امروز، در دومین روز زمستان داشتم به این فکر میکردم که صلح با جهان بزرگترین دارایی ماست. دو روز پیش، در آخرین روز پاییز، نمایش مالی سویینی را دیدم. داستان زن نابینایی که در صلح با خود زندگی میکند تا اینکه پزشکی از راه میرسد و با این استدلال که زن چیزی برای از دست دادن ندارد چشمان او را جراحی میکند. زن بینایی را به دست میآورد ولی صلح پیشین را از دست میدهد. پزشک جایی در انتهای نمایش میگوید اشتباه ما این بود که فکر کردیم مالی چیزی برای از دست دادن ندارد.
هر کس لابد چیزهایی دارد, که ممکن است از دست بدهد، و چیزهایی ندارد که ممکن است آرزوی به دست آوردنشان را داشته باشد. از میان همه اینها صلح درونی اما پر ارزشترین است. همان که از دست دادنش جبران ناپذیر و به دست آوردنش بزرگترین موفقیت است. انگار هیچ دستاوردی ارزش از دست دادن آرامش نهفته در صلح درون را ندارد.
هر کس لابد چیزهایی دارد, که ممکن است از دست بدهد، و چیزهایی ندارد که ممکن است آرزوی به دست آوردنشان را داشته باشد. از میان همه اینها صلح درونی اما پر ارزشترین است. همان که از دست دادنش جبران ناپذیر و به دست آوردنش بزرگترین موفقیت است. انگار هیچ دستاوردی ارزش از دست دادن آرامش نهفته در صلح درون را ندارد.