گویی
شیشهای نازک
پیچیده در پوششی سخت
در محوری خون آلود
که در خود میچرخید
وُ دورتر بود
از هر نگاه بیگانهی شور
وُ شاد با خورشیدهای خود
دوستتر با پاییز
در شبگاهان تنیده
وُ غبار آسمان
در کدورت این روزها
و آن نزدیکترین یاد دور
خفته در سردی خاک
آن که آشنا بود نیز
با سردی زبان شقاوت
با زخمها و زخمبندهای روزگار
با اریب مشکوک نگاهی
از تلنگری معوج
به ناگهان ترک خورد
و بیصدا فرو ریخت
در حجمی به شکل دل ...
▫️ شعری از فانوس بهادروند
▫️ نقاشی: آلفرد هنری مورر
▪️آستراخان کافه | مجالی برای همهوایی | کانالی برای راه یافتن به جهان سیال موسیقی و ادبیات
🌀| @astrakancafe
شیشهای نازک
پیچیده در پوششی سخت
در محوری خون آلود
که در خود میچرخید
وُ دورتر بود
از هر نگاه بیگانهی شور
وُ شاد با خورشیدهای خود
دوستتر با پاییز
در شبگاهان تنیده
وُ غبار آسمان
در کدورت این روزها
و آن نزدیکترین یاد دور
خفته در سردی خاک
آن که آشنا بود نیز
با سردی زبان شقاوت
با زخمها و زخمبندهای روزگار
با اریب مشکوک نگاهی
از تلنگری معوج
به ناگهان ترک خورد
و بیصدا فرو ریخت
در حجمی به شکل دل ...
▫️ شعری از فانوس بهادروند
▫️ نقاشی: آلفرد هنری مورر
▪️آستراخان کافه | مجالی برای همهوایی | کانالی برای راه یافتن به جهان سیال موسیقی و ادبیات
🌀| @astrakancafe