اندیشه


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: Telegram


«اگر همهٔ ما یکسان بی‌اندیشیم، در واقع نمی‌اندیشیم.»
- والتر لیپمن

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
Telegram
Statistics
Posts filter


- نه، خمینی انقلاب ۵۷ را ندزدید!


اگر معیار موفقیت یک انقلاب را تحقق آرمان‌های بانیان آن انقلاب بدانیم، آن وقت می‌شود گفت که انقلاب اسلامی اتفاقاً انقلاب موفقی بود. جمهوری اسلامی بخش بزرگی از آرمان‌های آن انقلاب را محقق کرد. گیرم آن آرمان‌ها تبعاتی داشتند که مردمی که در سال ۵۷ به خیابان آمدند از آن‌ها غافل بودند.

انقلاب تغییر بسیار بزرگی است. انقلاب علاوه بر اینکه حکومت را تغییر می‌دهد، علاوه بر اینکه حاکمان را تغییر می‌دهد، ارزش‌های حاکم بر جامعه را هم تغییر می‌دهد. در واقع انقلاب علیه ارزش‌های حاکم شکل می‌گیرد، آن‌ها را ساقط می‌کند، و ارزش‌هایی به‌کل متضاد آن‌ها را بر جامعه حاکم می‌کند.

برای درک بستری که انقلاب اسلامی در آن رخ داد باید به ایران دههٔ ۵۰ نگاه کرد. ایران دههٔ ۵۰ مشخصه‌هایی دارد، ایرانی‌‌ است که یک رشد اقتصادی چشمگیر را تجربه کرده است. ایرانی‌‌ است که به کمک رشد اقتصادی، انقلاب سفید و قوانین حمایت از خانواده، تبعیض جنسی و فاصلهٔ طبقاتی در آن کاهش یافته است. ایرانی‌ است که روابطی حسنه هم با بلوک شرق و هم با بلوک غرب دارد. ایرانی‌ است که دارد با تمام توان به سمت غرب حرکت می‌کند. می‌خواهد بیشتر و بیشتر شبیه یک جامعهٔ غربی شود. و انقلاب دقیقاً بر ضد این ارزش‌ها شکل گرفت. انقلابیون ۵۷ این ارزش‌ها را نمی‌پسندیدند و بر ضد این ارزش‌ها شوریدند.

انقلابیون ۵۷ وقتی از استقلال صحبت می‌کردند، منظورشان این نبود که ما روابطی متعادل و متناسب با همهٔ کشورهای جهان داشته باشیم، این عامل که در ایران دههٔ ۴۰ و ۵۰ وجود داشت. آن‌ها بر ضد آن روابط محترمانه انقلاب کردند. آن‌ها می‌خواستند ایران به جبههٔ نخست مبارزه با آمریکا و اسرائیل بدل گردد.

وقتی از آزادی صحبت می‌کردند، منظورشان این درک امروزی ما از آزادی که نبود. آن‌ها در جامعه‌ای زندگی می‌کردند که آزادی‌های اجتماعی در بالاترین سطح وجود داشت، اسلام‌گراها و چپ‌ها هم که به آزادی سیاسی معتقد نبودند. اساساً انقلاب در بستری رخ داد که شاه به دنبال باز کردن فضای سیاسی بود. منظور آن‌ها از آزادی این بود که ما بتوانیم به سفارت هر کشوری که خواستیم حمله کنیم، پرچم هر کشوری را که خواستیم آتش بزنیم، هر کشوری را که خواستیم تهدید کنیم. انقلاب ۵۷، انقلابی بود بر ضد روند مدرنیته، بر ضد نزدیک شدن ایران به غرب، انقلابیون بر ضد این ارزش‌ها انقلاب کردند.

این آرمان‌ها تبعات داشتند که به چشم مردم آن روز نمی‌آمد. مردم آن روز نمی‌دیدند که پشت کتاب «امت و امامت» شریعتی چه ایده‌های خطرناکی خوابیده. نمی‌دیدند با تصاویر قهرمان‌گونه از چه‌گوارا، و مبارزهٔ کاسترو با آمریکا، جامعه‌ای به روز سیاه می‌افتد و به انزوای بین‌المللی کشیده می‌شود.

وقتی شما بر ضد ارزش‌های مدرن انقلاب می‌کنید، وقتی حکومت رؤیایی‌تان مدینهٔ محمد و کوفهٔ علی‌ است، وقتی معتقدید در غرب زنان به کالا بدل شده‌اند، رهبر انقلاب‌تان هم کسی جز خمینی نمی‌تواند باشد، حکومتی که در فردای پیروزی انقلاب حاکم می‌کنید هم چیز بهتری از جمهوری‌اسلامی نمی‌تواند بشود.

خمینی انقلاب‌ اسلامی را ندزدید، خمینی رهبر طبیعی آن انقلاب بود. امروز هم همین است، جمهوری‌ اسلامی ارزش‌هایی را بر این جامعه حاکم کرده که ما از آن‌ها بیزاریم. ما می‌خواهیم بر ضد آن ارزش‌ها انقلاب کنیم. انقلاب ما هم اگر پیروز شود، ارزش‌هایی را بر این جامعه حاکم می‌کند که ارزش‌های ماست. در این ارزش‌ها باید دقیق بود. ما ابداً به دنبال ایده‌های خارق‌العاده نیستیم. ما به دنبال ایده‌هایی نیستیم که در هیچ کشور دیگری با مختصاتی مشابه ایران اجرا نشده باشد، و تبعات آن ایده‌ها سنجیده نشده باشد. ما به دنبال حکومتی هستیم به‌غایت معمولی که امتحانش را پس داده باشد. حکومتی که بتواند گردش آزاد قدرت و یک رفاه اقتصادی معقول به وجود آورد. میان شهروندانش مستقل از مذهب، جنسیت، گرایشات جنسی و خاستگاه اجتماعی فرقی نگذارد. تمامیت ارضی ایران را حفظ کند و ما را به دام جنگ‌های داخلی، منطقه‌ای و جهانی نکشاند. دین را مهار کند و مانع حضورش در قدرت شود.

ما اگر بر سر این ارزش‌ها بمانیم. به صرف اینکه ایده‌ای زیباست، چشم بر تبعات آن نبندیم. نگذاریم چپ‌هایی که در آن سوی جهان نشسته‌اند، یکبار دیگر ما را به موش آزمایشگاهی خویش بدل کنند، آن وقت حکومتی که در فردای پیروزی این انقلاب بر سر کار خواهد آمد هم چیزی خلاف انتظارات ما نخواهد بود. ما دو بار در قرن گذشته انقلاب کردیم. فرآیندهای سیاسی و تبعات آن‌ها در ایران، جان‌های بی‌شماری را گرفته است. ظاهراً مجبوریم که یکبار دیگر انقلاب کنیم. هدف ما باید این باشد که این انقلاب به آخرین انقلاب ایران بدل گردد. این دینی‌ است که همهٔ ما به کشته‌شدگان راه آزادی داریم.


بامداد اعتماد
ــــــــــــــــــ

•• اگر مشتاق خواندن تحلیل‌های روز هستید، به ما بپیوندید:
@andiiishe


- سراب ایدئولوژی و روشنفکران پرت


سال‌ها گذشت تا روزگار دست تهی مدافعان ایدئولوژی‌زدهٔ چپ را بگشاید و پس از جنایات وحشتناک، سراب جامعهٔ بی‌طبقه را آشکار سازد. سه سال و نیم پس از مرگ استالین، خروشچف در بیستمین کنگرهٔ حزب کمونیست اتحاد شوروی در میان بهت و حیرت رهبران و هیأت‌های نمایندگی احزاب کمونیست از سراسر دنیا از حقایق ناگفته گفت. از خیانت‌ها به آرمان کمونیست، از حکومت وحشت استالین، از تصفیه بر سر قدرت با اتهام مزدوری دشمن، از دادگاه‌های فرمایشی، از بلوف عدالت و مساوات و اشتباهات بزرگ در جنگ که به بهای خون هزاران روس تمام شده بود و در نهایت هشدار داد که اگر فکری نکنند، سقوط نزدیک است!

در ایران اما اگر از ساده‌اندیشی عوام بگذریم، نقش نخبگان و روشنفکران در ترویج جریان چپ رمانتیک در سال‌های پیش از انقلاب تأسف‌آور است. چه آن‌ها که قلمی داشتند و چه آن‌ها که زبانی جهت هدایت مردم، همگی رقم مغلطه بر دفتر دانش زدند! از روشنفکران کتاب خوانده و فرنگ رفته چون «داریوش شایگان» تا قلم به دستانی چون «جلال آل‌احمد»، «صمد بهرنگی»، «بزرگ علوی» و «غلامحسین ساعدی» و شاعرانی چون «سیاوش کسرایی»، «خسرو گلسرخی» تا سخنرانانی چون «علی شریعتی»!

همچنین نوعی جریان چپ التقاطی درایران شکل گرفت که اندیشه‌های مذهبی را با مارکسیسم درهم آمیخت و از دین سلاح ایدئولوژیک ساخت و آن را به ابزاری برای مبارزهٔ سیاسی بدل کرد بدون آنکه به سرانجام کار بیندیشد و دریابد که در جامعهٔ ناآگاه و غیر دموکراتیک، به سبب اتوریتهٔ مذهب، سرانجام قدرت به‌دست مدعیان دین خواهد افتاد.

داریوش شایگان در این مورد اعترافی اینگونه دارد: «ایران در سال‌های دهه‌های چهل و پنجاه داشت جهش می‌کرد. ما از آسیای جنوب شرقی آن موقع جلوتر بودیم، ولی بعد آن‌ها پیش افتادند و موفق‌تر شدند. علت عدم موفقیت ما به نظر من این است که ما شتاب تغییرات را تحمل نکردیم. حالا چرا؟ نمی‌دانم. همچنین ما روشنفکران آن دوره هم پرت بودیم و تحلیل درستی ازجایگاه خود در جامعه و جامعۀ خود در جهان نداشتیم. می‌توانم این را به عنوان یک اعتراف بگویم که ما روشنفکران جایگاه خود را ندانستیم و جامعه را خراب کردیم. یکی دیگر از آسیب‌های جامعۀ ما در آن هنگام چپ‌زدگی شدید بود که با اتفاقات بیست‌وهشتم مرداد هم تشدید شد و قهرمان‌گرایی بیش از پیش در جامعه فراگیر شد. ما باید گام نهادن در مسیر صنعت و پیشرفت را از مونتاژ آغاز می‌کردیم. جالب بود که روشنفکران آن دوره از این مونتاژ به بورژوازی کمپرادور یاد می‌کردند. بسیاری از روشنفکران اروپایی نیز چپ‌زده بودند، منتها در آن‌جا تعادل برقرار بود. رمون آرونی بود در مقابل سارتر ولی این‌جا رمون آرونی نبود، کسی جلوی چپ‌ها نبود. ما با اسطوره‌ها زندگی می‌کنیم و این بسیار بد است و یکی از نتایج چپ‌زدگی است. نسل کنونی جوانان ایران، شعورشان از نسل ما بسیار بیش‌تر است، زیرا در دنیای دیگری زندگی می‌کنند. مخصوصاً زنان ایرانی بسیار جهش کرده‌اند. باید اعتراف کنم شرمنده‌ام که نسل ما گند زد!»


- سعید قاسمی‌نیا
ـــــــــــــــــــــــــــــ

•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe


- روشنفکران گمراه ۲


هدفم از نوشتن این یادداشت، نمایاندن غالب بودن اندیشه‌های کمونیستی بر اکثریت قریب‌به‌اتفاق نویسندگان، شاعران، مترجمان و هنرمندان کشورمان در مقطع انقلاب، و حتی یک سال پس از پیروزی انقلاب است.

ببینید هیئت رئیسهٔ کانون نویسندگان، مرکب از آقایان شاملو، ساعدی، پرهام، خوئی و یلفانی در پیامی به دانشجویان خط امام در پانزده آبان ۱۳۵۸ چه نوشته است:

«دانشجویان عزیز جای بسی شادمانی است که جوهر اصلی انقلاب ایران یعنی مبارزهٔ بی‌امان با امپریالیسم جهانی، به‌ویژه امپریالیسم آمریکا، یک بار دیگر به همت شما فرزندان رشید ملت در دستور روز قرار گرفت. اقدام شما در لحظه‌ای که امپریالیسم آمریکا شاه فراری را در دامان خود پناه داده است نشان داده که دانشگاه همچنان سنگر مبارزه در راه آزادی و استقلال میهن عزیز است و پرچم جهاد ضدامپریالیستی را قهرمانانه به دوش می‌کشد. ما به نمایندگی از جانب کلیهٔ اعضای کانون نویسندگان وظیفهٔ خود می‌دانیم که در این لحظات حساس به روح ضدامپریالیستی شما درود بفرستیم و آرزو کنیم که میهن ما در پرتوی همبستگی و یکپارچگی همهٔ نیروهای مترقی و ضدامپریالیست از سلطهٔ جهانخواران بین‌المللی رهایی یابد و آزادی و دموکراسی مبتنی بر حاکمیت تودهٔ ما که سنگ بنای شکوفایی اندیشه و تفکر و اعتلای فرهنگ جامعه است در پرتوی رهایی کامل ملت ما از سلطهٔ امپریالیسم خون‌خوار هر چه زودتر در سرزمین ما تحقق یابد. ما از صمیم قلب امیدواریم همچنان که مبارزه علیه دستگاه دیکتاتوری شاه مخلوع به قیام یکپارچهٔ خلق و سرنگونی رژیم پلید شاهنشاهی منجر شد، این بار نیز قاطعیت موضع ضدامپریالیستی شما به یک مبارزهٔ بی‌وقفه و آگاهانه در همهٔ سطوح علیه امپریالیسم بینجامد».

دوستان توجه کنید در این متن حداقل ده بار کلمهٔ امپریالیسم تکرار شده، در حالیکه فقط یک بار اسم دموکراسی آمده است؛ آن هم دموکراسی توده‌ای، یعنی دموکراسی از نوع دموکراسی کمونیستی‌اش. نامهٔ دیگری که در تصویر پایین می‌بینید متعلق به جناح توده‌ای کانون است که خطاب به خمینی نوشته شده است؛ در این یکی هم فقط صحبت از مبارزه با آمریکاست و حتی اسمی هم از دموکراسی نیامده است.

خب حالا خودتان قضاوت کنید شما اگر جای خمینی بودید، در پاسخ به این درخواست‌ها که عمومیت هم داشت، پدر و‌ مادر امپریالیسم آمریکا را یکی نمی‌کردید؟!

این حضرات روشنفکر حتی یک سال بعد از انقلاب هم به مغزشان خطور نکرده بود که از رهبر مملکت خواهان دموکراسی و انتخابات آزاد هم بشوند. اینها فقط و فقط ستیز با آمریکا را می‌خواستند که انقلاب هم عیناً به خواسته‌شان عمل کرد پس لذا جای هیچ گله و شکایتی برایشان نمی‌ماند.


بیژن اشتری،
نویسنده و مترجم
ــــــــــــــــــ

•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe


- روشنفکران گمراه!


خیلی بی‌مقدمه خدمتتان عرض می‌کنم که بدا به حال آن مملکتی که روشنفکرانش به بیراهه رفته باشند. امروز داشتم کتابخانه‌ام را مرتب می‌کردم و چشمم خورد به کتاب‌هایی که براهنی و ساعدی و شاملو و پرهام و... در دههٔ پنجاه نوشته یا ترجمه کرده بودند.

بی‌اغراق همهٔ کتاب‌ها یک مضمون واحد را دنبال میکرد و آن امپریالیسم‌ستیزی و استعمار ستیزی است.دریغ از یک کتاب تألیفی یا ترجمه‌ای دربارهٔ دموکراسی. این واقعیتی است که در دههٔ پنجاه خورشیدی، مفهوم دموکراسی هیچ نقشی و هیچ جایگاهی در ذهنیت روشنفکران ایرانی نداشت. اصلاً در مواردی دموکراسی یک ارزش منفی شمرده می‌شد و به نظرم یک دلیل عمده‌اش این بود که حامیان نظام شاهنشاهی در جهان عمدتاً کشورهای دموکراتیک غربی بودند و البته دلیل دیگرش هم تأثیرپذیری تقریباً همهٔ روشنفکران ما، و حتی اندیشمندان مذهبی ما، از کمونیسم و مارکسیسم بود.

به هر حال انقلاب اسلامی که رخ داد دقیقاً همان چیزی را به روشنفکران داد که آنها تقریباً یک دهه دربارهٔ ارزشمندی آن نوشته و گفته بودند. نظامی روی کار آمد که امپریالیسم‌ستیز و آمریکاستیز بود. جالب است که در یکی دو سال اول، باز همین روشنفکران همچنان بر باورهای قدیمی خود تأکید می‌کردند و حتی حکومت جمهوری اسلامی را متهم می‌کردند که به اندازهٔ کافی امپریالیسم‌ستیز نیست.

یادمان نرفته که اولین بار یک سازمان چپگرا، که مورد تأیید تقریباً عموم روشنفکران ما بود، سفارت آمریکا را اشغال کرد و یادمان نرفته که پس از اشغال سفارت آمریکا توسط دانشجویان خط امام، شاملو و ساعدی و‌ پرهام و دیگر بزرگان الیت روشنفکری کشور نامهٔ تأییدآمیزی بر این حرکت نوشتند و منتشر کردند. یادمان نرفته که چپی‌ها روی دیوارها می‌نوشتند سپاه پاسداران را به سلاح سنگین مجهز کنید و یا می‌نوشتند همهٔ ساواکی‌ها اعدام باید گردند.

خلاصه می‌خواهم بگویم دیگ تندروی و آمریکاستیزی را همین روشنفکران عزیز هم می‌زدند و جمهوری اسلامی نیز برای اینکه اینها را از حیث شعاری خلع سلاح کند مدام مرتکب اعمال آمریکا ستیزانهٔ افراطی‌تر می‌شد و آنقدر در این کار پیش رفت که روی حضرات روشنفکر کم شد.

خلاصه چپی‌های ما کاری کردند که لیبرال تبدیل به یک فحش ناموسی شد و حرف زدن از مزایای دموکراسی عملی مستوجب شماتت و احیاناً زندان. و نتیجه میگیرم که گناه همه گرفتاری های امروز ما را نباید صرفاً سر «آخوندها» انداخت. گناه روشنفکران دههٔ پنجاهی بیشتر نباشد کمتر نیست.

بیژن اشتری،
نویسنده و مترجم
ــــــــــــــــــ

•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe


- سایهٔ ترامپ بر سر ایران


سیاست خارجی ایران از همین حالا و حتی قبل از آنکه بایدن از کاخ سفید برود کاملاً تحت تأثیر دونالد ترامپ قرار گرفته و از ترس تشدید بیشتر بحران، تلطیف شده است.

• انتقام از حملهٔ اسرائیل به خاک ایران، عملاً فراموش شده و با وجود رجزخوانی‌های گاه و بیگاه، هیچ نشانی از آماده‌سازی برای حملهٔ موشکی به اسرائیل وجود ندارد.

• حزب‌الله برای پایان جنگ، با شرایطی آبرومندانه که امکان بازسازی قدرتش در آینده را فراهم کند دست و پا می‌زند.

• برای اولین بار در سال‌های گذشته، ایران در مذاکرات با رئیس آژانس انرژی قول همکاری داده، از جمله با توقف افزایش غنی‌سازی ۶۰ درصد و اجازهٔ بازرسی‌های بیشتر از سایت‌های هسته‌ای ایران در مرحلهٔ اول و قول همکاری‌های بیشتر در صورت عدم تصویب قطعنامه شورای حکام علیه ایران در مراحل بعد.

• برخلاف دورهٔ اول ترامپ، مقامات ایرانی مرتباً پالس مذاکره و توافق می‌فرستند بدون اینکه جواب مثبتی بگیرند.

اما درست در آن‌طرف میز، همه چیز برعکس است:

• با وجود نرمش ایران در برابر آژانس بین‌المللی انرژی اتمی و لابی‌های رئیس آژانس، اروپا و آمریکا برخلاف رویهٔ سالیان گذشته، مصمم به تصویب قطعنامه علیه ایران هستند و حتی صحبت از فعال‌سازی مکانیسم ماشه در یک بازهٔ چند ماهه است.

• به دلیل موضوع دخالت ایران در جنگ اوکراین، تحریم‌های کم‌سابقه‌ای علیه کشتیرانی و هواپیمایی ایران توسط اروپا اعمال شده است.

• حتی دولت بایدن هم در صورت اجرای یک حملهٔ دیگر از سوی جمهوری اسلامی به اسرائیل، از حملات گستردهٔ اسرائیل به ایران به‌ویژه زیرساخت‌های حیاتی کشور مثل تأسیسات انرژی حمایت می‌کند.

• به طور خلاصه، وضعیت سیاست خارجی ایران کمتر از یک سال تا پایان مهلت فعال کردن مکانیسم ماشه هرگز تا این حد بحرانی نبوده است. بازوهای منطقه‌ای نظام عملاً خنثی شده و در مسیر شکست قرار گرفته‌اند، جنگ گسترده با اسرائیل بسیار محتمل است، اقتصاد و زیرساخت‌های ایران در وضعیتی به شدت بحرانی قرار دارند و تاب تحمل جنگ و تحریم‌های بیشتر را ندارد، برنامه هسته‌ای ایران در آستانهٔ یک نقطهٔ عطف است و از نظر سرمایهٔ اجتماعی هم با وجود بازگشت اصلاح‌طلبان به قدرت، نظام در موقعیت خوبی نیست.

• در این شرایط ترامپ با وزرایی به شدت سخت‌گیر علیه ایران، در حال بازگشت به قدرت است و به گفتهٔ خودش، بازگشت سیاست فشار حداکثری از روز اول در برنامه‌ی کاری‌اش قرار دارد.

• مشخص است که با این همه بحران فزاینده و این موقعیت شکننده، دیگر نرمش‌های کوچک و قهرمانانه نجات‌دهندهٔ نظام نیستند. یا حکومت باید تصمیم بگیرد به عقب‌نشینی‌های بزرگ تن در دهد یا وارد شدن به یک جنگ بزرگ در همین یکی دو سال آینده و ورود ایران به شرایطی مشابه با دههٔ ۹۰ عراق، بسیار محتمل خواهد بود. دورهٔ نه جنگ نه مذاکره تمام شده.

شاهین طهماسبی
نویسنده و تحلیل‌گر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe


- تنهایی دیکتاتور


موسولینی وقتی در ایتالیا به قدرت رسید همچون رهبری فرهمند با آغوش باز مردم روبرو شد. در آن سال‌های نخست حکومتش «قهرمان ملی» ایتالیایی‌ها بود و «بهترین شمشیرزن و سوارکار» ایتالیا و «مردِ مردان» ایتالیا؛ همهٔ ایتالیایی‌ها گوش به فرمان او بودند. اما به‌تدریج ستارهٔ بخت دیکتاتور غروب کرد و پس از بیست سال حکومت جابرانه عاقبت مجبور به فرار شد. با این حال حتی در آخرین روزهای حکومتش باورش شده بود که مردم ایتالیا یکپارچه پشت سرش هستند.

موسولینی در دسامبر ۱۹۴۴ از پایتخت به شمال ایتالیا فرار کرد. او در صدد این بود تا به نحوی جان خودش را از دست مردم و نیروهای متفقین نجات دهد.او طی فرار گذارش به شهر شمالی میلان افتاد. مردم شهر که از حضور ناگهانی موسولینی مطلع شده بودند دور ماشینش جمع شدند. شمار جمعیت به ده‌ها هزار نفر بالغ می‌شد. آن‌ها به هر دلیلی شروع کردند به شعار دادن به نفع موسولینی (رفتار مردم بعضی وقتها غیرقابل پیشبینی و گول‌زننده است).

حاکم فراری ایتالیا باورش نمی‌شد که در اوج فرار و سقوط با چنین واکنش پرشوری روبرو شود. او چند ساعت بعد به همسرش گفت: «من بیست سال در این مملکت حکومت کردم اما هرگز چنین استقبال پرشوری را تجربه نکرده بودم. تشویق‌ها به قدری کوبنده بود که دیوارها به لرزه درآمده بود.حس فوق‌العاده‌ای بود. روی صندلی ماشین ایستاده بودم و به فریادهای اعلام وفاداری آن‌ها گوش می‌دادم...»

موسولینی تا چند روز باورش شده بود که مردم ایتالیا یکپارچه حامی خودش و رژیمش هستند. اما همهٔ این‌ها توهم بود. درست است که میلانی‌ها از دیدن رهبر فراری کشورشان ذوق زده شده بودند و فریاد «دوچه دوچه» سر داده بودند اما دیکتاتور عملاً هیچ طرفداری نداشت. دو سه ماه بعد از تظاهرات میلان، موسولینی امیدوار بود که لشکر انبوه پیراهن سیاهانش به کمک او بیایند. او از همهٔ طرفدارانش خواسته بود که به نقطه‌ای در شمال کشور بیایند تا همراه او با دشمن بجنگند. تعداد پیراهن سیاهان (بسیجی‌های شبه‌مسلح) به بیش از چهار میلیون تن بالغ می‌شد تا آنجا که در هر روستا و ده‌کورهٔ ایتالیا یکی دو پایگاه داشتند. اما این مربوط به دورانی می‌شد که دیکتاتور در قدرت بود...

موسولینی از دستیارش پاوولینی پرسید: «چند نفر آمده اند؟» پاوولینی سکوت کرد.
موسولینی: «میگم چند نفر از پیراهن سیاهان آمده‌اند؟»
پاوولینی :«قربان فقط دوازده نفر»


خلاصه‌ای از کتاب «موسولینی»
ترجمهٔ بیژن اشتری
ــــــــــــــــــ

•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe


- نتانیاهو، برندۀ انتخابات آمریکا!


بگذارید با این جملۀ مبالغه‌آمیز بحث را آغاز کنم که وقتی در آن دقیق شویم درمی‌یابیم چندان هم گزافه نیست: «اگر شخص نتانیاهو می‌خواست وزیر دفاعی برای دولت آمریکا انتخاب کند، گزینه‌ای بهتر از پیت هِگسِت نمی‌یافت!» و این پیت هگست دقیقاً کسی است که ترامپ برای وزارت دفاع خود زیر سر دارد؛ کهنه‌سرباز ارتش آمریکا که محافظه‌کارـ‌راست‌گرایی تمام‌عیار و چنان از هاروارد بیزار است که حتی مدرکش از این دانشگاه را پس فرستاد، زیرا معتقد است در دانشگاه‌های آمریکا به جای اینکه دربارۀ خطر افراط‌گرایی اسلامی صحبت کنند، دانشجویان را فرستاده‌اند دنبال نخودسیاه محیط‌زیست‌گرایی و مغز بچه‌های مردم را با نظریۀ انتقادی ــ بخوانید «نئومارکسیسم» ــ مسموم می‌کنند.

قرار نیست در این نوشته افکار این وزیر دفاع جوان و جبهه‌دیده را مرور کنم؛ فقط می‌خواهم نشان دهم او چقدر هوادار صهیونیسم است. چند نمونه می‌آورم: هگست در ۲۰۱۸ در سخنرانی خود در جشن «شورای ملی اسرائیل جوان» در نیویورک گفت: «صهیونیسم و امریکنیسم خطوط مقدم تمدن غربی و آزادی در دنیای امروزی ما هستند.» باور به صهیونیسم را صریح‌تر از این می‌شود صورت‌بندی کرد؟

اما هگست از آن دست اسرائیل‌دوستان است که معتقد به حمایت کامل از تل‌آویو است. در همان سال ۲۰۱۸ در کنفرانسی که در هتل کینگ داوید در اورشلیم برگزار می‌شد، همه‌چیزِ اسرائیل را «معجزه» خواند و مشتاقانه از اعجازهای بعدی سخن گفت. در سخنان پرشوری که با تشویق حضار روبرو بود می‌گفت: ۱۹۱۷ معجزه رخ داد (صدور بیانیۀ بالفور که در آن انگلستان قول یک خانه یا میهن را به یهودیان داد)، در ۱۹۴۸ معجزه رخ داد (وقتی اسرائیل اعلام موجودیت کرد)، در ۱۹۶۷ معجزه رخ داد (شکست اعراب در جنگ شش‌روزه و تصرف اورشلیم توسط اسرائیل). البته ۲۰۱۷ نیز به اعتقاد او معجزۀ دیگری رخ داده بود، وقتی ترامپ اورشلیم را به عنوان پایتخت اسرائیل به رسمیت شناخت. و در نهایت نتیجه گرفت معجزات دیگری هم رخ خواهند داد و معبد یهودیان دوباره برپا خواهد شد؛ البته با کمک همه‌جانبۀ آمریکا ــ و البته هگست چیزی تحت عنوان «کرانۀ  باختری» نمی‌شناسد. از نظر او آن منطقه یهودا و سامره و بخشی از اسرائیل است.

هگست همین‌قدر که صهیون‌دوست است، با مخالفان صهیون نیز دشمن است. به همین خاطر در دور پیشین ریاست‌جمهوری ترامپ معتقد بود آمریکا باید انبارهای تسلیحاتی ایران را بمباران کند، هر کجا که قرار داشته باشند. هنوز شک دارید که اگر نتانیاهو می‌خواست وزیر دفاعی برای آمریکا انتخاب کند، همین هگست را انتخاب می‌کرد؟

اما برویم سراغ وزیر خارجۀ ترامپ: مارکو روبیو؛ سیاستمدار نومحافظه‌کار کوبایی‌تبار که چندان با آن دولتِ انزواگرا که انتظار می‌رفت ترامپ بچیند، جور درنمی‌آید، زیرا روبیو مانند نئوکان‌ها معتقد است آمریکا باید در جهان مداخله کند. روبیو منتقد سرسخت اوباما و بایدن بود؛ چه در سیاست داخلی و چه خارجی. از نظر او، اوباما مقصر وضعیت سوریه بود، زیرا در سرنگونی اسد تعلل کرد. او اوباما را به دلیل گشایش‌هایی که برای کوبای کمونیست انجام داده بود سخت ملامت می‌کرد.

اجازه دهید در مورد روبیو هم بسنده کنم به دیدگاه‌هایش دربارۀ اسرائیل و جمهوری اسلامی. بعید است فرق چندانی میان روبیو و هگست باشد. بهتر است زیاد راه دور نروم و همین ماه‌های اخیر را یادآوری کنم. پس از حملۀ موشکی ج.ا به اسرائیل، روبیو از اسرائیل خواست با قدرت به این حملات پاسخ دهد. او در بیانیه‌اش گفت اسرائیل حق دارد به گونه‌ای نامتناسب به این تهدید پاسخ دهد ــ در اینجا تعبیر «نامتناسب» مفهوم کلیدی است. او در شبکه‌های اجتماعی نوشت: «اسرائیل باید همان‌گونه به ایران پاسخ دهد که اگر کشوری ۱۸۰ موشک به سمت ما شلیک کند، آمریکا پاسخ می‌دهد.» نظر او دربارۀ درگیری با حزب‌الله هم همین‌قدر بی‌مماشات است. روبیو به سخره می‌گفت بایدن با ج.ا مانند «دیپلمات‌های بلژیکی در سازمان ملل» رفتار می‌کند. نتیجۀ روشنی که از دیدگاه‌های روبیو می‌توان گرفت این است که او در مقام وزیر خارجۀ آمریکا نه تنها جلوی دست دولت اسرائیل را نمی‌گیرد، بلکه پشتیبانی بی‌پروا هم خواهد بود.

هشت نُه ماه پیش نوشتم نتانیاهو جنگ را ادامه می‌دهد تا ترامپ را به کاخ سفید برگرداند، زیرا این جنگ در هر حال باعث ریزشی دوـ‌سه‌درصدی در رأی هریس می‌شد (و همین کمک بزرگی به ترامپ بود). البته نه فقط نتانیاهو،  بلکه طبق نظرسنجی‌ها قریب هفتاد درصد اسرائیلی‌ها طرفدار ترامپ‌اند. حال با این ترکیب دولت او، تصور گشایش در مذاکره با آمریکا متوهمانه به نظر می‌رسد، در حالی که از دیگر سو، بده‌بستانی هم میان پوتین و ترامپ سر اوکراین در راه است که بازندۀ آن نیز احتمالاً ج.ا است.

مهدی تدینی
نویسنده و مترجم
ــــــــــــــــــ

•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe


- آیا «حاج امین‌ الحسینی» را می‌شناسید؟


تردیدی ندارم بسیاری در ایران، حتی در میان محافل روشنفکری قاطعانه در مورد مناقشات اساسی خاورمیانه و فلسطین نظر می‌دهند بی‌آنکه به عنوان مثال با شخصیت کلیدی و تاثیرگذاری همچون حاج امین‌ الحسینی و کارنامهٔ سیاسی‌اش اندک آشنایی داشته باشند.

حاج امین‌‌ الحسینی از سال ١٩٢١ تا آغاز جنگ جهانی دوم مفتی اعظم و نیز با نفوذترین رهبر سیاسی جامعهٔ فلسطینیان بود. او در مصر تحصیل کرده و از شاگردان فکری سید جمال و عبده محسوب می‌شد. وی سال‌ها به مبارزهٔ سیاسی و گاه مسلحانه علیه نفوذ روزافزون یهودیان فلسطین ادامه داد. با آغاز جنگ جهانی دوم به عراق رفت و در کودتای طرفدار آلمان، برای سرنگون ساختن رشید عالی، نقش مهمی بر عهده گرفت. پس از سرنگونی حکومت رشید، امین الحسینی به آلمان رفت و مورد استقبال پرشور هیتلر و سران آلمان نازی قرار گرفت.

او با خود ایده‌های بسیاری به آلمان برده بود. در آن زمان در میان نازی‌ها در مورد شیوهٔ برخورد با یهودیان اختلاف‌نظر وجود داشت. گرچه هواداران نابودی یهودیان بیشتر بودند اما گروهی نیز از ایدهٔ اخراج یهودیان از آلمان و فرستادن آن‌ها به فلسطین و خاورمیانه طرفداری می کردند. امین الحسینی در جریان دیدارهای پرشمارش با هیتلر، هیملر، مولر و دیگر سران نازی تلاش‌های بسیاری کرد تا آنان را نسبت به ایدهٔ نابودی دست‌جمعی تمامی یهودیان چه در اروپا و چه در خاورمیانه ترغیب نماید.

امین الحسینی به پیشروی قوای آلمان نازی که از لیبی به سوی مصر حمله‌ور بودند، امید زیادی بسته بود. او به‌صراحت در اعلامیه‌های خود وعده می‌داد، همراه با قوای آلمان وارد فلسطین می‌شود و تک‌تک یهودیان آنجا را خواهد کشت. با شکست نیروهای آلمان در نبرد سرنوشت‌ساز العلمین، این امیدهای امین الحسینی بر باد رفتند. اما هیتلر و سران نازی او را تشویق کردند که در جبهه‌ای دیگر وارد عمل شود.

در یوگوسلاوی نازی‌ها با نیرومندترین جنبش پارتیزانی اروپا دست و پنجه نرم می‌کردند. حضور سیاسی-نظامی الحسینی به عنوان یک رهبر محبوب و پرنفوذ مسلمان می‌توانست مسلمانان بوسنیایی را به سود نازی‌ها برای جنگ با پارتیزان‌ها متحد کند.

الحسینی که در جنگ جهانی اول، افسر ارتش عثمانی بود، با همکاری ارتش آلمان صدهزار بوسنیایی را به نفع نازی‌ها مسلح کرد. زبده‌ترین آن‌ها در لشکر مخصوص مسلمان وافن‌اس‌اس گرد آمدند. کارنامهٔ این نیرو، هول‌آور بود. حدود دویست هزار مسیحی صرب، ٢٢ هزار یهودی و چهل هزار کولی به دست نیروهای الحسینی به قتل رسیدند. روش مشهور او برای جدا کردن صرب‌های مسیحی از یهودیان در شهرها و روستا ها پوشاندن بازوبند آبی به صرب‌های مسیحی و بازوبند زرد به یهودیان بود.

پس از پایان جنگ و شکست آلمان، مارشال تیتو رهبر یوگوسلاوی، نام امین الحسینی را در ردیف‌های بالایی لیست جنایتکاران جنگی تحت تعقیب قرار داد. اما او توانست بگریزد و مخفیانه به خاورمیانه بازگردد. او با همکاری اخوان المسلمین، مبارزه علیه یهودیان در فلسطین را سازمان داد و تا مدتی روابط گرمی با عبدالناصر و حکومت او داشت. الحسینی در سال ١٩٤٨ به ریاست «مجلس ملی فلسطین» رسید و در سال ١٩٥٤ به نمایندگی از فلسطین در کنفرانس مشهور کشورهای غیر متعهد در باندونگ اندونزی شرکت کرد. وی در سال ١٩٧٤ در بیروت لبنان درگذشت و پیکر او با شکوه تمام تشیع و در مقبرةالشهدای این شهر به خاک سپرده شد.


توس طهماسبی
نویسنده و پژوهش‌گر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe


- غرب سلاح اتمی جمهوری اسلامی را تحمل نمی‌کند


مشاهدهٔ اوضاع یک سال گذشته گویای آن است که جمهوری اسلامی به سمت یک موقعیت برگشت‌ناپذیر بسیار خطرناک که می‌تواند موجودیت حیاتی‌اش را نابود کند در حال حرکت است‌؛ یا بهتر بگویم دشمنان خارجی این نظام توانسته‌اند او را به سمت چنین موقعیتی سوق دهند.

اسراییل که به نقشه‌چینی‌های طولانی ده بیست ساله برای ضربه زدن به دشمنانش شهره است هرگز حاضر به قبول برجام نشد و از همان آغاز خواهان نابودی برنامهٔ اتمی جمهوری اسلامی بود و سعی کرد آمریکا و غرب را با خود همراه کند. به نظرم اسرائیل در این یک سال گذشته (پس از حادثهٔ هفت اکتبر) موفق شده گام‌های بلندی به سوی این هدف بردارد.

گام بعدی و تعیین‌کنندهٔ اسرائیل این است که به جهان غرب ثابت کند که جمهوری اسلامی یک خطر امنیتی آنی و عیان برای منطقهٔ خاورمیانه و کل جهان است. در این صورت وضع حکومت شبیه حکومت صدام و لیبی قذافی در دوران تقابل با غرب خواهد شد.

حالا نگاهی به اوضاع داخل بیندازید. مقامات ارشد نظام صحبت از افزایش برد موشک‌هایشان به بالای دو هزار کیلومتر می‌کنند. این به معنای رسیدن این موشک‌ها به قلب اروپای غربی (پاریس و برلین) است و جمهوری اسلامی ثابت کرده که توان ساخت چنین موشک‌هایی را دارد.

برخی مقامات بالای نظام صراحتاً صحبت از تغییر تز دفاعی کشور و ساخت بمب اتمی کرده‌اند و قضیهٔ تغییر فتوای آقای خامنه‌ای را به میان کشیده‌اند و حتی خود او هم اخیراً گفته «هر کاری برای دفاع از کشور لازم باشد خواهیم کرد» و باید اذعان کرد که نظام توان این را دارد که در مدتی کوتاه چند بمب اتمی بسازد و این کلاهک‌های اتمی را روی موشک‌های بالستیک خود سوار کند و به سمت اسرائیل و اروپا نشانه گیری کند.

اما از همه این‌ها مهم‌تر« قدرت ارادهٔ» حاکمان نظام و تأثیرپذیری آن ها از فرهنگ عاشورایی کربلایی در مقابله با اسرائیل و کل به قول خودشان «نظام سلطهٔ جهانی» است. پرتاب سیصد چهارصد موشک بالستیک به خاک اسرائیل گرچه موجب خسارت عمده‌ای به اسراییلی‌ها نشد اما باید اذعان کرد که «ارادهٔ» حاکمان ایران را در به کارگیری سلاح ‌هایشان نشان داد. حالا برای غربی‌ها کاملاً روشن شده که جمهوری اسلامی یک حکومت معقول و بهنجار نیست که سلاح‌های مرگبار خود را در انبار بگذارد و هیچوقت از آن‌ها استفاده نکند. حالا غربی‌ها فهمیده‌اند که اراده‌طلبی سران نظام و باور آن‌ها به فرهنگ عاشورایی و انقلابی و روحیات انتحاری‌شان معجونی‌ است مرگبار‌ و چنین معجونی واقعاً می‌تواند امنیت جهان غرب را تهدید کند. غرب تجربهٔ خوشایندی از لشکرکشی زمینی ندارد اما در جهان امروز هر احتمالی ممکن است.

بیژن اشتری،
نویسنده و مترجم
ــــــــــــــــــ

•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe


- ترامپ کاخ سفید را پس گرفت


ترامپ برگشت. بی‌تردید این یکی از بزرگ‌ترین کامبک‌های تاریخ آمریکا بود. البته میل دارم بگویم: «ترامپ کاخ سفید را از کرونا پس گرفت.» اگر کووید در ماه‌های سرنوشت‌ساز گریبان آمریکا را نمی‌گرفت، بعید می‌دانم ترامپ شکست می‌خورد. کووید زلزله‌ای بود که صندلی را از زیر هر رئیس‌جمهوری در آمریکا می‌کشید. ترامپ هر کاری می‌کرد شکست می‌خورد. قضیه به نظام انتخاباتی آمریکا ربط دارد: به دلیل رقابت نزدیک دو حزب و شیوۀ الکترال، دهم درصد اهمیت می‌یابد و در چنین مبارزۀ نزدیکی یک بحران بزرگ و مهارناشدنی مثل کووید دست‌کم بین سه تا پنج درصد آرا را به هم می‌ریزد.

شاید بگویید ترامپ در ابتدای کووید سهل‌انگارانه عمل کرد، وگرنه شکست نمی‌خورد. اما نمی‌توان چنین گفت، زیرا همان اندازه که تدابیر سهل‌گیرانه نارضایتی ایجاد می‌کرد، تدابیر سختگیرانه هم با نارضایتی روبرو می‌شد. اگر ترامپ قرنطینۀ شدیدی اعمال می‌کرد، باز هم بازندۀ انتخابات بود، زیرا نارضایتی بخش دیگری را برمی‌انگیخت. اینکه ترامپ آن اوایل پس از شکست در انتخابات می‌گفت «به ویروس چینی باخته است»، بیراه نبود؛ گرچه لازم نیست به تئوری توطئه باور داشته باشیم؛ همین بیان واقعیات عینی کافی است.

آمریکا از جنگ جهانی اول بازیگر تعیین‌کنندۀ جهان بوده است. اگر از منظر ایدئولوژی‌ها به جهان بنگریم، بزرگ‌ترین پرسش این است که چرا ایدئولوژی‌های ضدآزادی مانند فاشیسم و کمونیسم در آمریکا ظهور نکردند؟! اینکه آمریکا - برخلاف اروپا - هیچ‌گاه به کارخانۀ تولید توتالیتاریسم تبدیل نشد و ارتجاع فاشیستی و کمونیستی پدید نیاورد، ریشه در خاستگاه این کشور دارد و بحث گسترده‌ای می‌طلبد، اما دست‌کم با مشاهدۀ تاریخ و عینیات آن می‌توان فهمید که اگر آمریکا نبود، اروپا از فرانکنشتاین‌های توتالیتری که بر میز آزمایشگاه خود ساخته بود، کمر راست نمی‌کرد. کمونیسم و فاشیسم هر دو شورش اروپایی بودند: شورش علیه لیبرالیسم؛ علیه آزادی‌های فردی؛ علیه کاپیتالیسم و پیشرفت‌باوریِ انفجاری آن.

بنابراین آمریکا برای اروپا مثل لنگر عمل کرده است. بریتانیا برای نجات اروپا کافی نبود و دست‌تنها نه در برابر فاشیسم یارای مقاومت داشت و نه در برابر کمونیسم. لازم بود برادری از آن سوی آتلانتیک جلوی توتالیتاریسم‌های اروپای مرکزی و شرقی بایستد. این معادله همچنان عوض نشده است. نسبتی که میان اروپا و آمریکا وجود داشت، همچنان کم‌وبیش وجود دارد و در این میان آنچه خطرناک است این است که یک آمریکای منحصربه‌فرد کنار اروپا وجود نداشته باشد. ایرادی که بر دموکرات‌ها وارد است اینکه آنان به دنبال «اروپائیزه کردن آمریکا» هستند. اینکه اکثریت مطلق اروپایی‌ها هریس را به ترامپ ترجیح می‌دهند حکایت از همین دارد که این شکاف هویتی همچنان میان آمریکایی و اروپا وجود دارد. اروپای سوسیال‌دوست آمریکای کاپیتالیست را نمی‌فهمد و نمی‌خواهد. این شکاف نباید پر شود، زیرا اروپا از آزمون مدرنیته سربلند بیرون نیامده و نقاط تاریکی در کارنامه دارد. نه شخص ترامپ، بلکه کلیت جمهوری‌خواهان در این زمینه بهتر از دموکرات‌ها عمل می‌کنند و از اروپائیزه شدن آمریکا جلوگیری می‌کنند. آمریکا موتورخانۀ جهان است، بهتر است سکاندار آن مدافع هویت آمریکایی باشد. نفع اروپا هم در وجود همین شکاف است؛ گرچه در برابر آمریکا ژست روشنفکری بگیرد و نفهمد چقدر آمریکا در بهروزی خود و جهان مؤثر است.

درنهایت می‌رسیم به ما مردم ایران. چهار سال مثل برق گذشت. اگر قرار بر احیای برجام و جبران آسیب‌های تحریم بود، در طول چهار سال چهار بار می‌شد این کار را کرد. سیاست برجام از ابتدا پایۀ سست داشت زیرا نتیجۀ مذاکره با یک حلقۀ بسته از دموکرات‌ها بود. آمریکا فقط دموکرات‌ها نیستند و دموکرات‌ها هم فقط حلقۀ اوباما نیستند. اگر کسی می‌خواهد با آمریکا معاهده‌ای ببندد، باید با دو جناح آمریکا ببندد، نه دولتی که با چند ده رأی الکترال می‌آید و می‌رود. هر توافقی با آمریکا باید با دو جناح آمریکا باشد و راه آن نیز این است که کنگره پشت آن باشد. نمی‌توان با کمک یک جناح و یک حلقه به جایی رسید.

سیاست جمهوری اسلامی نیز چنین چیزی  نیست. هریس هم می‌آمد، باز فرقی نمی‌کرد. وزیر خارجۀ دولت پزشکیان روز اول آب پاکی را ریخت بر دست همه و گفت ما با آمریکا مشکل مبنایی داریم و مسئله فقط کم کردن از هزینه‌هاست. قطعاً روزهای سختی در پیش است. وقتی برای حصول توافق با بایدن همت و اراده‌ای وجود نداشت، با ترامپ محال اندر محال است. اما حقیقتش را بخواهید، جایی برای حسرت نیست، زیرا بر شخص من دست‌کم مسجل است که با هریس و سهل‌گیرتر از هریس هم همین وضع بود. بازیگران منطقه‌ای مثل اسرائیل هم اصلاً بیکار ننشسته‌اند - اصلاً!

مهدی تدینی
نویسنده و مترجم
ــــــــــــــــــ

•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe


- «برنامه‌های شاه به نفع ایران بودند؛ ما نمی‌فهمیدیم!»


عزت‌الله سحابی، فعال سیاسی مخالف حکومت شاه که مدتی ریاست سازمان برنامه و بودجه را در دولت مهدی بازرگان در دست داشت، در کتاب خاطرات خود می‌نویسد که بسیاری از برنامه‌های محمدرضا شاه، از نظر اصولی به نفع ایران بوده اما اغلب مخالفان، از جمله خودش، آن زمان این را متوجه نمی‌شدند.

سحابی می‌نویسد: «بسیاری از کارشناسان صدیق اذعان می‌کنند که تعدادی از برنامه‌های شاه از نظر اصولی به نفع ایران بود. مثلاً وقتی که قرارداد ۱۹۷۵ میان شاه و صدام حسین بسته شد، دو دولت امضاء کردند، در دو مجلس نیز تصویب شد و به سازمان ملل رفت و بسیار در آن محکم‌کاری شد. این قرارداد خیلی به نفع ایران بود و خطی را به عنوان خط مرز تعیین کردند که قسمت پرعمق اروندرود بود. شرق این خط به ایران تعلق گرفت ولی ما این را متوجه نمی‌شدیم.»

سحابی دربارهٔ خریدها و ساخت‌وسازهای نظامی حکومت سابق ایران نیز با ذکر مثال پایگاه‌های هوایی وحدتی و شاهرخی، نوشته است: «از دههٔ ۴۰ رژیم شاه در غرب کشور شروع به ایجاد استحکاماتی نمود. پایگاه وحدتی و پایگاه شاهرخی که در حقیقت شهری زیرزمینی است و فرودگاه آن نیز زیر زمین است. من خود در زمان جنگ پایگاه وحدتی دزفول را دیدم. هواپیماهای جت اف-۱۴ از زیر زمین با سرعت تمام بیرون می‌آمدند و به هوا می‌رفتند یا از بالا می‌آمدند،‌ چتری پشت آن‌ها باز می‌شد و یک‌راست به زیر زمین می‌رفتند؛ تشکیلات عظیمی بود.»

سحابی در جای دیگری از کتابش می‌گوید:‌ «در آن روزها یعنی در دوران حاکمیت مطلقهٔ شاه، بیشتر دوستان و حتی خود من می‌گفتیم شاه خیانت می‌کند و می‌خواهد جنگ اصلی ما را که باید با اسرائیل باشد، به جنگ با اعراب بدل کند! باری انقلاب شد و عراق به ایران حمله کرد، آن روز تازه دانستیم که در اساسنامهٔ حزب بعث ‹وحدت سرزمین‌های عربی زبان› یک اصل شمرده شده است.»

«منظور از سرزمین‌های عربی زبان همین استان‌های عربی زبان بود که در ایران است. یعنی ایلام، گیلان‌غرب و خوزستان. پس عراق به طور ذاتی به ایران نظر داشت و می‌خواست قسمتی از ایران را ضمیمه خاک خود نماید. شاه این را فهمیده بود و در غرب استحکامات می‌ساخت اما ما به همین خاطر به او ناسزا می‌گفتیم.»

عزت الله سحابی مسألهٔ منابع طبیعی را مثال می‌آورد و می‌نویسد: «منصور روحانی وزیر کشاورزی وقت، یک زمان اعلام کرد که باید هشت میلیون رأس دام، از مراتع کشور خارج شوند وگرنه مراتع از بین می‌روند. خود شاه نیز در سخنرانی خود گفت حیوان شریری به نام بز وجود دارد که ریشه‌های گیاهان را می‌کند. این حیوان باید از بین برود. من در زندان این مطالب را در روزنامه خوانده بودم و پیش خود تحلیل می‌کردم که شاه با این کار می‌خواهد روستاییان را وابسته نماید.»

او ادامه می‌دهد: «روستاییان از بز، پشم و شیر به دست می‌آورند و از همه‌چیز و حتی شاخ و گوشت آن استفاده می‌کنند. این حیوان اساس زندگی روستاییان است و آنان با همین حیوانات و زندگی ساده‌شان از دولت مستقل‌اند. و ما فکر می‌کردیم شاه می‌خواهد به این دسیسه روستاییان را به دولت وابسته کند.»

سحابی در ادامه می‌نویسد: «در حالی که پس از انقلاب، هنگامی‌ که به عنوان نمایندهٔ مردم به مجلس راه یافتیم، در کمیسیون برنامه و بودجه، مسؤلین وزارت کشاورزی پس از انقلاب به کمیسیون می‌آمدند، برخی از آنان مسؤلان سازمان جنگل‌ها بودند و می‌گفتند باید سی میلیون رأس دام از مراتع خارج شوند، تا کنون مراتع از بین رفته است و برای احیای باقی‌مانده‌اش، این کار باید انجام بشود، و ما آن زمان فهمیدیم که واقعاً در کنار گود بودن و شعارهای بزرگ دادن با مسوولیت اجرایی داشتن تفاوت دارد.»

•• از جلد دوم خاطرات عزت‌الله سحابی (سال‌های ۱۳۵۷ تا ۱۳۷۹) به نام «نیم قرن خاطره و تجربه» که در ایران اجازهٔ چاپ نیافت و از سوی نشر خاوران پاریس منتشر شده و در کتاب‌فروشی‌های خارج از کشور در دسترس است. یادداشت بالا از صفحات ۲۶ و ۲۷ کتاب آورده شده‌اند.

ــــــــــــــــــ

•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:

@andiiishe


- عقبگرد


بد نیست گاهی وقت‌ها نگاهی به تاریخ بیندازیم تا ببینیم اکنون در کجا هستیم و چقدر پیشرفت کرده‌ایم یا پسرفت. هشتاد و یک سال پیش در تهران محاکمه‌ای علنی برگزار شد که طی آن چهل و هشت نفر از رهبران حزب کمونیست ایران محاکمه شدند. شاخص‌ترین فرد در بین متهمان دکتر «تقی ارانی» رهبر حزب کمونیست ایران بود. عضویت در حزب کمونیست بر اساس قانون جرم محسوب می‌شد. در آن زمان، «استالین» حاکم شوروی بود و کمونیسم بزرگترین خطری بود که حکومت‌هایی مثل حکومت ایران را تهدید می‌کرد. همسایگی ایران با شوروی، این خطر را حتی مضاعف کرده بود. باری دادگاه تشکیل شد. دکتر ارانی از گرفتن وکیل خودداری کرد اما دادگاه یک وکیل تسخیری برایش تعیین کرد که کسی نبود جز «احمد کسروی». دادگاه نهایتاً احکامش را اعلام کرد. دکتر ارانی و دو سه نفر از رفقایش به جرم تلاش برای براندازی نظام پادشاهی و تأسیس حزب غیرقانونی هر کدام به ده سال زندان محکوم شدند و بقیه به محکومیت‌هایی از سه تا هفت سال.

دکتر «یرواند آبراهامیان»، مورخ، از این احکام به عنوان «سنگین‌ترین احکام» نام برده است. جالب است که در دوره حکمرانی پادشاهی که مخالفانش او را «رضا قلدر» می‌نامند، آن هم در هشتاد سال پیش که جهان در زیر سلطهٔ حاکمان خونخواری چون استالین، هیتلر و موسولینی بود، حاکم ایران جدی‌ترین و سرسخت‌ترین مخالفان سیاسی خودش را فقط به ده سال زندان محکوم کرد. حالا این احکام را مقایسه کنید با حکم بیست سال زندان برای آن مرد یا زن جوانی که مهمترین اتهامش، که البته ثابت هم نشده طرفداری از فلان حزب یا گروه خارج‌نشین است. یا نگاه کنید به دادگاه‌هایی که برخلاف دادگاه هشتاد سال پیش علنی نیست و‌ مردم از کم و کیف آن بی‌اطلاعند.

نظر شما را نمی‌دانم، اما من معتقدم که ما پسرفت داشته‌ایم، روال قضایی ما پسرفت داشته و این واقعاً مایهٔ تأسف است.  


بیژن اشتری،
نویسنده و مترجم
ــــــــــــــــــ

•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe


- بازی حساب‌شدهٔ اسرائیل


یکی از بزرگترین هوشمندی‌های نتانیاهو و قوهٔ عاقلهٔ اسرائیل طی یک سال گذشته، خواندن دست دشمنانش، اثرگذاری روی دستگاه محاسباتی آن‌ها و وادار کردنشان برای بازی در پازل دلخواه اسرائیل بوده و هست.

مثلاً زمانی که اسرائیل علاقه‌ و آمادگی جنگ تمام‌عیار با حزب‌الله را نداشت، حزب‌الله را درگیر حملات محدود و پینگ‌پنگی کرد و هرگز به سمتی نرفت که حزب‌الله وادار به حملات بزرگتری شود اما زمانی که جنگ غزه فروکش کرده و آماده‌سازی‌ها برای جنگ لبنان کامل شد به ناگهان با وارد اوردن ضربات متعدد اما حساب‌شده جنگ تمام عیار با حزب‌الله را کلید زد.

در مورد جمهوری اسلامی هم این موضوع صدق می‌کند. اسرائیل می‌دانست که جمهوری اسلامی توانایی و ارادهٔ جنگ مستقیم با اسرائیل را ندارد و ترجیح می‌دهد نیابتی‌ها را به جان اسرائیل بندازد. اسرائیل با این آگاهی شروع به کشتن هدفمند فرماندهان ایرانی در خاک سوریه کرد. دقت کنید که اسرائیل زمانی فرماندهان ایرانی را می‌کشت که رهبران و فرماندهان حزب‌الله در لبنان در امنیت بودند اما اسرائیل چون در آن مقطع، جنگ با حزب‌الله را نمی‌خواست، کاری به کارشان نداشت.

جمهوری اسلامی که جنگ نمی‌خواست، بارها و بارها در برابر این ترورها سکوت پیشه کرد یا با زدن ویلای تاجر بخت برگشته‌ای در اربیل بحث انتقام را سمبل‌کاری می‌کرد تا بالاخره با کشتن سرتیپ زاهدی در ساختمان کنسول‌گری ایران در دمشق، حکومت به تلهٔ جنگ مستقیم با اسرائیل افتاد و عملیات وعدهٔ صادق ۱ انجام شد. اسرائیل هر چند در آن زمان به دلیل فشار آمریکا و اولویت جنگ رفح از حملهٔ علنی به ایران صرف‌نظر کرد اما قفل نبرد مستقیم با ایران را شکست و سابقه‌ای مهم ایجاد کرد. تردید نداشته باشید که اگر وعدهٔ صادق ۱ نبود، بعد از ترور هنیه و نصرالله هم درخواستی برای حملهٔ موشکی مجدد به اسرائیل شکل نمی‌گرفت.

و حالا دیگر می‌توان گفت دیگر اسرائیل برای جنگ مستقیم با ایران آماده است. اسرائیل موفق شده حتی آمریکا را هم «فعلاً» به‌نحوی غیرمستقیم درگیر این جنگ کند چه با تقویت پدافندش با سامانه‌های تاد و چه با ارسال یک اسکادران جنگندهٔ تهاجمی از اروپا به خاورمیانه.

به گمان من تصور آنکه اسرائیل در این شرایط، بیخیال جنگ با جمهوری اسلامی شود و معادلهٔ دلخواه نظام در درگیری با نیابتی‌ها را بپذیرد خوش خیالی محض است. تردید نداشته باشید اسرائیل ابتدا با کار رسانه‌ای و تبلیغاتی و تحقیر جمهوری اسلامی و اگر نشد با ترورها و انگولک‌های جدید تلاش خواهد کرد تا نظام را دوباره به واکنش نظامی تحریک کند.

خیلی خلاصه: همهٔ تلاش اسرائیل تبدیل معادلهٔ «نه جنگ نه مذاکرهٔ خامنه‌ای» به معادله «یا جنگ یا تسلیم» است.

خطاب نتانیاهو به جمهوری اسلامی واضح است: اگر قصد نابودی اسرائیل را دارید ما آمادهٔ جنگیم، شما هم تبعاتش (شامل دخالت محتمل آمریکا) را بپذیرید، وارد جنگ با ما شوید تا در پایان مشخص شود که اسرائیل برندهٔ بازی است یا جمهوری اسلامی اما اگر مرد جنگ نیستید سیاست نابودی اسرائیل را کنار بگذارید، دست از تقویت نیابتی‌ها بردارید و به خانه برگردید. دوران وسط بازی تمام شده است.

شاهین طهماسبی
نویسنده و تحلیل‌گر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe


نامهٔ جالبی مربوط به ۲۵ مهرماه سال ۱۳۵۷، از شاه به فرزندش، رضا پهلوی که در آمریکا دورهٔ آموزش پیشرفتهٔ خلبانی جت‌های جنگنده را می‌گذرانده:

رضای عزیزم از خواندن نامهٔ تو خوشحال شدم، همچنین از شنیدن صدای عزیزت. هر هفته نتایج بسیار خوبی در مدرسه به‌دست آورده‌ای، چه از لحاظ پرواز، چه از لحاظ درسی، خیلی باعث خوشحالی است و تعریفهایی که آمریکایی‌ها از تو می‌کنند باعث سرافرازی است. البته دلم برای تو تنگ شده، ولی می‌دانم کاری که انجام می‌دهی چقدر مفید است و از حالا غیر از درس مفید خودت، چقدر مطالب مفید دیگر یاد می‌گیری. انشاالله مابقی دورهٔ خلبانی به همین خوبی طی شده و بتوانم پسر عزیز خوبم را دوباره ببینم و ببوسم. ما هم در اینجا خیلی مشغولیم تا خدا چه خواهد. مامان فرح، علیرضا، لیلی، همه بحمدالله خوبند. الان یک هفته است به نیاوران آمده‌ایم و هوا فعلاً ایدئال است. امسال بخاطر زلزلهٔ طبس، جشنهای ۴ و ۹ آبان گرفته نمی‌شود. انشاالله دهات مخروبه به‌زودی ساخته شوند و مردم آسایشی پیدا کنند. با بهترین آرزوها برای تو. هزار بار می‌بوسمت.

پدرت،
محمدرضا پهلوی

•• چهارم آبان‌ماه، زادروز «محمدرضا شاه پهلوی»

@andiiishe


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
نظر پرزیدنت نیکسون دربارهٔ محمدرضا شاه:

شاه زنان را آزاد کرد، طنز تلخ اینکه آن‌هایی را که آزاد کرد - زنان و دانشجویانی که به خارج فرستاده بود - برگشتند و به نیروهای انقلابی ضد او پیوستند.

شاه در تلاش بود تا ایران را به قرن بیستم پیش ببرد، مخالفان او می‌خواستند ایران را به دوران تاریک تاریخ برگردانند و این کاری بود که آن‌ها واقعاً انجام دادند.

•• چهارم آبان‌ماه، زادروز «محمدرضا شاه پهلوی»

@andiiishe


- سیمای دو زن


داستان‌های عاشقانه‌ٔ «خسرو و شیرین» و «لیلی و مجنون»، هردو سرودهٔ «نظامی گنجوی» سرایندههٔ توانمند ایرانی هستند.

منظومه‌ٔ «خسرو و شیرین» داستان عاشقانه‌ای است در ایران باستان و یادی است از معشوقه‌ٔ در جوانی از کف‌رفته‌ٔ نظامی به نام «آفاق». به نحوی که در این هشتصد سال کسی نتوانسته مانندش را بسراید. و «لیلی و مجنون» داستان دلدادگی دو جوان است در دیار عرب.

نظامی در آغاز هر دو داستان مدعی است که در اصل داستان تصرفی نکرده است.

نظامی نا‌خوداگاه در «لیلی و مجنون» به ترسیم چهره‌ٔ زن در دیار عرب و در «خسرو و شیرین» به نمایاندن چهرهٔ زن در ایران باستان پرداخته است.

لیلی، پرورده‌ٔ جامعه‌ای است که دلبستگی را مقدمه‌ٔ انحرافی می‌پندارد که نتیجه‌اش سقوط حتمی در جهنم وحشت‌انگیز فحشاست. در این سرزمین پاکی و تقوا، بدا به حال دختر و پسر جوانی که نگاه علاقه‌ای رد و بدل کنند.

اما در دیار شیرین، منعی بر مصاحبت و معاشرت بی‌آلایش مرد و زن نیست و عجبا که در عین آزادی معاشرت، شخصیت دختران، پاسدار عفاف ایشان است.

دختری سرشناس، یکه و تنها، بر پشت اسب می‌نشیند و از ناف ارمنستان تا قلب تیسفون می‌تازد و کسی متعرض او نمی‌شود.

اما وضع لیلی چنین نیست و جرایمش بسیار. نخست این که زن به دنیا آمده و از هر اختیار و انتخابی محروم. گناه دیگرش زیبایی‌ست. در نظام قبیله‌ای، مرگ و زندگی او در قبضه‌ٔ استبداد مردان است. پدر لیلی مرد مقتدری است که چون از تعلق خاطر قیس (مجنون) و دخترش با خبر می‌شود، در حصار خانه زندانی‌اش می‌کند و زندانبانش‌، زن فلک‌زده‌ای است به نام مادر که به فرمان شفاعت‌ناپذیر شوهر مجبور است رابطه‌ٔ دخترش را با جهان خارج قطع کند.

اما فضای داستان «خسرو و شیرین» متفاوت است. دنیای شیرین، دنیای بی‌پروایی‌هاست. شیرین، دست‌پرورده‌ٔ زنی است که به گفتهٔ نظامی: «ز مردان بیشتر دارد سترگی». شیرین، دختر ورزشکار نشاط‌طلب طبیعت‌دوستی است که بر اسبی زمانه‌گرد برمی‌نشیند و با جماعتی از دختران هم‌سن‌وسال خود که: «ز برقع نیست‌شان بر روی بندی» و هر یک با فنون سوارکاری و دفاع از خویش آشنایی دارند، به چوگان بازی می‌رود.

دختری که در چنین محیطی بالیده در مورد طبیعی‌ترین حق مشروع خویش، یعنی انتخاب شوهر، گرفتار هیچ مانعی نیست.

شیرین در کنار عاشق خود خسرو، اسب می‌تازد، به گردش و تفریح می‌پردازد، مذاکره می‌کند، شرط و شروط می‌گذارد و امتیاز می‌گیرد و در همه‌حال پاکدامنی خود را پاس می‌دارد.

و آن طرف زندگی سراسر تسلیم لیلی است. خالی از هر تلاشی. از مکتب‌خانه‌اش باز می‌گیرند و در خانه زندانی‌اش می‌کنند و به شوهر نادیده‌ٔ نامطبوعی می‌دهندش، بی‌آنکه اعتراضی بکند.

این تصویری است از موقعیت زن در نظام قبیله‌ای عرب و جایگاه زن در ایران.

سیمای دو زن،
علی‌اکبر سعیدی سیرجانی
ــــــــــــــــــــــــــــ

•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe


- درسی که باید از کوبا بیاموزیم!


چند روزی است که شبکهٔ برق کوبا از کار افتاده و سراسر کشور در خاموشی فرو رفته است. مردم کوبا دهه‌هاست که زندگی وحشتناک و غیرقابل‌تصوری را سپری می‌کنند. اکثر مردم غالباً گرسنه‌اند و خوردن پوست و ریشهٔ گیاهان پدیده‌ای متداول است. تعداد گاری‌هایی که با اسب و الاغ کشیده می‌شوند از اتومبیل‌هایی که آن‌ها هم مدل هفتاد تا هشتاد سال قبل هستند، بیشتر است. اکثر مناطق شهری همچون بیغوله‌هایی پوسیده و رها شده هستند.

دست‌کم تا همین هشت سال پیش استفاده از اینترنت و موبایل ممنوع بود. فضای بیمارستان‌ها و مراکز درمانی شبیه خرابه‌هایی است که به زباله‌دانی تبدیل شده‌اند. حتی برخی از زنانی که پزشک یا استاد دانشگاه هستند، مجبورند برای تأمین مخارج خود به روسپی‌گری تن دهند. حکومت برای تامین مخارجش شهروندان را همچون بردگان بی‌مزد برای کار یا جنگ به کشورهایی نظیر روسیه می‌فرستد و مزد آن‌ها را دریافت می‌کند. تعداد زندانیان سیاسی کوبا از تعداد زندانیان سیاسی کل کشورهای آمریکای مرکزی بیشتر است. کوبا تنها کشور قارهٔ آمریکا است که در آن اردوگاه‌های بازپروری سیاسی وجود دارد که در ده‌ها هزار نفر زندانی‌ اسیرند.

چرا مردم کوبا باید چنین روزگار بگذرانند؟ آنان چه گناهی مرتکب شده‌اند که باید سهمشان از زندگی این باشد؟ پاسخ را باید در تصمیم‌گیری و انتخاب این مردم در برهه‌های حساس تاریخی جست‌وجو کرد.

کوبا پیش از انقلاب شوم کاسترو و چه‌گوارا برترین اقتصاد آمریکای مرکزی را داشت و یکی از پر رونق‌ترین مراکز توریسم جهانی بود.

در دههٔ شصت میلادی، ژان پل سارتر فیلسوف شهیر و چپگرای فرانسوی به کوبا سفر می‌کرد و در ستایش افکار و برنامه‌های کاسترو و چه‌گوارا کتاب می‌نوشت و از شور و هیجان سر از پا نمی‌شناخت. در آن دوره روشنفکر چپگرا یا نیمه چپگرایی را نمی‌توان یافت که تحسین‌گر کوبای سوسیالیستی نبوده باشد. اگر سازمان سیا این خدمت بزرگ را به مردم قارهٔ آمریکا نکرده بود که ارنستو چه‌گوارا، این آدم‌کش متعصب و دیوانه را همچون موش فاضلاب از گودالی در جنگل‌های بولیوی بیرون کشیده و به درک واصل کند، چند کشور دیگر در این قاره هم به سرنوشت کوبا دچار شده بودند.

آنچه امروز برای ما مردم ایران اهمیت اساسی دارد، حساسیت و هشیاری کامل نسبت به فریب‌ها و ترفند‌های روانی فعالین و روشنفکران چپگرا است. این هشیاری می‌تواند و باید مانع از آن شود تا امثال اسمائیل بخشی‌ها، فرج سرکوهی‌ها، یوسف اباذری‌ها و کامران متین‌ها نقشی در ساختن آیندهٔ ما داشته باشند.

توس طهماسبی
نویسنده و پژوهش‌گر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe


این تصویر نمایانگر درآمد سرانهٔ ایران در قبل و بعد از انقلاب ۵۷ است. همانطور که می‌بینید درآمد سرانهٔ کشور طی سال‌های قبل از انقلاب درمجموع روندی صعودی داشته است.

نکتهٔ تلخ‌تر اینکه درآمد سرانهٔ مردم ایران در سال ۱۳۵۵ درواقع دوبرابر سال ۱۴۰۱ بوده است!

میانگین درآمد سرانه در ایران بر حسب قیمت‌های امروز در سال ۱۳۵۵، حدود ۱۵۱ میلیون تومان بوده، حال آنکه این شاخص در سال ۱۴۰۱ به ‌۷۱ میلیون تومان تنزل کرده است.

@andiiishe


- روشنفکر پرتِ پنجاه‌وهفتی!


مدرسه که می‌رفتیم برای ما مدام از وابستگی شاه به بیگانگان می‌گفتند و اینکه او به خاطر همین وابستگی بود که به صنعت مونتاژ بها می‌دهد و حرف‌هایی از این دست.

صادق زیباکلام هم در مصاحبه‌ای که به همان ابتدای انقلاب ۵۷ بازمی‌گردد همین سخنان را تکرار می‌کند.

ایرج پارسی‌نژاد که تحصیل‌کردهٔ آکسفورد و هاروارد است در خاطراتش می‌گوید که در سال ۱۳۴۶ با برادرش محمدعلی که تاجر بود راهی کره جنوبی می‌شوند.

برادر با یک تاجر کره‌ای قرار کاری داشته و او هم ناگزیر به دفتر این تاجر می‌رود.

تاجر کره‌ای وقتی متوجه می‌شود که ایرج ادبیات خوانده و علاقه‌ای هم به تجارت ندارد از او در مورد شرایط ایران می‌پرسد و ضمناً اضافه می‌کند که در جریان پیشرفت‌های صنعتی ایران قرار دارد.

خود پارسی‌نژاد می‌نویسد که به‌تندی به این تاجر کره‌ای واکنش نشان داده و گفته کدام پیشرفت و اینکه اصلاً پیشرفت و صنغتی‌شدنی در کار نیست.

تاجر کره‌ای می‌گوید: «هست. پس این شرکت ایران ناسیونال و ساخت و ساز اتومبیل پیکان چیست؟» و استاد و روشنفکر ایرانی پاسخ می‌دهد «آنکه تولید ایران نیست. محصولی است از کمپانی لیلاند موتورز انگلیس که قطعات آن در ایران مونتاژ می‌شود.»

تاجر کره‌ای با نرمی می‌گوید که «اما تو باید بدانی که همهٔ اتومبیل‌ها را یکجا نمی‌سازند. اول بدنهٔ آن ساخته می‌شود، بعد موتور آن. ایرانِ شما فعلاً در مرحلهٔ اول است. اطمینان دارم که به مراحل بعد هم خواهد رسید. حوصله کنید. وانگهی ما می‌خواهیم همین اتومبیل پیکان شما را وارد کنیم. شما دارید در این صنعت جلوتر از ما حرکت می‌کنید. ما که حالا جز دوچرخه و چرخ‌خیاطی چیزی نمی‌سازیم…»

پارسی‌نژاد می‌گوید در جواب او از ماهیت اقتصاد وابسته و «بورژوازی کمپرادور» گفتم و می‌گوید سخنانی گفتم که یادآوری آن امروز مایهٔ شرمندگی من است.

روشنفکر پنجاه‌وهفتی همین‌قدر پرت است و نتیجهٔ این پرت‌بودن و انتقال آن پرتی به جامعهٔ آن روز را می‌توانیم به‌روشنی در تفاوت امروز بین ایران و کرهٔ جنوبی به چشم ببینیم.

بهزاد مهرانی،
نویسنده و روزنامه‌نگار
ــــــــــــــــــــــــ

•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe


- موهبت سرمایه‌داری آمریکایی!


کامیابی آزمایش دیروز شرکت اسپیس ایکس در بازگرداندن بوستر یا پیشران موشک به سکوی پرتاب، تحولی بزرگ در راه تحقق دورهٔ تاریخی جدیدی در زندگی چند هزار سالهٔ بشر یعنی گذر از جهان تک سیاره‌ای به جهان چند سیاره‌ای است. دور نیست که در دو الی چهار دههٔ آینده شاهد شکل‌گیری کولونی‌های انسانی در مریخ یا سیارات دیگر باشیم و روند عظیم استخراج منابع و انرژی از کرات دیگر زندگی بشر را به گونه‌ای دگرگون کند که امروز حتی تصورش هم محال است.

مهمترین جنبهٔ کامیابی آزمایش دیروز ایلان ماسک و همکارانش، برداشتن گامی بسیار بلند در جهت اقتصادی کردن و آسان کردن سفر به فضا است‌. به بیانی دیگر ایلان ماسک در حال رساندن عرصهٔ فضانوردی و خدمات فضایی به مرحلهٔ تولید انبوه است و این شرط اول تسخیر و بهره‌برداری از کرات دیگر است.

رؤیای همیشگی ماسک امکان‌پذیر کردن حیات بر روی دیگر کرات بود. او در آغاز این مسیر دریافت که اولین مانع بزرگ، دشواری و هزینهٔ سرسام‌آور سفر به فضا است. برای از میان برداشتن این مانع او در گام اول ساختار تولید موشک‌های فضایی را تغییر داد و موشک‌هایی بسیار ارزان‌تر تولید کرد. این تحولی درخشان بود اما کافی نبود. ماسک با نیروی تخیل مخصوص به خودش، این ایدهٔ حیرت‌آور را مطرح کرد که چقدر عالی می‌شود که بتوانیم از هر موشک بارها استفاده کنیم! بدین ترتیب امکان برگرداندن قسمت اول موشک یا پیشران آن‌ها را فراهم کرد. در مرحلهٔ بعد چون مشاهده شد که موشک ممکن است در نقاط دوردست فرود آید و هزینهٔ یافتن و حمل آن به پایگاه زیاد باشد، دست به کار پروژه‌ای شد که بازگشت موشک به سکوی پرتاب را ممکن سازد!

حتی ده سال پیش تصور این که موشک به فضا برود، محموله را تحویل داده و سپس به سکوی پرتاب خود در زمین بازگردد، ناممکن بود، اما امروز این امر محقق شده و این آغاز حرکت به سمت جهان چند سیاره‌ای است.

ایلان ماسک مسیر خود را در آغاز از راه شکستن انحصار دولتی در تولید موشک‌های فضایی آغاز کرد. او مناسبات بازار و سرمایه‌داری را به قلب صنعت فضانوردی برد. بدون این کار بزرگ تحول امروز ناممکن بود. ماسک همین امسال در پروژهٔ دیگرش درمان نابینایی و فلج مغزی را از راه کاشتن تراشه‌های بسیار کوچک نورالینک در مغز انسان ممکن کرد. در سال‌های اخیر هیچ فرد، نهاد یا مجموعهٔ انسانی به قدر ایلان ماسک زندگی بشر را متحول نکرده است.

بشر امروز این تحولات را مدیون سرمایه‌داری آمریکایی و منطق مخصوص آن است. چپگرایانی نظیر چامسکی پروژه‌های ماسک را ادا و اطوار، خودنمایی پوچ و اتلاف پول می‌خواندند. اما آن‌ها و نظایرشان امروز کجا ایستاده‌اند و کدام دستاورد ملموس را در توشهٔ خود دارند؟

توس طهماسبی
نویسنده و پژوهش‌گر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe

20 last posts shown.