شده؟
مامان انقدر محو بود که اصلا سوالم رو نشنید.
و یا اینکه شنید و به روی خودش نیاورد...چمیدونم شاید نمیخواست به من جواب بده.
وارد خونه که شدیم یه راست رفتم حمام.
حس میکردم هنوز بدنم بوی وکس و داغی میده.
بعد از گرفتن یه دوش اب گرم از حموم بیرون زدم.
گوشیم داشت زنگ میخورد...با دیدن اسم اشکان سریع جواب دادم:
- سلام دورت بگردم من.