بی خوابی‌ و‌‌ عاشقی...!


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: Telegram


Similar channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
Telegram
Statistics
Posts filter




در اتاق رو باز کردم با دیدن پسری که روی تخت نشسته بود اب دهانم رو قورت دادم و ترسیده لب زدم
_ س سلام آقا منو شیما فرستاده
+خوبه... باکره ای ؟
_ بله آقا...
+  لخت شو بخواب روی تخت پاهاتم بگیر بالا
_ اما..اما گفت اول پول رو میدید
+اره میخوام بکارتت رو چک کنم حرف اضافه نزن
ترسیده و پر از بغض کاری که گفتو انجام دادم انگشتش رو واردم کردو با پوزخند گفت : اوم اره تنگی من سه برابر میدم ولی به شرط اینکه..
ممنوعه ترین رمان تلگرام ♨️
برای خوندن ادامه کیلیک کنید 💦
بالای 19سال 💦🙊
https://t.me/+c-lrzaB1jzliMGY0


-غفران باهات معامله میکنم..کارت که با دختر نادر تموم شه بده به من ،دلم میخواد بد ب..گامش!
دستش مشت میشه!
-اون فقط زیر من جر میخوره  فخار
-هر چی بخوای  بابت یه شب کردنش میدم بهت..
لبخند میزند.
-بنظرت چطوره یه شب دو نفره بکنیمش بدیم؟
شاید بد نباشد یک فیلم از سک‌س گروپ دختر نادر داشته باشه
غافل از اینکه الیسا کوچولو عاشقش شده!
https://t.me/+pzPmZuP-VwsyNzk0


#سیاست_زنانه

⭕️یه وقتایی می بینید شوهرتون دمقِ و اخماش تو همه، یا زیاد توجهی نداره و مثلا سرش تو گوشی و تلویزیونه؛
👈اصلا گیر ندید بهش...👉

💯چون معمولا اینجور وقتا آقایون حتی اگه به زبونم نیارن، ولی نیاز به تنهایی دارن.. چی بهتر از این که شما درکشون کنید👌

🔺اگر میخواید توجهتون رو نشون بدید، یه خوراکی ای چیزی واسش ببرید، بعدشم برید به کارتون برسید و خودتونو سرگرم کنید.


‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌


از خرید اقساطی بیگلد جا نمونی!!! ⏳

می‌دونستی همین الان می‌تونی هر قطعه طلایی که دوست داری رو
از فروشگاهمون سفارش بدی؟ 😍🔥

اونم به صورت اقساطی!! 😱📲

گالری جواهرات بیگلد با حدود 4000 هزاااار محصول مختلف آماده است که بیای❗️
نیازی نیست حضوری بیای و می‌تونی به صورت آنلاین از طریق کانال
https://t.me/+WWEEB3d8Il93y_-b
https://t.me/+WWEEB3d8Il93y_-b
https://t.me/+WWEEB3d8Il93y_-b

🔈 @biggold_ir
🔈 @biggold_ir
یا تماس با این شماره‌ها
📞 09123538424
☎️ 02537727543
سفارشت رو ثبت کنی. 💰💰
منتظر نمون و همین الان اقدام کن! 💵


👇👇

😱 تا 50% تخفیف
😱

💥اینـــــــجا همه چـــی نصفـــــه قیمتــــه💥

https://t.me/+Q-_RmKCmaJnLPihb
https://t.me/+Q-_RmKCmaJnLPihb
https://t.me/+Q-_RmKCmaJnLPihb


Forward from: منــ❤ـو تـــ❤ـو وعشق
­✨
#همسرانه

#ﺑﺎﻭﺭﺵ_ﮐﻦ

ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺩﻝ ﺷﺎﻥ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮﺷﺎﻥ ﺑﺎﻭﺭﺷﺎﻥ ﮐﻨﺪ .ﺍﺻﻼ‌ ﺧﻮﺷﺸﺎﻥ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﺪ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮﺷﺎﻥ ﺩﺭ ﺗﻮﺍﻧﺎﯾﯽ ﻫﺎ ﻭﺍﺳﺘﻌﺪﺍﺩﻫﺎﯾﺸﺎﻥ(ﻣﺜﻼ‌ ﺩﺭ ﺗﺎﻣﯿﻦ ﺍﻣﻨﯿﺖ ﻭﺭﻓﺎﻩ ﻭ...)ﺷﮏ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ.
ﺑﺎ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻭ ﮔﻔﺘﻪ ﻫﺎﯾﺘﺎﻥ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻫﺎ ﺑﻔﻬﻤﺎﻧﯿﺪ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻧﺎﯾﯽ ﻭﻣﻬﺎﺭﺕ ﻭﺍﺳﺘﻌﺪﺍﺩ ﻭ ﭘﺸﺘﮑﺎﺭﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﻭﺭ ﺩﺍﺭﯾﺪ.اﻟﺒﺘﻪ ﺩﺭﻭﻍ ﻧﮕﻮﯾﯿﺪ ﭼﻮﻥ ﺍﺳﺎﺳﺎ ﺧﻮﺏ ﻧﯿﺴﺖ.
مردان جذب زنانی می شوند که آنها را باور دارند.


‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌


یه دست ست جین برند ریژان گرفتم که هر جا بحث از لباس خواب های قشنگ میشه دوست دارم نشون بدم بگممم وایییی تروخدا ببینید چقد قشنگنن؛ بعد همه هم زود بپرسن واییییی از کجا گرفتی منم با یه عالمه منت بگم من همه لباس خواب هامو از ژاوا میگیرم؛ ولیی متاسفانه اینجا ایرانه و نمیتونم لباس خواب جین هامو نشون بدم چون مامانم جرم میده؛ ولی به شما نشون میدمممم و حتی میگم که از ژاوا گرفتمش👇Ba
@zhavaonline
@zhavaonline


‍ 🔥تاحالا به این فکر کردین که اگه وارد رمان یا فیلم و سریال مورد علاقه اتون می شدین و شخصیت هایی که دوست دارین رو از نزدیک می دیدین چه اتفاقی میفتاد؟

🔞ورود افراد زیر 18 سال ممنوع🔞
https://t.me/+eqsnuVz7rlI1YTU8


داستان زندگی الینا بارتز نویسنده معروفی که بعد از خودکشی دوباره زنده می‌شود اما در میان کتاب محبوبش...
چه می شود اگر یک نویسنده عاشق شخصیت هایی شود که می داند چه پایان وحشتناکی را برای آن ها رقم زده؟

🔞ورود افراد زیر 18 سال ممنوع🔞
https://t.me/+eqsnuVz7rlI1YTU8
https://t.me/+eqsnuVz7rlI1YTU8


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
⚠️ امکااان نداره این کلیپ رو ببینی و گریه نکنی ❤️‍🩹

اینجا بدون هیچ پیش داوری و قضاوت میتونی مشکلاتت رو راحت حل کنی
👌🏻

📌 مشکلاتی مثل : زناشویی، خیانت، تربیت فرزند، استرس و اضطراب ، افسردگی، مشاوره پیش از ازدواج، اعتیاد ...
📲 برای رزرو نوبت تلفنی با برترین مشاوران متخصص در سراسر ایران، کافیست روی لینک زیر بزنید👇🏻👇🏻

https://hamkadeh.com/landings/CYlnE
https://hamkadeh.com/landings/CYlnE
https://hamkadeh.com/landings/CYlnE
گوش شنوای شما هستیم ❤️‍🩹


Forward from: همسـ❤ــر دردونــ0oــه من
­✨
#همسرانه

#ﺑﺎﻭﺭﺵ_ﮐﻦ

ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺩﻝ ﺷﺎﻥ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮﺷﺎﻥ ﺑﺎﻭﺭﺷﺎﻥ ﮐﻨﺪ .ﺍﺻﻼ‌ ﺧﻮﺷﺸﺎﻥ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﺪ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮﺷﺎﻥ ﺩﺭ ﺗﻮﺍﻧﺎﯾﯽ ﻫﺎ ﻭﺍﺳﺘﻌﺪﺍﺩﻫﺎﯾﺸﺎﻥ(ﻣﺜﻼ‌ ﺩﺭ ﺗﺎﻣﯿﻦ ﺍﻣﻨﯿﺖ ﻭﺭﻓﺎﻩ ﻭ...)ﺷﮏ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ.
ﺑﺎ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻭ ﮔﻔﺘﻪ ﻫﺎﯾﺘﺎﻥ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻫﺎ ﺑﻔﻬﻤﺎﻧﯿﺪ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻧﺎﯾﯽ ﻭﻣﻬﺎﺭﺕ ﻭﺍﺳﺘﻌﺪﺍﺩ ﻭ ﭘﺸﺘﮑﺎﺭﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﻭﺭ ﺩﺍﺭﯾﺪ.اﻟﺒﺘﻪ ﺩﺭﻭﻍ ﻧﮕﻮﯾﯿﺪ ﭼﻮﻥ ﺍﺳﺎﺳﺎ ﺧﻮﺏ ﻧﯿﺴﺖ.
مردان جذب زنانی می شوند که آنها را باور دارند.


‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌


Forward from: بی خوابی...!
💢 پردانلودترین موزیک ماه📈
#پیشنهادی


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
#سفید کردن دندان ها به صورت فوری و با کمترین هزینه👌🏻👌🏻


👈🏻بدون تراش دندان ها
👈🏻ماندگاری طولانی
👈🏻سفیدشدن در حد لمینت

برای دریافت اطلاعات بیشتر و سفارش این پک گیاهی سفیدکننده روی لینک زیر بزنید👇🏻👇🏻👇🏻
https://landing.saamim.com/t7Alg
https://landing.saamim.com/t7Alg

✅ تا آخر امشب 60درصد تخفیف داره


Forward from: بی خوابی...!
میا، دختر سلحشور و جنگنده ای که فرمانده ی نظام امپراطوریه و یه باکره سپره قدرتمنده ولی یه راز بزرگ داره.......
مردونگی کلفتی که هر بار زیر زرهش از چشم دیگرون قایمش میکنه اما با دیدن پسرک شاهزاده ی امگا کنترلشو از دست میده و میل جنسیش اونقدر به پسرک زیاد میشه که یه شب تو چادر خفتش میکنه و سوراخ صورتی باسنشو جر میده و..............
🔥🔥🔥
https://t.me/+vS742lthmPJiNjRk
https://t.me/+vS742lthmPJiNjRk
پسر امپراطور زیر خواب فرمانده ی دختری میشه که یه دیک کلفت و دراز بین پاش داره و هرشب شاهزاده رو مجبور میکنه رو مردونگی شقش  سواری کنه.....🔞🥵


Forward from: بی خوابی...!
اضطراب داشتم. باز حاجی خواسته بیام که یعنی امیرعباس اینجاست

از درز در نگاه کردم، با پایین تنه‌ی نیمه برهنه روی تخت افتاده بود و دست و پا می‌زد! شوکه شدم!

باز این جذابِ هفت رنگ چیکار کرده که پای منو کشیدن وسط؟ کاش همه می‌فهمیدن برام تله گذاشت و مجبوری نامزدش شدم!

حاجی و دامادش رسول بالای سرش ایستاده بودن و سعی می‌کردن اگه بذاره زخم رونش رو ببندن!

امیرعباس با لحنی شرور و خنده‌دار داد زد:

- حاجی تو رو خدااا.. آروم باش مرد حسابی..! باز عمه بهت محل نداده اومدی سراغ من؟ جای نوه‌اتم پیرمرد! ۷۰ سالته!

ضرب دست حاجی روی تنش نشست ولی کم نیاورد

- آآآخ... اینجا بالاتنه‌است مرد! اگه به بابام نگفتم خواهرشو ول کردی نصف شب اومدی بالای سرم امیرعباس نیستم! اوه اوه... نکن مرد! آروم! چقدر هولی؟

حاجی که از زبون بی قیدش کلافه بود حرص زد
- خفه‌اش کن دیگه رسول؟ بگیر جلو دهنشو نصف شبی الان بچه‌ها بیدار میشن!

رسول که تلاش می‌کرد نخنده گفت
- نمیشه حاجی! نمی‌دونم هاری داره یا نه! دست بزنم گاز بگیره دو روز دیگه میشم مثل این که! به جوونیم رحم کنید؟

رسول رو هم مثل خودش دیوونه کرده بود. حاجی هم نتونست نخنده، بالشتی توی صورت امیرعباس انداخته فشرد

- اینو بگیر دیگه گازت نمی‌گیره!

صورتش زیر بالشت و دست رسول له می‌شد اما مگه خفه می‌شد

- بابا خب دارید یه غلطی می‌کنید بذارید منم تصویری وسط باشم دیگه؟ یه سر قضیه منم که! کیف و حالش فقط مال شما؟ شرعیش درست نیست مرد خدا!

هر دو خندیدند و جواب ندادند، امیرعباس ضربه‌ی آخرو محکم‌تر زد

- حاجی می‌دونی من عقیمم بچه‌دار نمیشم؟ گفتم که به من امید نبندی! اگه با این سنت جایی تخم گذاشتی و جوجه شده نخوای بندازی گردن من! با یه آزمایشـــ... آآآخ...! بشکن دست دومادت...

دست رسول دوباره طوری روی شکمش نشست که من دردم اومد اما امیر قهقهه زد

- دومادت خشن دوست داره حاجی! بمیرم واسه دخترتــ....

فریاد حاجی حرفشو برید
- خفه شو دیگه! کجایی دختــــرررر؟؟ بیا دیگههه؟؟ اینو کسی گردن نمی‌گیره!

خیس از شرم رفتارش داخل رفتم. نمی‌شد فرار کرد قصد امیرعباس اومدن منه تا بیچاره‌ام کنه!

حاجی باند روی پاش انداخت کلافه غرید
- نگفتم زنش شدی وای به حالت باز روی سر ما خراب بشه یا اینور‌ها ببینمش؟ نگفتم تو باید جمعش کنی؟

لب گزیدم. آخه مگه این جمع می‌شد؟ زور خودشم نمی‌رسه!

همراه دومادش به سمت در اومد
- برو جمعش کن! برو پاشو ببند، نمی‌دونم چه غلطی کرده اینطوری بالا تا پایین جر خورده و اومده اینجا دنبال تو!

قبل از اینکه دهن باز کنم عباس پقی خندید
- اومدم پدری کنم! یه اسم خوب بگو حاجی؟ شاید امشب بابا شدم؟

کوبیده شدن در و صدای بلند "اَه" گفتن حاجی نگاهمو به سمتش کشید. نالیدم

- چه گناهی به درگاه خدا کردم گیر تو افتادم؟

نگاه روشنش مشتاق میخ صورتم بود
- درگاه خدا رو نمی‌دونم ولی بیخود کردی اومدی جلو چشم من و عاشقم نشدی! مادر بچه ام شو ولت کنم هر چند عقیممم ولی شاید خدا نظری انداخت یکی مثل خودمو گذاشت تو دامن اینا بعد از من جایگزین داشتم منو از یاد نبردن! بپر بغلم بریم دور دور؟

نیم قدم عقب رفتم، برم جلو تمومه! چشم تنگ کرد
- میای یا بیارمت؟

تکون نخوردم. یهو داد زد
- یا خداا.. حاجی این زن نیست که! داره منو...

جلو پریدم و دست روی دهنش گذاشتم. با نیش باز دستشو دور کمرم پیچید

- آی می‌چسبه بغل یهویی اونم با توی فراری!

محکم و صدا دار گردنمو بوسید! دوباره دستم به دهنش چسبید و قهقهه زد

- آی میچسبه ماچ یهویی بعد سه روز! به نظرت چشم‌های بچمون مثل من سبز میشه یا مثل تو تیله‌ای؟

تنم می‌لرزید از سکوتم دوباره داد زد
- عمهههه؟؟؟ بیاااا... عمه جای مادرمی بیا برام کاچی بپز که عروست خیلی عجوله! حاجی منو واسه‌اش آماده کرده علیلم زود وا میدم
https://t.me/+tHdVAy5BcR9lMDBk
https://t.me/+tHdVAy5BcR9lMDBk
#پارت_رمانه👆🤣 به زودی میرسه به کانال
امیرعباسو همه به بی‌آبرویی می‌شناسن ولی خودش به یه ورشم نیست! ریتم زندگیش شب مهمونی و صبح کلانتریه!😂به خوشگله معروفه و کسیو نگاه نمی‌کنه، وقتی دختری سر از خونه‌ی باباش در میاره طوری عاشق میشه که همه انگشت به دهن می‌مونن و برای راحت شدن از شرش می‌سپارنش به دختر بیچاره! غافل از اینکه چه چیز‌هایی پشت پرده‌ست! آقا از سر دیوار تالاپ افتاده رو دختر مردم و خودش رفته کلانتری اونو فراری داده به شرط اینکه...🤭😂😂
https://t.me/+tHdVAy5BcR9lMDBk
از خوندنش لذت ببرید به شرطی که عاشق خوشگله نشین! 😎😂


Forward from: بی خوابی...!
بین مهمونا شربت می‌گردوندم و به عنوان خدمه وسط مهمونی عیونی بودم...


نگاهم و بالا آوردم و با افسوس به مهمونای جمع دادم و به یک باره نگاهم قفل مردی شد!
خودش بود... آتا بود!


ذوق کردم چند ماهی می‌شد ندیده بودمش و خواستم سمتش برم که دختر مو بلوند زیبای قد بلندی کنارش ایستاد!


و من مات موندم و تو خودم جمع شدم، آخه منو چه به آتامان ایزدی!
نگاهم و به دخترای اطراف دادم، لباسای زرق برقی و صورتهای بدون نقص و من‌‌‌‌...


شلوارلی آبی ساده و تی شرت سفید و موهای بافته شده بدون حتی یه رژ لب و صورت پر از کک و مک...


بغض کرده داشتم نگاهش می‌کردم که همون موقع دختر مو بلوند دستاشو بین دست همین قفل کرد و من نفهمیدم چی شد که تمام خاطراتم با آتا جلو چشمام اومد و سینی شربت از دستم افتاد و صدای خورد شدن جاما به قدری بلند بود که توجه همه بهم جلب شد!


سکوت کل فضای خونرو گرفت و تمام نگاه ها روم بود که سریع با هول ولت نشستم و خواستم شیشه هارو جمع کنم که دستم بریده شد و اشکام بی اختیار روی صورتم ریخت!



و صدای داد خانم موحد صاحب کارم بلند شد:- بی دست و پا چیکار می‌کنی؟


غرور و شخصیتم... نمی‌دونم چی شد که به یک باره کتفم کشیده شد بالا و نگاهم تو نگاه مشکی آتا چفت شد که لب زد:
-دستتو بریدی...


اشکام فقط روی صورتم ریخته می‌شد که بدون حرف از وسط اون فضای خفقان شده به بیرون کشیدم و سمت اتاقی رفت و هولم داد داخل و غرید:-اینجا چه غلطی می‌کنی؟


با ترس سمتش برگشتم و دستم که خونی بود گرفتم:-بعد این که از شرکت اخراجم کردی باید می‌رفتم برای کار یه جا استخدام می‌شدم دیگه!


مات موند و دستی لای موهاش کشید که ادامه دادم:-خوشگله... دوست دختر جدیدتو میگم از من خوشگل تر خانوم تر و خب با خانواده تر


نگاه از صورتک گرفت و داد به دست خونیم:
-خودتو اذیت نکن الهه. منو تو وصله تن هم نیستیم. تو تهش مامانم قبول کنه خدمتکار خونه شی

-می‌دونم می‌دونم تو یه دختر از سطح خودت می‌خوای، می‌خوای مادر بچه هات کمبود نداشته باشن عقده نداشته باشن میدونم


هق هقی کردم و ادامه دادم:
-اگه بابای منم سرمای دار بود انتخابت بودم؟!

-بشین برم باند بیارم دستتو ببندم

خواست بره که جلوش سد شدم:-جوابمو بده


نگاهش و داد به چشمام و داد زدم:
-جوابمو بده میگم جواب بده

بدتر از من داد زد:-آره بودی اره لعنت بهت بودی


ناباور نگاهش کردم و نیشخندی زدم، پول... پول تو این دنیا پس همه چیز بود.


با نیشخند زمزمه کردم:-با دختر همین که باهاش اومدی باهاش خوابیدی؟ مثل من نابلد یا بلد کار
مثل من دختر بود یا نه بار اولش تو نبودی


حرصی ازم نگاه گرفت و من داشتم خودم و شکنجه می‌کردم؟!
-بس کن الهه! من همین الان مشروب خوردم حالت طبیعی ندارم بس کن لعنت بهت یهو میزنه به سرم...

-جـــوابـــمـــو بـــده... جوابمو بده!


- آره خوابیدم باهاش کل هفته‌ی پیشو روی تختی که تورو می‌بوسیدم خوابیدم و هم خواب شدم خیالت راحت شد؟
واس آزار خودت کفایت می‌کنه یا توضیح بدم برات که اولین بارش نبود که مثل تو ترسو نبود؟


اشکام دیگه قطع نمی‌شد، عقب گرد کردم و به دیوار پشتم تکیه دادم که نفسی گرفت و سمتم اومد:
-ولی دوستش نداشتم من تورو دوست دارم


نیشخندی زدم و به دست خونیم خیره شدم که اومد جلوم و دستی لای موهام کشید که دستشو پس زدم:
-دوست داشتن برای تو معنی نداره تو دنبال پولی قدرتی بهشم می‌رسی ولی منو از دست میدی منی که همه چیمو بهت دادم

https://t.me/+YMafOPmvs1Y2YzY0
https://t.me/+YMafOPmvs1Y2YzY0

لباسامو برداشتم که همون موقع خانم موحد سر وقتم اومد و با رو ترشی ۱۰۰ تومن گذاشتم کف دستم که نالیدم:-این چیه قرار ما دو ملیون بود!

-اون لیوانایی که شکوندی دستی سه میلیون بود دختر جان


تو صورت نیشخندی زدم و پولو تو صورت پرت کردم و از اون خونه نفرین شده زدم بیرون و تو تاریکی شب تو کوچه خلوت اشک می‌ریختم و راه می‌رفتم و زمزمه می‌کردم:
-خدایا نیستی نمی‌بینی منو دیگه نمی‌بینی!


قدم برمی‌داشتم و برام مهم نبود این کوچه ویلایی خیلی تاریک و همون موقع به یک باره صدایی شنیدم!

با فکر این که توهم بیخیال راه رفتم اما صدای تکرار شد:-ک..کمک کمک کن.


ترسیده نگاه چرخوندم و با دیدن سایه آدمی کنار دیوار کاه‌گلی و درختی آروم سمتش رفتم!
یه مرد بود که صورتش خون خالی بود و دستش روی پهلوش نشون از خونریزی زیادش می‌داد که با دیدن من زمزمه کرد:
-نجاتم بده نجات...

-آقا...؟! من..‌ من کمک باید برم بیارم واستا

خواستم برم که که ساق پام و گرفت و جیغم تو کوچه پیچید که با سختی لب زد:
-به شماره به شماره ای که میدم زنگ بزن... کمکم کن تا عمر دارم کمکت می‌کنم

و این آغاز تحول زندگی من بود چون خودمم نمی‌دونستم اما اون مرد یه آدم معمولی نبود.
اون ثروتمندترین آدمی بود که تا حالا تو عمرشون می‌دیدن
https://t.me/+YMafOPmvs1Y2YzY0
https://t.me/+YMafOPmvs1Y2YzY0


آروم شلوارش رو همراه با شورت پایین کشیدم که با دیدن مردونگیش آب دهنم راه افتاد...
زبون خیسم رو کلاهکش کشیدم و سرش رو با لبای خیسم گرفتم و عین بچه ها اروم میکی زدم و با زبونم بازیش دادم
-اوووومممم...اووخ لعنتی عجب چیزی داری!
تکون ریزی خورد و همین باعث شد یکم عقب بکشم .
طاقتم طاق شد و با حس خیسی بیش از حد بین پام شورتم پایین کشیدم ناز خیس و پر ابم رو روش گذاشتم و تکونای ریزی بهش دادم که....🍑🥵🔞🔞
https://t.me/+c-lrzaB1jzliMGY0


Horny's mom🍑
پسر شوهرم روی مبل بود و داشت درس می خوند #خیلی وقت بود تو کفش بودم و تا حالا #ندیده بودم بهم چراغ سبز #نشون بده هزاربار بهش چراغ سبز نشون داده بودم و اون #هربار نادیده میگرفت و الان حسابی تپلم خیس شده بودکتاب رو روی رونش گذاشته بود اما یه طور عجیب داشت به کتاب نگاه می‌کرد انگار #چشم هاش خمار شده بود..آروم و سلانه سلانه جلو رفتم و پشت بهش ایستادم که در کمال تعجب دیدم گوشی رو گذاشته روی #کتابش و داره فیلم سوپر میبینه چشم هام خمار خمار شده بود باورم نمیشد پسرخرخون شوهرم که همیشه توی فامیل به باادب ترین و خرخون ترین معروف بود داشت با دیدن فیلم سوپر توی حس میرفت تپلم خیس شده بود و دیگه نتونستم طاقت بیارم کتاب و گوشی رو ازش قاپیدم و با چشم های خمار گفتم
_چطوره به #جای فیلم سوپر دیدن به نامادریت یه حالی بدی؟!
https://t.me/+ev-jON5zeaA5MzNk
https://t.me/+ev-jON5zeaA5MzNk
#س‌کس‌نامادری‌باپسرشوهرش🍑💦


اگه دوست دارید پارتها رو زودتر از چنل اصلی بخونید تو چنل وی ای پی  عضو بشید

اونجا بدون تبلیغ و تبادله و پارتها بدون سانسور  و جلوتر گذاشته میشه


برای عضویت مبلغ ۳۵۰۰۰ تومان به شماره کارت زیر واریز کنید و فیش رو برای ادمین بفرستید

5041721039156782

به نام (فهیمه فتحی)
@mahe_man_ghm

ضمنا روند پارت گذاری تا انتهای رمان همچنان تو این چنل منظم انجام میشه


#رعیت_چشم_ابی1065

مامان رو دم در خونه ی خانم بزرگ گذاشتم و بعد از خداحافظی ازش.

پام رو روی پدال گاز فشار دادم

ماشین با تیکاف از جا پرید و من مات و مبهوت به حرکت خودم لبخند زدم.

-جون قربونت برم انا خانم.. بریم که اقا اشکان منتظر ماست.

ماشین رو توی پارکینگ دانشگاه پارک کردم و بعد از نگاه اجمالی به خودم.

سمت دانشکده قدم برداشتم.

گوشیم رو بیرون اوردم و نگاهی به صفحم انداختم.

پس چرا زنگ نمیزد اشکان؟ هیچ خبری ازش نبود.

وارد سلف شدم...اشکان شکمو همیشه ی خدا اینجا بود و میشد پیداش کرد.

نگاهم رو دور تا دور سلف چرخوندم.

با دیدن اشکان که بین دوتا دختر بود و داشت نسکافه میخورد اخم هام در هم رفت.

اشکان چون جوری نشسته بود که در تیر راسم بود من رو دید.

لبخندی به روش زدم و سمتش قدم برداشتم.

20 last posts shown.