کلمهها را شکل میداد
انگار شیشهگری
آبگینههای رنگی
بر رف بچیند و
آفتاب را به بازی بگیرد
پرسید:
آن جام سرخ چند؟
نگاهی به چشمهای پرسنده انداخت
سرخ بود
چنان که لبانش
چنان که پرسشش
در پرتو سرخ تلالو مییافت و
میچرخید.
گفت:
چه گونه میبینیاش؟
نشسته بود:
انگار صراحی
گردن کشیده زیر نور
دهانش تنگ
دو چشم خمار، خیره به آبگینه.
جام در دستش نهاد
گفت:
بهایش شرب مدام!
▫️ شعری از مه آ محقق
▫️ نقاشی: آنری لبسکیو
▪️آستراخان کافه | مجالی برای همهوایی | کانالی برای راه یافتن به جهان سیال موسیقی و ادبیات
🌀| @astrakancafe
انگار شیشهگری
آبگینههای رنگی
بر رف بچیند و
آفتاب را به بازی بگیرد
پرسید:
آن جام سرخ چند؟
نگاهی به چشمهای پرسنده انداخت
سرخ بود
چنان که لبانش
چنان که پرسشش
در پرتو سرخ تلالو مییافت و
میچرخید.
گفت:
چه گونه میبینیاش؟
نشسته بود:
انگار صراحی
گردن کشیده زیر نور
دهانش تنگ
دو چشم خمار، خیره به آبگینه.
جام در دستش نهاد
گفت:
بهایش شرب مدام!
▫️ شعری از مه آ محقق
▫️ نقاشی: آنری لبسکیو
▪️آستراخان کافه | مجالی برای همهوایی | کانالی برای راه یافتن به جهان سیال موسیقی و ادبیات
🌀| @astrakancafe