- سِیر در آسمانها
«آخه چرا مردمِ ۵۷ انقلاب کردن؟» من بارها با این پرسش مواجه شدهام. احتمالاً شما هم چنین پرسشی را شنیدهاید. چرا مردم در سال ۵۷ شاه را بیرون کردند و بهجایش خمینی را نشاندند؟ چرا بخش قابلتوجهی از روشنفکران و نویسندگانی که در بستر حکومت پهلوی بالیده بودند، به تحکیم قدرت خمینی یاری رساندند؟ حتی به فرض بد بودن شاه، خمینی بینهایت بدتر بود؛ چرا نتوانستند تمایز آشکار میان خمینی و شاه را درک کنند؟ چطور میتوانستند تا این حد پرت باشند؟
تحولات اجتماعی تکمتغیره نیستند. برای تحلیل چراییِ پدیدآیی یک انقلاب باید متغیرهای متعددی را بررسی کرد. عوامل مختلفی نظیر جنگ سرد، اقبال مخالفان پهلوی به جنبشهای چپ، ضدیت با نظامهای سرمایهداری و بهویژه آمریکا، اسلامگرایی و دهها متغیر دیگر در بروز انقلاب ۵۷ نقش داشتند. مجال پرداختن به تمام این عوامل در حوصلۀ این یادداشت نیست. میخواهم در اینجا بهنحوی گذرا به یکی از مخرج مشترکهای این عوامل بپردازم: اغلب عوامل اصلی سببساز انقلاب ۵۷ در شاخصۀ «آرمانگرایی» باهم اشتراک داشتند.
با مطالعۀ آمارهای اقتصادی دوران پهلوی، درمییابیم که کشور درمجموع به لحاظ اقتصادی روند روبهرشدی داشت (میتوانید این آمارها را از پایگاه بانک جهانی و حتی برخی پایگاههای اینترنتی رسمی داخلی به دست آورید). صنایع مختلفی در کشور پدید آمده بودند و ایران بهسوی صنعتی شدن میتاخت. شرکت ارج از پیشگامان تولید لوازمخانگی در خاورمیانه بود؛ زمانی که ارج صادرات محصولات خود را آغاز کرد، سامسونگِ کره، هنوز محلی از اِعراب نداشت. ایران در تولید خودرو هم از پیشگامان منطقه بود (حتی شرکت کیاموتورز کره حدود بیست سال بعدتر از ایران ناسیونال کار مونتاژ خودرو را آغاز کرد). «هواپیمایی هما» برترین خط هوایی خاورمیانه به حساب میآمد. منابع آبی کشور معقولانه مدیریت میشدند. حفظ منابع آب زیرزمینی برای حکومت اهمیت داشت، پس اخذ مجوز برای حفر چاه، کار دشوار و اغلب ناممکنی بود. خبری از سدسازیهای افسارگسیخته نبود. دریاچۀ ارومیه، زایندهرود و تمامی تالابهای مهم ایران پرآب بودند. وسعت جنگلهای ایران بیش از دوبرابر اکنون بود. فرقی نمیکرد دین شما چیست، برای نوع دینتان از ورود به دانشگاه منع نمیشدید. برای روسری سر کردن، اجباری در کار نبود. برای بادهنوشی شلاق نمیخوردید. روابط عادی با همۀ کشورهای جهان برقرار بود. پاسپورت ایرانی اعتبار بالایی داشت. اغلب دانشجویانی که در خارج درس میخواندند، پس از اتمام تحصیلاتشان به ایران بازمیگشتند. نرخ مهاجرت نزدیک به صفر بود. بحران بیکاری وجود نداشت.
آیا اینها به این معنایند که کشور بینقص بود؟ بههیچوجه؛ فقر وجود داشت، عدهای معتاد بودند، عدهای دزدی میکردند، حلبیآبادها وجود داشتند، به لحاظ آزادیهای سیاسی، ایران شبیه به سوئیس نبود اما در قیاس با جمهوری اسلامی وضع بیاندازه بهتر بود. یک فرد کمسواد معمولی که هر دو حکومت را به چشم دیده، بهراحتی بر صحت این گزاره شهادت میدهد. پس چرا انقلاب شد؟
دلایل متعددند ولی یکی از مبناییترین آنها «آرمانگرایی» بود. پنجاهوهفتیها روی زمین راه نمیرفتند، در آسمانها سِیر میکردند. برخلاف ادعاهای بعدی، آنها دموکراسیخواه نبودند و در هیچیک از نوشتههای آنان، آزادی به معنای مدرن آن موردتوجه قرار نگرفته بود. چپها میخواستند یک جامعۀ بیطبقۀ ایدئال بر پا کنند، جامعهای که فقیری ندارد، همه در آن همارزند. اسلامیون میخواستند جامعهای الهی داشته باشند. جامعهای عاری از گناه و دروغ. جامعهای که مردمانش هم در این دنیا سعادتمندند و هم در آخرت؛ اما مسئله اینجا بود که چنین اهدافی نشدنی بودند! آرمانگرایی هیچوقت جواب نداده بود و قرار هم نبود جواب دهد. به قول پوپر «تلاش برای برپایی بهشت روی زمین، همیشه جهنم به بار میآورد.»
خب اینها چه ربطی به امروزمان دارند؟ ربطشان اینجاست که هنوز برخی آرمانگراییها زندهاند. هنوز عدهای میپندارند انقلاب رهبر نمیخواهد. میگویند نداشتن رهبرِ مشخص، نه ضعف که نقطۀ قوت انقلاب است. میپندارند در نظامی توتالیتر، رهبری میتواند در داخل شکل بگیرد. میپندارند ایران میتواند پنج زبان مشترک داشته باشد. همۀ اینها آرمانگرایانه و نشدنیاند. هنوز آرمانگراها بیش از ستیز با جمهوری اسلامی، در حال جنگیدن با شاه هستند. هنوز فکر میکنند شاه و شیخ یکساناند و برخی حتی میگویند شاه بدتر است.
میبینید! درک ذهنیت انقلابیون ۵۷ آنقدرها هم سخت نیست. این سنخ تفکر کماکان در میان ما وجود دارد. برای پیروزی اما باید از آسمان آرمانگرایی پایین بیاییم و بر زمین سخت واقعیت گام برداریم.
میثاق همتی
ــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
«آخه چرا مردمِ ۵۷ انقلاب کردن؟» من بارها با این پرسش مواجه شدهام. احتمالاً شما هم چنین پرسشی را شنیدهاید. چرا مردم در سال ۵۷ شاه را بیرون کردند و بهجایش خمینی را نشاندند؟ چرا بخش قابلتوجهی از روشنفکران و نویسندگانی که در بستر حکومت پهلوی بالیده بودند، به تحکیم قدرت خمینی یاری رساندند؟ حتی به فرض بد بودن شاه، خمینی بینهایت بدتر بود؛ چرا نتوانستند تمایز آشکار میان خمینی و شاه را درک کنند؟ چطور میتوانستند تا این حد پرت باشند؟
تحولات اجتماعی تکمتغیره نیستند. برای تحلیل چراییِ پدیدآیی یک انقلاب باید متغیرهای متعددی را بررسی کرد. عوامل مختلفی نظیر جنگ سرد، اقبال مخالفان پهلوی به جنبشهای چپ، ضدیت با نظامهای سرمایهداری و بهویژه آمریکا، اسلامگرایی و دهها متغیر دیگر در بروز انقلاب ۵۷ نقش داشتند. مجال پرداختن به تمام این عوامل در حوصلۀ این یادداشت نیست. میخواهم در اینجا بهنحوی گذرا به یکی از مخرج مشترکهای این عوامل بپردازم: اغلب عوامل اصلی سببساز انقلاب ۵۷ در شاخصۀ «آرمانگرایی» باهم اشتراک داشتند.
با مطالعۀ آمارهای اقتصادی دوران پهلوی، درمییابیم که کشور درمجموع به لحاظ اقتصادی روند روبهرشدی داشت (میتوانید این آمارها را از پایگاه بانک جهانی و حتی برخی پایگاههای اینترنتی رسمی داخلی به دست آورید). صنایع مختلفی در کشور پدید آمده بودند و ایران بهسوی صنعتی شدن میتاخت. شرکت ارج از پیشگامان تولید لوازمخانگی در خاورمیانه بود؛ زمانی که ارج صادرات محصولات خود را آغاز کرد، سامسونگِ کره، هنوز محلی از اِعراب نداشت. ایران در تولید خودرو هم از پیشگامان منطقه بود (حتی شرکت کیاموتورز کره حدود بیست سال بعدتر از ایران ناسیونال کار مونتاژ خودرو را آغاز کرد). «هواپیمایی هما» برترین خط هوایی خاورمیانه به حساب میآمد. منابع آبی کشور معقولانه مدیریت میشدند. حفظ منابع آب زیرزمینی برای حکومت اهمیت داشت، پس اخذ مجوز برای حفر چاه، کار دشوار و اغلب ناممکنی بود. خبری از سدسازیهای افسارگسیخته نبود. دریاچۀ ارومیه، زایندهرود و تمامی تالابهای مهم ایران پرآب بودند. وسعت جنگلهای ایران بیش از دوبرابر اکنون بود. فرقی نمیکرد دین شما چیست، برای نوع دینتان از ورود به دانشگاه منع نمیشدید. برای روسری سر کردن، اجباری در کار نبود. برای بادهنوشی شلاق نمیخوردید. روابط عادی با همۀ کشورهای جهان برقرار بود. پاسپورت ایرانی اعتبار بالایی داشت. اغلب دانشجویانی که در خارج درس میخواندند، پس از اتمام تحصیلاتشان به ایران بازمیگشتند. نرخ مهاجرت نزدیک به صفر بود. بحران بیکاری وجود نداشت.
آیا اینها به این معنایند که کشور بینقص بود؟ بههیچوجه؛ فقر وجود داشت، عدهای معتاد بودند، عدهای دزدی میکردند، حلبیآبادها وجود داشتند، به لحاظ آزادیهای سیاسی، ایران شبیه به سوئیس نبود اما در قیاس با جمهوری اسلامی وضع بیاندازه بهتر بود. یک فرد کمسواد معمولی که هر دو حکومت را به چشم دیده، بهراحتی بر صحت این گزاره شهادت میدهد. پس چرا انقلاب شد؟
دلایل متعددند ولی یکی از مبناییترین آنها «آرمانگرایی» بود. پنجاهوهفتیها روی زمین راه نمیرفتند، در آسمانها سِیر میکردند. برخلاف ادعاهای بعدی، آنها دموکراسیخواه نبودند و در هیچیک از نوشتههای آنان، آزادی به معنای مدرن آن موردتوجه قرار نگرفته بود. چپها میخواستند یک جامعۀ بیطبقۀ ایدئال بر پا کنند، جامعهای که فقیری ندارد، همه در آن همارزند. اسلامیون میخواستند جامعهای الهی داشته باشند. جامعهای عاری از گناه و دروغ. جامعهای که مردمانش هم در این دنیا سعادتمندند و هم در آخرت؛ اما مسئله اینجا بود که چنین اهدافی نشدنی بودند! آرمانگرایی هیچوقت جواب نداده بود و قرار هم نبود جواب دهد. به قول پوپر «تلاش برای برپایی بهشت روی زمین، همیشه جهنم به بار میآورد.»
خب اینها چه ربطی به امروزمان دارند؟ ربطشان اینجاست که هنوز برخی آرمانگراییها زندهاند. هنوز عدهای میپندارند انقلاب رهبر نمیخواهد. میگویند نداشتن رهبرِ مشخص، نه ضعف که نقطۀ قوت انقلاب است. میپندارند در نظامی توتالیتر، رهبری میتواند در داخل شکل بگیرد. میپندارند ایران میتواند پنج زبان مشترک داشته باشد. همۀ اینها آرمانگرایانه و نشدنیاند. هنوز آرمانگراها بیش از ستیز با جمهوری اسلامی، در حال جنگیدن با شاه هستند. هنوز فکر میکنند شاه و شیخ یکساناند و برخی حتی میگویند شاه بدتر است.
میبینید! درک ذهنیت انقلابیون ۵۷ آنقدرها هم سخت نیست. این سنخ تفکر کماکان در میان ما وجود دارد. برای پیروزی اما باید از آسمان آرمانگرایی پایین بیاییم و بر زمین سخت واقعیت گام برداریم.
میثاق همتی
ــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe