حضور (نوشته‌های امیرعلی بنی‌اسدی)


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: not specified


تا نگویند اسیران کمند تو کمند

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
not specified
Statistics
Posts filter


یک چیزی می‌خواهیم مثل شیر آب گرم برای وقت‌هایی که دلمان از یاس و ناامیدی یخ زد، از جهان و آدم‌هایش دلسرد شدیم، از اندوه به لرزیدن افتادیم. شیر را می‌خواهیم تا در چنین وقت‌هایی دست دراز کنیم بازش کنیم تا کم کم گرمای مطبوعش جانمان را زنده کند.بعد یک چیزی می‌خواهیم مثل شیر آب سرد، برای وقت‌هایی که هول کردیم، وقت‌هایی که کله‌مان از ترس و وحشت داغ شد، وقت‌هایی که آتش اضطراب و نگرانی به تن‌مان افتاد. شیر را می‌خواهیم تا در چنین وقت‌هایی دست دراز کنیم بازش کنیم تا کم‌کم خنکی دلچسبش از راه برسد و آسوده‌مان کند.

از جهان همین دو چیز را می‌خواهیم، چیزی شبیه شیر آب گرم، چیزی شبیه شیر آب سرد.


گاهی هم اولین قدم پیدا کردن حوصله‌ای است که از دست داده‌ایم. حوصله‌ای که یکروز فراوان داشتیم و یک وقت یکی یکجا همه را دزدید و برد. حوصله‌ای که انگار داشتنش پیش شرط همه چیز است. حوصله‌ای که وقتی نباشد قدم از قدم بر‌نمی‌داریم.
پس گاهی می‌دانیم مقصد کجاست، مسیر کدام است، چمدان‌مان کجاست، بلیط سفر در کدام کشو است و با این همه بی‌حوصلگی و بی‌تفاوتی رهایمان نمی‌کند. چنین وقت‌هایی است که اولین ماموریت و رسالت ما جمع‌آوری تکه‌های کوچک حوصله از دور و برمان است. افزودن ذرات کوچک حوصله به خورجین حوصله‌مان. گذشتن از بی‌حوصلگی و بی انگیزگی.
گاهی مهم‌ترین جنگ ما همین است، جنگ بازپسگیری حوصله.


خیلی وقت پیش با خودم قرار گذاشتم وقتی غمگین هستم به فلسفه زندگی فکر نکنم. دلیلش هم این بود که به تجربه فهمیده بودم که این جور مواقع همیشه سر از فلسفه‌هایی در می‌آورم که تاریک و ناامید کننده است. فلسفه‌هایی که کاری جز یافتن شواهد جدید برای اندوه و بدبختی ندارد. فلسفه‌هایی که کمکی به حل مسئله‌ها نمی‌کند. از همان وقت، روزهای غمگین که از راه می‌رسد، چراغ‌های فلسفه را خاموش می‌کنم و به خودم یاداوری می‌کنم که این روزهای اندوهگین مشابه روزهای اندوهگین پیش نوبتی دارد که یک روز به پایان می‌رسد.
فلسفه بافی را گذاشته‌ام برای روزهای روشن.


تو‌ دنیایی که همه زخمی هستند سه دسته آدم بیشتر نداریم، اونی که دنبال مداوای زخمی‌هاست، اونی که یه کناری افتاده منتظره زخم‌هاش خوب شن، و اونی که دنبال زخم جدید زدن به اوناییه که فکر می‌کنه زخمیش کردن.

اگه دنیا هنوز جای قابل تحملیه به خاطر دسته اوله.


آدمی که دور تا دورش را دریای بی‌تفاوتی گرفته باید با هر تقلایی که شده یک جزیره برای خودش دست و پا کند. جزیره‌ای که در آن یک مختصر حساسیتی باقی مانده باشد. جزیره‌ای که هنوز بشود در ساحل آن ایستاد و برای چیزی خشمگین شد و فریاد کشید. جزیره‌ای که بشود در یک سمتش ایستاد و به یک سمتش پا نگذاشت. جزیره‌ای که بشود روی شیرینی میوه یکی از درخت‌هایش قسم خورد. جزیره‌ای که تپه‌ای داشته باشد برای گریستن و تپه دیگری برای از ته دل خندیدن. جزیره‌ای که همه چیزش بی‌قدر و بی‌ارزش نباشد. جزیره‌‌ای که در آن درست و نادرست، گرم و سرد، راست و دروغ، بالا و پایین، کم و زیاد، قدیس و گناهکار هنوز در چشم آدم‌ها با هم تفاوت داشته باشند. جزیره آدم‌هایی که تسلیم بی‌تفاوتی نشده‌اند.


اگر می‌توانستم کلمه‌ای بسازم و به زبان فارسی بیفزایم “درسناک” را می‌ساختم، به معنای پر از درس و شبیه دردناک که به معنی پر از درد است. درسناک را می‌ساختم برای زمان‌هایی که آدم‌ها در وضعیتی قرار می‌گیرند که از آن درس‌های بزرگ و فراوانی می‌آموزند. درسناک را می‌ساختم برای زمان‌هایی که آدم‌ها در وضعیتی قرار می‌گیرند که حجم زیادی از آنچه درست می‌دانستند نادرست از کار در می‌آید. درسناک را می‌ساختم برای زمان‌هایی که آدم‌ها در وضعیتی قرار می‌گیرند که ناگهان غبار‌های دور و برشان می‌نشیند، ابرها کنار می‌رود، و آنچه پیش از این نمی‌دیدند، آشکار می‌شود.
درسناک را می‌ساختم برای وضعیتی که آگاهی سیل‌وار از راه می‌رسد. وضعیتی که گاهی دردناک هم هست.


و کار ما آدم‌ها شاید همین است که بین صفا و مروه تمام عمر بدویم. همان صفا که گفته‌اند محل فرود آدم به زمین و همان مروه که محل فرود حواست. همان صفا و مروه‌ای که شاید نماد تمام تناقضاتی است که در دوگانه‌‌های جهان به ودیعه گذاشته شده. و انگار بی‌سبب نیست که این دویدن را سعی نامیده‌اند، که یعنی تلاش و تقلایی تکراری، بی‌مقصد و پایان‌ناپذیر و البته در میان همه این تقلا‌ها رخداد شگفت‌انگیزی که زندگی می‌خوانیمش، آنچه در میان همه این دویدن‌های بی‌مقصد رخ می‌دهد، جایی در میان این سعی تمام نشدنی، این جستجوی پایان نیافتی برای رساندن جرعه آبی به اسماعیلی، یافتن معنایی پایدار برای اکنون و آینده ، روایتی باور‌کردنی برای جهان ما هاجران و مهاجران این جهان، مایی که هرگز نخواهیم دانست از کدام بهشت نخستین گریخته‌ایم که قرن‌هاست راه بازگشت‌مان را پیدا نمی‌کنیم….


خیلی سال پیش در دبستانی در کانادا پوستری دیدم که روی آن خطاب به کودکان نوشته بود هر چه هستی باش، قدر نشناس نباش.
دو سه روز پیش از قول اکهارت توله جایی خواندم که اگر یک “سپاسگزارم” تنها نیایش شما در تمام عمر باشد، همین یک نیایش کافی است.
انگار اساسی‌ترین دوگانه جهان همین است، قدرشناسی و قدرنشناسی، شبیه به سپاسگزاری و ناسپاسی، شبیه به دوست داشتن سهم ما از جهان و نارضایتی از آن، شبیه به شکرگزار بودن و نبودن.
از اینجا که نگاه می‌کنم همه تمایز‌های پیشین بی‌معنا به نظر می‌آید…


جهان یک خبر خوب دارد، یک خبر بد. خبر بد این است که پوچی یواش یواش می‌آید، به قول ایتالیایی‌ها پیانو پیانو. شبیه تنهایی که آرام آرام دور و برت را خلوت می‌کند، با‌حوصله فراوان، به تدریج.

پوچی با پایین کشیدن پرچم‌های برافراشته شروع می‌کند. با کندن تکه تکه هر آنچه یک وقتی به زندگی معنا می‌داد، با ربودن یکی یکی آدم‌هایی که به زندگی رنگ می‌دادند، با بی‌اعتبار کردن کلمات، کلماتی که که یک روز تمام حقیقت را نمایندگی می‌کردند.

دوستم دو سه روز پیش حرف خوبی زد، گفت تاریکی وجود ندارد، نبود روشنی است که همه جا را تیره می‌کند. پوچی هم وجود ندارد. نبودن یک کلمه معتبر، یک آدم رنگی، یک پرچم برافراشته است که جهان را خالی و بی‌معنی می‌کند، پس تاریکی را یک شمع به پایان می‌رساند، پوچی را یک معنای بزرگ.

خبر خوب ماجرا همین است، اینکه پوچی اگرچه ذره ذره از راه می‌رسد، اما ناگهان می‌رود.


من از “مدت‌های طولانی” می‌ترسم. از باز کردن دری که مدت‌های طولانی بسته بوده، آدمی که مدت‌های طولانی ندیده‌ام، رفتن به جایی که مدت‌های طولانی نرفته‌ام. مدت‌های طولانی همیشه پشت‌شان به جایی گرم است. همیشه چیز پرزوری هست که هوای مدت‌های طولانی را دارد. چیزی هست برای سالها نگذاشته مدت‌ ها دست هم را رها کنند. بهارها و تابستان‌ها آمده و رفته، پاییز‌ها و زمستان‌ها یکی یکی آمده‌اند و رفته‌اند و مدت‌های طولانی خم به ابرو نیاورده‌اند. مدت‌ها هر چه طولانی‌تر زورشان بیشتر.
مدت‌های طولانی رسم‌های غریبی دارند. دو دستی یک اندوه را جایی نگه‌می‌دارند. یک کینه را در آغوش می‌گیرند. آدم‌ها را دور از هم نگه می‌دارند.
مدت‌های طولانی دلشان بخواهد آدم‌ها را عوض می‌کنند، دل‌ها را سرد می‌کنند، غذا‌ها را از مزه می‌اندازند، دیوار‌ها را خراب می‌کنند، جوان‌ها را پیر می‌کنند.
از مدت‌های طولانی هر کاری بر می‌آید.


قدرت در آخرین پرده پیش از پیروزی نهایی با سلاح ایجاد احساس گناه از راه می‌رسد، به دنبال ایجاد شرم و احساس حقارت در بیگناهان. همانجا که نهادی، تفکری، یا در پایین‌ترین سطح انسانی، شما را بر علیه خودتان می‌شوراند، شما را به جنگ پاکی‌هایتان می‌فرستد.
برای پلیدی همه پیزوزی‌های پیشین تا پیش از فتح وجدان بیگناه بی‌بها و پوشالی است. پلیدی می‌تواند همه محرومیت‌ها را تحمیل کند، اما چنانکه خودش بهتر از هر کس می‌داند، تا شما را قانع نکند که سزاوار همه آنچه به سرتان آورده هستید، پیروزی به دلش نمی‌چسبد. رضایت نهایی پلیدی در گرو این است که شما نه تنها در بیرون که در درون دچار فروپاشی شوید. پیروزی پلیدی در گرو ربودن ایمان شما به خودتان است.


در جهانی که یک واقعیت بیشتر وجود ندارد آنچه تفاوت‌ها را رقم می‌زند، خیال‌های ماست. جایی که دل‌های خوش خیال‌های خوش دارند، دل‌های اندوهگین خیال‌های تیره. جایی که آدم‌ها به خیال‌های هم دل می‌بندند، از خیال‌های هم می‌گریزند. جایی که دنبال کسی می‌گردیم که در خیال‌های نقش دلپذیری به ما بدهد، در خیال‌هایمان نقش زیبایی به عهده بگیرد. جایی که می‌خواهیم کنار کسی باشیم که خیالهایش با ما سازگار باشد. جایی که آدم‌هایی که دل ما را می‌برند همان‌هایی هستند که خیال‌هایشان دل ما را برده.
پس در زیر لگد واقعیت‌های تنومند، ما آدم‌ها، به خیالات پناه می‌بریم، از خیال‌ها کمک می‌گیریم. خیال‌های ما نجات‌مان می‌دهد، خیال‌های ما بدبخت‌مان می‌کند.
آدم‌ها را نه از روی واقعیت‌های جهان‌شان که از روی آنچه خیال می‌کنند باید شناخت.


واکین فینیکس هنرپیشه نقش جوکر پنج روز مونده به شروع فیلم جدیدش با عوامل فیلم قطع همکاری کرد. تو مصاحبه بعد از قطع همکاری خبرنگار ازش در این مورد پرسید. جواب داد عوامل فیلم اینجا نیستن که روایت خودشون را بگن پس درست نیست من چیزی بگم، فایده‌ای هم نداره.

می‌خواد بگه روایت یکطرفه نه ارزش
گفتن داره، نه ارزش شنیدن.

چقدر کارت درسته آقای فینیکس.


هر از چند‌گاهی داستانی و روایتی می‌شنوم که انگار گریبانم را رها نمی‌کند و از آن جمله اخیرا این این داستان ابوسعید را خواندم که روزی داشت خربزه و شکر می‌خورد که منکری به طعنه از او پرسید که این خربزه بهتر است یا آن خار که در بیابان می‌خوردی و ابوسعید گفت که هر دو طعم وقت دارد که یعنی اساسا آنچه طعم همه چیز را رقم می‌زند کیفیت لحظات و اوقاتی است که در آنیم که یعنی در وقت خوش همه چیز خوش طعم و در وقت تلخ همه چیز طعمش تلخ است.
پس از همان روز که این شرح را خواندم به این رسیده‌ام که انگار مراقبت از زندگی یعنی مراقبت از وقت و اوقات و قدر زندگی دانستن یعنی قدر وقت و لحظه دانستن وزندگی خوب یعنی وقت‌های خوب و زندگی بد یعنی وقت‌های بد.
و‌البته بی سبب نیست که در روزهای خوب زندگی انگار همه چیز خوب است و در روزهای بد همه چیز بد چرا که در درک و شناخت نهایی همه چیز طعم وقت می‌گیرد که اگر خوب باشد یا بد همه چیز لاجرم، خوب یا بد از کار در می آید.


می‌خواستم در ۲۶‌مین سالگرد مهاجرتم چند خط بنویسم به نیت روایت داستان مهاجرت که انگار کاروانی است راه افتاده به جاده‌ای که هم راهزن دارد هم غبار و هم بیراهه و هم در راه مانده و هم به گنج رسیده و هم دنبال سراب دویده و هم از کاروان جدا افتاده و هم به مقصد رسیده و هم پشیمان از آمدن و هم پشیمان از زودتر نیامدن و هم در راه زده و رقصیده و هم اشک ریخته و هم مستی و سرخوشی کرده و هم بامداد خمار از سر گذرانده. خواستم از اینها بنویسم که دیدم تکراری است پس به همین بسنده می‌کنم که مهاجرت روز و شب‌های طولانی دارد و سال‌های زودگذری که مثل برق و باد می‌گذرد، سال‌هایی که تا چشم به هم بزنید آمده و رفته، چیزی شبیه همان کاروان مهاجرت.


یک جماعتی هم هستند که از آدم‌های واقعی، آدم‌های زیر و رو یکی، آدم‌های نسخه اصلی متنفرند نه بخاطر اینکه از واقعیت و صداقت و اصالت گریزانند، نه، بلکه به این خاطر که آدم‌های اصیل و اوریجینال به یاد این عده، به یاد فیک‌ها، به یاد نسخه‌های بدلی، می‌آورند که چه سال‌های پر ارزشی را به بطالتی پوچ در زندگی‌های متظاهرانه از دست داده‌اند….


دوست دارم اغراق کنم. شما دوست ندارید یک غروب زیبا را با کلمات متنوع و دلپذیر توصیف کنید؟ دوست ندارید به شرح قشنگی‌های معشوق که می‌رسید کلمات را در دنیای بی مرز رها کنید؟ یک شعر قشنگ، یک نوشته زیبا، یک غذای خوش‌طعم، یک مهربانی به موقع، یک توجه عمیق، یک دوست داشتن با معنی، اینها را در قفس کلمات بی‌سر و صدا نگه داریم که چه؟ اغراق را برای اینها ساخته‌اند، برای اینها یادمان داده‌اند. جهان بدون اغراق در شرح زیبایی‌هایش جای سرد‌ی است.


گاهی هم زندگی آدم را در موقعیت یک دوئل بزرگ قرار می‌دهد، در معرض اضطراب یک شمارش معکوس سرنوشت ساز. جایی که باید با یک تردید بزرگ سر و کله زد، جایی که باید با مشکل و چالشی ترسناک مواجه شد و بر ترس غلبه کرد.
موقعیتی که آدم خودش را هاج و واج بر سر دوراهی‌ ناآشنایی می‌بیند که یک سمتش احتمالا بهشت است و یک سمتش احتمالا جهنم. موقعیتی که باید در انتهای یک شمارش معکوس تصمیم بزرگی گرفت، تصمیمی بر اساس تشخیص بهشت از جهنم.


این هزارمین پست من در این کانال است. بهانه‌ای برای سپاسگزاری از کسانی که در این سال‌ها اینجا پرسه زده‌اند. این چند خط را پس تقدیم میکنم به همراهانم در این سال‌ها.
بگذارید که با فاش این راز شروع کنم که همیشه آرزویم این بوده که خوانده شوم و شما آرزوی من را در این سال‌ها برآورده کرده‌‌اید پس کاش روزگار آرزوها‌یتان را برآورده کند. بعد اینکه من می‌نویسم که حال خودم و شمایی که می‌خوانید اگر خوب نیست خوب و اگر خوب است بهتر شود. یک جور تسکین و ترمیم. آرزوی دومم این است که به این مقصود و منظور رسیده باشم. و حرف آخر اینکه آنچه نوشته‌ام انعکاس حال همان لحظات نوشتن است، انعکاس فکر و حال و فهم و درک من از پیرامونم، و اینها همه در تغییر و تغیر و دستخوش بالا و پایین و اسیر تناقضات دل که به تعبیر مولانا گه مقیم عشق باشد، گه ز عشق آواره‌ای. پس بی‌ثباتی و نوسان بخشی از انسان بودن است. آرزوی آخرم همین است. انسان بودن را بفهمیم و قدر بشناسیم که شاید آخرین سنگر ما در مقابل پوچی باشد❤️.


اول: آرتور میلر که می‌دانست ازدواجش با مرلین مونرو شانس زیادی ندارد یک بار به او می‌گوید هر کاری می‌کنم نمی‌توانم به خودم از دست دادن تو را یاد بدهم.
بعد‌ها میلر در مصاحبه‌ای در توضیح این گفتگو می‌گوید یک وقت‌هایی زور غریزه از تتمه عقل ما بیشتر است.

دوم: غریزه، غریزه، غریزه. میل به ادامه زندگی، میل به بقا، میل به ماندن و ادامه دادن، میل به آب و خاک. این پرزورترین پدیده جهان ماست. پرزور تر از رنج، پرزورتر از مرگ، پر زورتر از خدا و شیطان.

آخر: همین هم هست که هر چه تقلا کنیم، از آب و خاک دل نمی‌کنیم، از دوست داشتن دل نمی‌کنیم، از زندگی دل نمی‌کنیم. مهم نیست چقدر شواهد و دلایل برای دل کندن داشته باشیم. مهم نیست چقدر عقل و آنچه از آن باقی مانده مقاومت کند. مهم نیست چند بار چمدان ببندیم. آب، خاک، زندگی و عشق تسلیم ناپذیر است.

20 last posts shown.